دسترسی سریع به قسمت های مختلف تالار همیاری



ازدواج
زمان کنونی: ۷-آبان-۱۳۹۰, ۰۲:۱۹ عصر
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: سارا زنگویی
نویسنده: سمیه الهامی
آخرین ارسال: Male Heavyweight
پاسخ ها 3
بازدید 82

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امیتازات : 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ازدواج
۱۷-مرداد-۱۳۹۰, ۱۱:۱۵ صبح
ارسال: #1
ازدواج
من یکسال پیش با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم ایشون از من خواستگاری کردمن از



ایشون یکسال و هفت ماه از ایشون بزرگترم ایشون به من گفت که ما نمیتونیم باهم



ازدواج کنیم جون پدر و مادرم قبول نمیکنن که تواز من بزرگتر باشی منم به ایشون گفتم



من هیچ ولی تو واقعا نمیخای بعد ازمن دوباره عاشق بشی اومدیم دوباره والدینت گفتن



نه اون موقع میخای چکارکنی؟گفت من خودمم به این قضیه فکرمیکنم ولی...البته من مطمئن



بودم که ایشون هنوز به والدینش نگفته بود ولی خب میدونست که قبل نمیکنن.رابطه ما به



هم خورد فقط درحد یه سلام واحوالپرسی ادامه داشت تا یه روزگوشیم توکلاس بود زنگ



خورد من نبودم وقتی اومدم جلوی دوستاش بهم گفت که گوشیتون دوبار زنگ خوردمنم یادم



رفت تشکرکنم وقتی رفتم خونه بهش پیام دادم مرسی که گفتین گوشیم زنگ خورده ایشونم



گفت خواهش میکنم وظیفم بود بابت اینکه تو دانشگاه پیش من نمیاد به خاطر اینکه



دوستاش سرمن باهاش شوخی نکنن عذرخواهی کرد و بعاز این دوباره استارت ارتباطمون خورد



این ادامه داشت تاآخر امتحانات که ایشون و من ارتباطمون قطع شد تا موقع نتایج



امتحانات که من به جبران زحمتی که تو طول ترم بهش ددادم بهش گفتم جواب امتحانات



اومده شماره توبگوتانمره توبگم که ایشون تشکر کردو گفت که دوستش بهش گفته بعد با یه



خط دیگه شروع کرد به پیام صمیمی دادن بعد یکی دوبارپیام تبریک بهم میدادیم تا من



درسم تموم شد ولی ایشون هنوز دوسال از درسش مونده بودبعد من برای گرفتن مدرکم هر



جند وقت یه بار میرفتم دانشگاه که سعی میکردم روزی برم که ببینمش تا یه روزداشتم



میرفتم که ایشون رو دیدم که داره از دانشگاه باموتور میره صورتشم باشال گردن بسته



بود من شناختیم ایشون فکرکرد من متوجه ایشون نشدم دورزدو برگشت دانشگاه توحیاط



وایستاد تا من بیام من رفتم باهاش و دوستاش که همکلاسیای منم بودن سلام واحوالپرسی



کردیم بعد من مثل همیشه سرموانداختم پائین رفتم توآموزش بعد از چند وقت یه آقا از



یه شماره ناآشنا 0912بود بهم زنگ زدو اول تا گفتم الوقطع کرد دوباره زنگ زدوگفت



خانوم قطع نکنیدمن چند لحظه کارتون داشتم منم که فکرکردن مزاحمه گفتم ببین آقااز



حرفتو نزنی قطع میکنم بع سریع قطع کردم که این قضیه ادامه پیداکرد و هردوسه روز



یکبار به گوشیم زنگ میزد من بعضی وقتا جواب میدادم و میگفتم بله الوبفرمائید



اماهیچی نمیگفت و قطع میکرد یعضی وقتام الو میگفت و قطع میکرد منم بهش شک کردم به



دوستم گفتم بهش زنگ بزن و بگو اقای فلانی تا ببینیم کیه؟ دوستم زنگ زد و گفت آقای



فلانی؟ایشونم با یه ذره مکث گفت شما؟ دوستم گفت ببخشیداشتباه گرفتم و قطع کردمن



متوجه شدم که واقعا ایشون بوده یه چند بارم خوابشو دیدم یه بارم خواب دیدم ایشون



تصادف کرده من رفتم ملاقات بعد رفتم خونه ایشون اومد درخونمون خوب شده بود بهم گفت



بریم خونتون من توخواب پیش خودم گفتم مگه ماباهم ازدواج کدیم بعد یه این نتیجه



رسیدم که آره ازدواج کردیم جون ایشون آدمی نیست که دروغ بگه یا بخاد گناه کنه خلاصه



بعدازچندوقت دوباره رفتم دانشگاه و ایشونو ندیدم نگران شدم بااینحال که آدم ملاحظه



کاریم بهش زنگ زدم تایه خبری ازش بگیرم که خداروشکرحالش خوب بود یه مقدار حرف زدیم



