www.qazali.ir
بهائيت در ايران یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 20:46

بهائيت در ايران

 پيشگفتار

    بهائي گري به عنوان يك جنبش اجتماعي در قرن سيزده هجري(نوزده ميلادي)در ايران پا به عرصه وجود گذاشت و به عنوان حركتي عليه سنتهاي ديني و اجتماعي حاكم بر جامعه به حيات خويش ادامه داد.اين جنبش در كنار حكومتهاي استعماري و در مقابل فرهنگ اصيل ملي- اسلامي قرار گرفت و به عنوان ابزار استعمارگران به كار رفت.از نظر اجتماعي، بروز اين جنبش در ايران زماني بود كه پس از جنگهاي ايران و روس به علت افزايش تماس با فرهنگ اروپايئ ، نو گرايي افكار بسياري از متفكرين و نيز عوام را به خود مشغول كرده بود و در نتيجه مخالفت با سنتهاي غلطي نظير استبداد شاهان، زمينه براي ظهور حركتهاي اجتماعي فراهم شده بود. در چنين شرايطي جنبشهاي اصلاحي چندي در ايران شكل گرفتند و در اين فضا برخي به فكر تغيير فرهنگ ملي حاكم و ايجاد نوآوريهاي مذهبي افتادند.در نتيجه اين طرز تفكربود كه فرقه هايي چون شيخيه و بهائيه در كنار مكاتب سكولار در ايران ظاهر شدند و همواره در مقابل حركتهاي احياگر سنتهاي ملي- ديني ايستادند و حركتهاي سنت شكن را تأييد كردند. با اين طرز فكر كلي، اين فرقه ها، حتي اگر به قول بعضي به وسيله همان استعمارگران به وجود نيامده باشند، آلت دست استعمارگران قرار گرفتند.

    براي بيان ضرورت مطالعه جنبشهاي مذهبي ايران از جمله بهائيت ، بايد گفت كه ايدئولوژي نقشي اساسي در ايجاد تشكل هاي سياسي دارد. يكي از مهمترين وجوه تمايز بين گروهها، دسته ها و احزاب سياسي، توجه به مرام يا ايدئولوژي آنان است.

    هر ايدئولوژي براي خود جنبشي ايجاد مي كند و پهنه اي از جغرافياي سياسي را به خود اختصاص مي دهد.نظري به جنبش هاي اجتماعي ايران در صد سال اخير نشان مي دهد كه همه آنان از نوعي ايدئولوژي مذهبي بهره مند بوده اند، چرا كه اززمان روي كار آمدن دولت صفويه به بعد، سياست كشور ما با دين عجين شد. از سوي ديگر نگاهي به ايدئولوژي هاي غير مذهبي وطرز تلقي مردم ايران نسبت به آنان از عدم موفقيت اين گونه مرامها در اين سرزمين حكايت مي كند. شدت دوري جستن مردم جامعه ما از ايدولوژي هاي سكولار(غيرديني ) به اندازه اي است كه در تاريخ پنجاه سال اخير ايران، قدرتمندان سياسي به راحتي توانسته اند آنان را از صحنه سياست حذف كنند و حتي براي مشروع جلوه دادن سركوب مخالفان خود آنان را به وابستگي به اين دسته از انديشه ها متهم نمايند. از آن جمله مي توان به سركوب سريع وابستگان و هواداران حزب توده بعد از نهضت ملي شدن صنعت نفت و متهم كردن مخالفين به انتساب به اين حزب در سالهاي بعد، و نيز استفاده از عبارت ماركسيست هاي اسلامي توسط محمدرضا شاه براي سركوب مخالفين مذهبي خويش در دهه 40 و 50 اشاره كرد.