بعدایشن ازم پرسید که هنوز مزدوج نشدین؟ منم گفتم نه حالا بزارین امروزبریم این



دخترعمومونو سروسامون بدیم بعد امروز جشن عقدشه گفت به سلامتی گفتم کوچیکترااز ما



زنگترن گفت بله اتفاقامنم پدرو مادرم چندجارفتن منم که یهو جاخوردم گفتم به سلامتی



بعد بهم گفت چراازدواج نمکینین؟من میخام اون آدم خوشبختو ببینم گفتم خب دیگه من



مشغولم به درسو کار بعد درمورد جشن عقدو عروسی بهم گفت که نظرش چیه منم گفتم خوبه



شاید دخترای همشهری بتونن قبول کنن اینو گفت مگه بده این طوری عقدکنیمو به جای



عروسی بریم کربلا گفتم نه خوبه من تا حالا به ابین چیزافکرنکردم گفت شمام میاین



دیگه؟گفتم کجا؟گفت برای مراسم کربلامون گفتم شماکه گفتین عروسی نمیگرین پس کجا بیام



گفت برای شام از کربلا برگشتن گفتم بیام اونجاچیکار کنم؟گفت بچه های دانشگاهم میان



گفتم بیام اونارو ببینم گفت خب منم اونجام گفتم باشه حالا ببینم چی میشه انشاالله



به سلامتی برین وبرگردین گفت خیلی ممنون سلامت باشین بعدش یهوبهم گفت دیگه اینجوری



نیاین بیرون من با تعجب گفتک چی؟ من منظورتونو متوجه نشدمک یه ذره مکث کردو گفت



منظورم اینه که تیپ میزنین میاین بیرن چشمتون میکنن گفتم منو ایونقدر دختراخوشگل



میکنن میان بیرون که کسی به من نگاه نمیکنه شما لطف دارین ولی خب باشه چشم بعد دوسه



بار بهم گفت که همیشه تعبیر خوابای بد بدنیست خوبه انشاالله که تعبیرخوابتون خوبه



انشاالله خیره نگران نباشین بعد درآخر حرفامون گفت انشاالله همین روزا خبرای خوش



میشنوین تو لابه لا حرفاش از نگه داشتن شعرایی که بابت تشکر زحماتش بهش داده بود م



گفت که من هنوزاون برگه هایی که داده بودین رو دارم با همون کاورش جند وقت پیش



داشتم نگاهشون میکردمو میخوندم آخه گذاشته بودم لای جزوه هام شمابه من یه یادگاری



دادین اما من نتونستم یه یادگاری بهتون بدم من گفتم چرا شمام یادگاری دادین خاطراتی



که مینویسم هستش گفت مرسی چرا چاپش نمیکنین؟خیلی خوبه منم گفتم آخه کی میخونه



......
گرفتن مرکمو تبریک گفت وبعدش خداحافظی کردیم من روز عیدوبهش تبریک گفتم



ایشونمهمینطور تاروزبعد و روز17 فروردین دوباره بهم ازهمون0912زنگ زد منم مثل همیشه



جواب ندادم تا رسییدم به روز تولدش که بهش تبریک گفتم ایشونم تشکر کرد و گفت خیلی



جاخوردم واقعا انتظار نداشتم فهیمدم که خیلی خوشحال شد.من و ایشون هردوتامون از



جمله آدمای غیرتی واهل دوستی نیستیم ارتباطمونم در حدپسام بودو بس که اونم بهونش



گرفتن کتاب بود ایشون خیلی غیرتی بود وماشینشو میاوردتا منوبرسونه که هیچوقم نشد که



اینکاروبکنه یه بارم دوستش سر من باهاش شخی کرد که من ناراحت شدم بعد به دوستش گفته



بود.تو امتحانا میخاست منو برسونه که جون دوستش بود نشدبعد پیام دادو گفت که ببخشید



نشد برسونمتون روم نشد بگم ایشون خیلی پاک و باحیا بافهم و کمالات وخیلی باهوش و



تیزه حرکتو حرف منمو میخونه باغیرته وتااونجائیکه من از مردم این شهر اطلاعات دارم



فهمیدم که اگه بخان با کسی ازدواج کنن با زنگ و پیام وتعقیب کردن امتحانش میکنن به



خاطر همین بابت پیام زنگش عصبانی نشدم حلا با این توصیفات من باید چیکارکنم چون نه



من نه ایشون رومون نمیشه و غیرتمون اجازه نمیده خبرازهم بگیریم منم ازایشون دوسه



ماهه بی خبرم حالا میشه شما مشاورین منو کمک کنین؟



b5
[/font]
[font=Calibri]
ارسال یک ایمیل به این کاربر ارسال یک پیام خصوصی به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر اعتبار:
نقل قول این ارسال در یک پاسخ سپاس ها نقل قول این ارسال گزارش این ارسال به مدیر
 سپاس شده توسط Antimason ، نرگس ، عاشق خدا ، Male Heavyweight ، گیسو
۱۷-مرداد-۱۳۹۰, ۱۲:۲۲ عصر
ارسال: #2
RE: ازدواج
سلام

من نمیدونم ایشون کجایی هستند و فرهنگ شهرشون چگونه هست، منتها باتوجه به صحبتهای شما به نظر میرسه که ایشون وضع مالیشون بد نیست و از لحاظ شرایط ازدواج کردن(حداقل به لحاظ مالی) بهانه ای ندارن. پسرها اگر ترس از دست دادن دختری رو داشته باشن و بهش علاقه هم داشته باشند پا میشن هرطوری که شده میرن خواستگاریش و اصلا معطل نمیکنن ولی اگر نخوانش به هر دلیلی، کم کم دور میشن ازش یا حالت دلسوزی بهشون دست میده و اینطور باهاش برخورد میکنن باهاش و یا اینکه کلا بود و نبودش براشون تفاوتی نمیکنه و یا نهایتا ممکنه عذاب وجدان بگیرن که چرا اذیتش کردن(اگر بچه های خوبی باشن!)

جریان خواستگاریتون رو کامل بیان نکردید و این اقدامات آقا پسر هم نشونه های قطعی به ما نمیده که ایشون قصدشون ازدواجه و یا اگر هست مشکلشون چیه

پس برای اطمینان از این مساله میتونید مثلا خبر وجود یک خواستگار جدی و فرضی رو از طریقی به ایشون برسونید که ایشون فکرکنن واقعا جدیه و اونوقت عکس العملشون رو ببینید و یا اینکه از طریق واسطه ای که هر دوتون رو میشناسه مساله رو پیگیری کنید تا تکلیفتون کاملا روشن بشه و بدونید قصد ایشون چیه
امضای محسن عزیزی
24امام علی علیه السلام24

در نهان های خود از خدا پروا کنید، همانگونه که در عیان های خود از مردم پروا دارید!
ارسال یک ایمیل به این کاربر ارسال یک پیام خصوصی به این کاربر مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر اعتبار:
نقل قول این ارسال در یک پاسخ سپاس ها نقل قول این ارسال گزارش این ارسال به مدیر
 سپاس شده توسط Male Heavyweight ، سارا جهانی ، نرگس ، آبجی ، گیسو ، Antimason
۱۷-مرداد-۱۳۹۰, ۰۳:۲۶ عصر
ارسال: #3
RE: ازدواج
سلام و عرض ادب دوستان عزيز

البته با اجازه دوستان مشاور؛ من مشاوره بلد نيستم و تخصصي هم ندارم ولي زياد تو جامعه بُر خوردم
يه مطلب يادم اومد که خودم توي نزديکان ديدم؛ البته فقط دارم احتمال ميدم که شايد براي اين دو هم اتفاق بيفته؛ شايد هيچ کمکي يا هيچ ربطي به اين دو عزيز نداشته باشه

به گفته خود اين خانم بزرگوار که فرمودند تقريبا دوسالي ازين آقا بزرگترند؛ و اون آقا هم مطمئنند که خانوادشون با اين موضوع نميتونه کنار بياد؛ يعني عروس بزرگتر از پسرشون رو نميپذيرند
اين موضوع به نظر من موضوع کوچيکي نيست؛ بهرحال اين آقا بعد ازدواج به احتمال قوي قراره با اين خانم بره شهرستان حالا پيش خانواده يا جدا از خانواده زندگي کنه
بنظر شما اين نميتونه براي اين آقا و خانم مشکل ساز بشه؟

قرار نيست که آدم فقط زن بگيره همه چيز ديگه اش رو از دست بده؛ يعني اينکه نميتونه بخاطر زنش از پدر و مادر و خانواده اش دست بکشه؛ ميشه؟ ((يه طنزي هست که ميگه: آدم تا موقعي که زن نداره؛ فقط زن نداره؛ ولي وقتي زن داره فقط زن داره))

شايد اون آقا اونقدر عاشق اين خانم باشند که نخوان سرخوردگي و سرکوفت اين خانم رو در بين خانواده اش ببينه؟
البته اينم در نظر بگيريد که زندگي توي شهرستانها برخلاف تهران؛ روابط خيلي نزديکه؛ رفت و آمد خيلي بيشتره؛ بالاخص با خانواده.