    اين امر نشان مي دهد كه در جغرافياي سياسي ايران زمين، براي ايجاد حركتهاي پايدار سياسي استفاده از ايدئولوژي هاي مذهبي به مراتب كارسازتر از ايدئولوژي هاي سكولار است. نگاهي به تاريخ ايران از دوره باستان تا به امروز اين امر را واضح تر مي كند. دولت مقتدر كورش كبير با اتكا به ايدئولوژي مذهبي زرتشت قوام گرفت و دولت ساسانيان براي تجديد آن شكوه به وجهي از همان ايدئولوژي تمسك جست. دولتهاي بني اميه و بني عباس چند قرن به اسم خلفاي اسلامي بر اين سرزمين حكومت كردند و پس از حكومت سلسله هايي كه تقريباً همگي خطبه هاي نمازجمعه را به نام خليفه بغداد مي خواندند ، اولين دولت پايدار ملي با تشكيل حكومت صفويه و با ايدئولوژي مذهب شيعه به وجود آمد و حدود دويست سال دوام يافت. بعداز نادرشاه كه دولت مستعجلي داشت، شاه بعدي به اين مناسبت كه اعقاب صفويه مشروعيت دارند، خود را وكيل الرعايا خواند وسلسله نسبتاً پردوام بعدي يعني قاجاريه با استعانت ازدين و شاهانش با استفاده از لقب ظل الله پذيرش حكومت خود را بر مردم هموار نمودند. دو انقلاب صدسال اخير كشور نيز با نام اسلام و با ايدئولوژي مذهبي اتفاق افتاد و نظامهاي سياسي زمان خويش را دگرگون كرد.

    اين واقعيت اهميت ايدئولوژي مذهبي و به تبع آن جنبش هاي مذهبي در ايران را نشان مي دهد و نيز توجه ما را به اين نكته جلب مي كند كه در انجام حركتهاي پايدار و در نتيجه تغييرات با ثبات دراين سرزمين ، همواره جنبش هاي مذهبي دخيل بوده اند.

    اين واقعيت تيغي دو دم است ، چرا كه اصلاحگران مي توانند در بهبود اوضاع از اين قاعده سود جويند و ناصالحان در به بند كشيدن اين ملت و غارت ثروت هاي او از آن بهره مند شوند.از اين رو شناخت ابعاد اين واقعيت ضروري است تا بتوان مصلحان حقيقي را از مدعيان دروغين اصلاحگري بازشناخت. براي دريافت بهتر اين امر، لازم است به مطالعه جنبش هاي مذهبي ايران زمين، علل بروز و سازوكار انجام و سرانجام آنان بپردازيم. بررسي «چرايي» و «چگونگي» ظهور و دوام و رشد و يا انحطاط اين جنبش ها ما را نسبت به قواعد حاكم بر آنان آگاه مي نمايد و از اين طريق به سياستمداران و دلسوزان ملك و ملت رهنمود دقيقتري ارائه مي نمايد. در تاريخ دويست ساله اخير ايران جنبشهاي مذهبي فراواني پا گرفته اند كه برخي از آنان مانند انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامي موجب تحولات ملي شده اند و برخي ديگر مانند جنبش تنگستان و نهضت جنگل در قالب منطقه اي و با بخشي از مردم محدود مانده اند.

    در اين تحقيق حركت بهائيت مورد نظر ماست.براي شناسايي اين حركت لازم است همه عوامل و زمينه هاي ابعاد دخيل در ايجاد و بقاي اين جنبش مورد بررسي قرار گيرد. برخي از محققين جنبش بهائيت را در رديف جنبشهاي اصلاحي قرار داده و ارزيابي نموده اند. آيا به واقع اين جنبش يك جنبش اصلاحي بوده است؟

    ما به دنبال تعريفي جامع و مانع از جنبشهاي اجتماعي هستيم.با توجه به تعاريف و بحث فوق از نظرما:

يك جنبش اجتماع عبارت است از حركت مجموعه اي از انسانها، در زمينه اي از امكانات و محدوديتها، به صورت سازمان يافته، به دنبال يك رهبر يا مجموعه اي از رهبران ، با يك ايدئولوژي مشخص.اين حركت مي تواند يك حركت انقلابي براي ايجاد تغييري بنيادي باشد و يا يك حركت آرام براي ايجاد تغييري تدريجي.

    ما نيز مانند تيلي معتقديم كه ايدئولوژي نشانه هر جنبش است.بنابراين از نظر اين نويسنده اگر ايدئولوژي جنبشي مذهبي باشد آن جنبش نيز مذهبي تلقي مي شود.

هدف از تحقيق

    هدف از اين تحقيق بررسي چند و چون جنبش بهائيت به عنوان يك جنبش مذهبي از آغاز تا امروز است. سؤال اصلي ما اين است:فرقه هاي شيخيه، بابيه،ازليه و بهائيه( كه همه را تحت عنوان بهائي گري در ايران خلاصه نموده ايم )كي، چرا،چگونه و توسط چه كساني به وجود آمده اند؟ ديدگاهها و اعتقاداتشان چيست و در مقابل حوادث مختلف در ايران، از آغاز پيداش تا كنون، چگونه موضع گيري نموده اند؟

    در اين تحقيق مي خواهيم به جنبش بهائيت از زاويه جامعه شناسي سياسي بنگريم و نحوه تعامل آن را با اقتدارملي مورد توجه قرار دهيم. كيان و اقتدار ملي ايران بعد از دوران صفويه حول محور ايدئولوژي تشيع شكل گرفته است. به گمان ما قدرتهاي استعماري از اين فرقه ها براي شكستن كيان يا اقتدار ملي ايران استفاده نموده اند.به عبارت ديگر فرضيه ما دراين تحقيق اين است كه از اين جنبش يا سلسله جنبش ها در ايران براي شكستن كيان يا اقتدار ملي، كه از زمان صفويه حول محور تشيع سامان يافته است استفاده شده و همواره در اين راستا ايفاي نقش نموده اند.

ايدئولوژي بهائيت

    مذهب شيعه ،مذهب حاكم بر كشور و مراجع تقليد،رهبران حقيقي مردم ايران در دوره قاجاريه بود.دولتهاي روس و انگليس كه سلطه خود را بر دولت ايران مستقر كرده بودند براي شكستن اقتدار ملت ايران كه در مقابل آنان حاضر به تسليم نبود به فكر شكستن اقتدار مذهب شيعه افتادند و زمينه اين تفرقه را در مكتب شيعه يافتند و بر اساس آن به تحريم و ايجاد فرقه بابيه پرداختند.

    ايدئولوژي بهائيت طي چند دهه تغييراتي مي يابد كليه مراحل تحول اساس ايدئولوژيك اين جنبش در دوره قاجاريه طي مي شود براي روشن شدن مرام اين فرقه بهتر است به معرفي ايدئولوژي شيخيه و بابيه و ازليه و بهائيت بپردازيم.

ايدئولوژي شيخيه

اين ايدئولوژي با دست گذاشتن روي مفهوم« نايب امام زمان» از مكتب شيعه فاصله مي گيرد و نهايتاً با تدوين اصول و فروع دين جديد كاملاً از دين اسلام جدا مي شود.

1-تاريخچه شيخيه؛

در دوره آقامحمدخان و فتحعلي شاه قاجار با رشد دانش دين در نزد ايران و عتبات عاليات، مخالفت با تصوف و اخباري گري فزوني مي يابد و در همين اوان است كه رشد شيخيه و بعد از دوران بابيگري و بهائي گري از سوئي و مخالفت با آنان از سوي ديگر اتفاق مي افتد.

اصولي ها و اخباري ها به نبوغ علمي رسيده بودند ، اصولي ها با نوشتن كتاب«جواهر» به نقطه اي از تكامل در كاربرد عقل به عنوان ابزاري براي استخراج احكام دين از متون مذهبي دست مي يابند و برخي از اخبارين (شيخيه) براي اجتناب از بكارگيري عقل در پاسخ به انتقاد كسانيكه روش آنان را موجب تهجر وكهنه شدن دين مي دانستند با ابداع«ركن رابع» ادعاي ارتباط مستقيم با معصوم را طرح مي كنند بدين وسيله ادعا مي كنند كه از طريق مكاشفه و خواب و نظاير اينها فرامين در هر زمان را از خود امام معصوم مي گيرند تا نيازي به بكارگيري عقل در تفسير دين نداشته باشند.

از طرفي فتحعلي شاه در دوره خود به تجديد بقاع متبركه امامان معصوم و امامزادگان همت گماشت تا بر مشروعيت خود از طريق جلب پشتيباني نهاد دين بيفزايد.رهبران و مبدعان  اصلي فرقه شيخيه كه خود مستقلاً از بهائيت تا به امروز به حيات خويش ادامه داده است، سيدكاظم دشتي و شيخ احمد احسايي مي باشد. شيخ احمد احسايي همانند ديگر دانشمندان شيعــه اعتقـاد بــه خاتميــت حضــرت رسول و امــامت و حيـات حضرت حجة ابن الحسن المهدي (عج) دارد. اين موضوع را در همه نوشته هاي خويش مانند شرح الزياره و جوامع الكلام بارها بيان كرده است.او در كتاب جوامع الكلام مي نويسد:

    «حضرت محمدبن عبد الله(ص) خاتم الانبيا است و پس از او پيغمبري نخواهد آمد زيرا كه خداوند فرموده: ولكن رسول الله و خاتم النبيين… و پيامبر فرموده است:لانبي بعدي.پس فرمايش آن حضرت حق است و بايد بپذيريم.