شما خانواده هاي تحصيلکرده رو نبينيد که خيلي راحت بعضي از موضوعات رو قبول ميکنند و ميپذيرند؛ من خودم از خانواده اي هستم که پدر و مادر(خدابيامرز) بسيار کم سوادي دارم؛ که اصلا امکان نداره بخوايم يه سري از فرهنگها و عاداتشون رو چه درست چه غلط اصلاح کنيم؛ يه طوري با خونشون در طي 50-60 سال زندگي عجين شده؛ که تغير ناپذيره!

اگه اين خانم با اين آقا ازدواج کنند؛ اين مسلمه که خانواده اين آقا کوتاه نميان از اينکه بزرگتر بودن عروس زشته؛ آيا بعد ازدواج همين سرکوفت زدنها که البته فقط به اين بزرگتر بودن سن هم ختم نميشه؛ و گسترش پيدا ميکنه در زمينه هاي ديگه؛ آيا اين نميتونه باعث سست شدن عواطف يا زندگي اين دو جوون بشه در آينده؟ يا خودش نميتونه باعث درگيري بين اين دو نفر باشه؟

ضمنا از کجا معلومه اين آقا استقلال مالي داشته باشند؟ شايد تازه بدتر ازهمه جيره خوار پدر بزرگوار باشند وبايد با همسرش تو يه اتاق يا تو يه واحد از آپارتمان خانوادگي؛ پيش پدرومادرش زندگي کنه؛ حالا اين قضيه مشکل رو سخت تر نميکنه؟

يعني احتمال نداره که اين آقا ديگه خواستن فراموششون کنند؟ که ديگه خبري از ايشون نميگيرند؟

بعيد ميدونم يکي عاشق يکي ديگه باشه بخواد سه ماه دندون رو جيگر بذاره؟
من خودم به شخصه بعد سه سال حداقل ماهي يه بار 1200 کيلومتر ميکوبم و ميرم اروميه سر.... تا خيالم يکم راحت بشه؛ چه برسه به آدم زنده که ميدوني داره زندگي ميکنه!
من بعيد ميدونم ديگه براي اين اقا اين مساله مهم باشه يا ميخواد از فکر اين خانم بياد بيرون؛ جناب آقاي عزيزي خيلي جالب فرمودند؛ يه خبر تحريک کننده به اين آقا بفرستند؛ بيان کنند که دارند به يه ازدواج تحميلي تن ميدن؛ شايد به رگ غيرت اين آقا بربخوره البته اگه عشقي باقي مونده باشه؟!
انشاالله که خيره؛ و هرچي حکمت خداست همون ميشه؛ تلاشتون رو بکنيد؛ توکل بر خدا

البته من اين مطالب رو فقط از ديدگاه خودم عرض کردم که توي خيلي از شهرستانها ديدم و هست؛ اصلا علمي نيست شايد روشهاي علمي براي حل اين موضوع وجود داشته باشه
موفق باشيد
ارادتمندم
امضای Male Heavyweight
[تصویر: 8410fxv8cfo67eauudeg.jpg]

اين لذت ميوه عشق است و عشق، فرزند معرفت ، اگر خدا را از روی معرفت شناختی نامش نيز لذت بخش است.
« یا من ذکره حلو»
ارسال یک پیام خصوصی به این کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر اعتبار:
نقل قول این ارسال در یک پاسخ سپاس ها نقل قول این ارسال گزارش این ارسال به مدیر
 سپاس شده توسط بادبادک ، گیسو ، محسن عزیزی ، Antimason ، saber ، نرگس
ارسال پاسخ 


[-]
پاسخ سریع
شکلک ها
:24: :04: :41: :0KJ2CG1245343668:
:20: :06: :36: :YUVUC61245342657:
:XZLzHE1245342644: :05: :10: :07:
:42: :KC2IFJ1245343212: :M3nTRS1245343683: :03:
:19: :MRSHf91245342737: :Ukx9Cp1245343824: :49:
:92: :26: :57: :64:
[شکلک های بیشتر]





فونت
اندازه متن




موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع نویسنده پاسخ ها بازدید آخرین ارسال
  طنز: چگونه ازدواج دانشجویی کنیم Antimason 10 227 ۵-مهر-۱۳۹۰ ۰۲:۳۴ عصر
آخرین ارسال: تیرا
  سن+ازدواج fateme22 3 104 ۱۲-شهريور-۱۳۹۰ ۰۴:۲۸ عصر
آخرین ارسال: موج آبي
  اما و اگر های ازدواج دانشجویی آبجی 0 149 ۳۱-خرداد-۱۳۹۰ ۰۳:۱۹ صبح
آخرین ارسال: آبجی
Music ازدواج دانشجویی maryam 4 307 ۲۴-بهمن-۱۳۸۹ ۰۳:۵۸ عصر
آخرین ارسال: rahavard

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: سارا زنگویی