بنابراين عقيده ما اين است كه پس ازآن حضرت پيغمبري نيست و او خاتم رسل مي باشد.»و در رساله حيوة النفس همين كتاب چنين مي نگارد:«والعلة الموجب لنصـــب ابنــه الحســن ثم… ثم احســن بـن علي ثم الخلف الصالح الحجة القائم محمد بن الحسن صلوات الله عليهم اجمعين.»(و همان علتي كه سبب نصب علي بن ابيطالب به جانشيني او شود سپس… سپس حسن بن علي العسكري منصوب گردد و پس از او خلف صالح و حجت قائم محمدبن الحسن جانشين شود كه درود خدا بر همه ايشان باد»

    يكي از نقاط افتراق شيخ احمد احسايي با علماي شيعه نوع عقيده او در مورد نواب امام زمان (عج) مي باشد. به نظر او ميان امام غايب و مردم بايد رجال الهي باشند كه ايشان واسطه فيض و رابط بين خلق و حجت خدا گردند و ايشان را به تقليد از قران كريم« قريه ظاهره» بين امام و رعيت مي ناميد.او صفات بسياري ازجمله آشنايي به علوم ائمه و مذاق ايشان را براي قراء ظاهره قائل مي شد و اين صفات را به گونه اي عنوان مي نمود كه نهايتاً به شنونده القا شود كه خود او داراي آن صفات است و همان قريه ظاهره است درحقيقت با توجه به انديشه علماي شيعه باب نيابت خاصه امام غايب را كه از سال 329 (با شروع غيبت كبري مسدود شده بود بار ديگر شيخ احمد باز نمود و خود را به تلويح همان نايب خاص يا باب امام و يا قريه ظاهره بين امام و مردم خواند. تنها تفاوتي كه او ميان قراء ظاهره و نواب اربعه قائل مي شد اين بود كه آنان از جانب خود امام به طور رسمي تعيين شده بودند و حال آن كه اينان به سبب بزرگي مرتبت خود حائز چنين مقامي مي گشتند.

    شيخ داراي استاداني مبرز و نحوه سلوكي ساده و عارفانه بود. اما در لابلاي نوشته هاي شيخ مواردي يافت مي شود كه به سختي مي توان او را داراي چنين مرتبه اي دانست و البته اغلب آنان امروز به گفته كسروي بي دليل مورد انكار مريدان او مي باشد.او براي نشان دادن درجه بالاي علمي خويش هيچ سوالي را بدون پاسخ نمي گذاشت و شايد همين موجب شده باشد كه نقطه ضعف هايي را از خود به جا گذاشته باشد. نمونه اي از اين گونه پاسخها در رساله قطيفيه كه جزء كتاب جوامع الكلام مي باشد وجود دارد كه علاقه مندان مي توانند به آن مراجعه كنند. مثلاً در اين رساله مواردي در مورد شهر زنان آمده است كه به نوشته هاي خيالي يك اديب خيال پرداز بيشتر شبيه است تا يك رهبر موجه مذهبي.

    شيخ احمد در كتاب جوامع الكلام و كتاب شرح رساله عرشيه گفتار تازه اي مطرح مي كند كه در كتب علماي شيعه يافت نمي شود.مثلاً او در مورد محل اقامت امام زمان (عج) مي گويد:«در اقليم هشتم(او زمين را داراي هفــت اقليــم مي داند و اقليم هشتم از ديدگاه او هور قلياء است كه بيرون از كره زمين است.) عالمي است به نام عالم هور قلياء كه در اين عالم دو شهر به نامهاي جابلقا و جابلسا در مشرق و مغرب ديده مي شود. چهار نفر در اين عالم هستند كه به حوضي مي ريزند براي شنيدن صداي ريزش آبها در حوض بايستي با دو انگشت خود گوشهايت را محكم بگيري تا صداهاي خارجي به گوش تو نرسد آن گاه صداي مخصوصي خواهي شنيد كه همان صداي ريزش آبها است. مردم اين دو شهر به زبانهاي گوناگون سخن مي گويند و چون در آسمانها به هم مي رسند با هم صحبت مي دارند و اگر نيمه هاي شب در مكان خلوت و بدون سروصدايي بايستي و گوش فرا دهي صداي وزوزي مي شنوي كه همان طنين گفتگوي مردمان جابلقا و جابلسا است!.

    شيخ احمد در رساله رشتيه كه در كتاب جوامع الكلام مندرج است، حضرت حجت را ساكن همين عالم هور قلياء و سرزمين جابلقا و جابلسا مي داند. در حالي كه عموم دانشمندان شيعه حضرتش را در روي زمين و ميان مـردم بـــاور مي دارند.

    اغلب بيانات شيخ توسط او به خوابهايي نسبت داده مي شد كه از امامان معصوم مي ديد. از اين رو در بسياري از موارد روش او از نظر استناد با روش علماي اصولي كه مطالب خويش را به قرآن كريم و روايات ارجاع مي دهند متفاوت است و مرجع مكتوبي ندارد. همانطور كه گفته شد مشرب فقهي او مشرب اخباري است. شيخ احمد احسايي عقايد خويش را صريح و روشن بيان نمي كرد. شايد اگر نظرات او روشن بيان مي شد با توجه به مباحثات علمي مرسوم در آن زمان كه بين صوفيه و اخباريين و اصوليين در جريان بود، علماي وقت در همان آغاز به تك تك گفته ها و نوشته هاي او پاسخ مي دادند. اما به هر صورت در تاريخ نشانه هايي از برخورد علماي شيعه با او به چشم مي خورد.بـــراي مثال شهيد ثالث به علت رد معاد جسماني توسط شيخ او را تكفير نمود. شيخ محمدحسن نجفي يكي از علماي بسيار معتبر در نزد شيعيان و صاحب كتاب مشهور جواهر نيز كه همزمان با او مي زيسته است، پيرو ادعاي شيخ در مورد شنـاسـايــي و تشخيص بيانات و احاديث معصومين ، بر روي پاره كاغذ چركيني از خودش جمله اي را به عربي نوشت و به شيخ داد تا بازشناسد. شيخ احسايي فريب حالت نوشته را خورده بي غور و درنگ گفت كه اين يكي از احاديث ائمه است. بعد از آن هرقدر صاحب جواهر اصرارورزيد كه اين بيان از خود من است شيخ نپذيرفت و زير بار نرفت.

    سيد كاظم رشتي نيز مانند شيخ احمد خود را مسلمان و شيعه دوازده امامي مي داند و معرفي مي كند. او اعتقادات خود را در وصيت نامه اش كه در ابتداي كتاب مجموعه الرسائل آمده چنين مي نگارد:

    «وصيت من آن است كه شهادت مي دهم… كه محمدبن عبدالله بنده خدا و فرستاده اوست. تمام شرايع منسوخ شده اند جز اسلام كه تا روز قيام باقي خواهد بود… شهادت مي دهم به دوازده نفركه بنص پيامبراسلام به جانشيني معرفي گشته اند و عبارتند از ابوالحسن علي بن ابيطالب سپس… سپس ابوالقاسم حجة ابن الحسن كه عدل و دادگري را روي زمين بگستراند. او نمي ميرد تا آن گاه كه بت پرستي را از جهان براندازد.خدايا اينان پيشوايان من اند… آنچه پيغمبر اسلام فرمود حق است و شكي در آن نيست و شريعت او تا پايان روزگار پا بر جا خواهد بود.»

    سيد كاظم رشتي، به موضوع قريه ظاهره اهميت زياد مي داد و پياپي مردم را به يافتن اين رجل الهي دعوت مي نمود و در واقع به طور غيرمستقيم آنان را به سوي خويشتن مي خواند. وي مدعي بود كه اساس دين بر شناسايي چهار ركن استواراست: خدا، پيغمبر،امام و باب امام يا قريه ظاهره.اما مردم نمي توانند به معرفت خدا و پيامبر و امام و شناخت آنان نائل گردند زيرا كه از دسترسشان بدورند. پس بناچار بايد به دنبال ركن چهارم و يا شيعه خالص باشند و با شناخت او به معرفت اركان بعد نائل آيند. بر اين پايه وي مريدان بسياري را گرد آورد.

    سيد كاظم همانند شيخ احمد به هر پرسشي پاسخ مي داد. او به سنت استادش به دنبال هر گفته اي آن را از معارف و اسرار و رموز ناگفتني الهي به شمار مي آورد.براي نمونه در رساله اي بنام شرح خطبه طنتجيه كه به حضرت علي(ع) نسبت داده مي شود، اما اين استناد سند درستي از ديدگاه علماي شيعه ندارد، درباره ملائكه آسمانها مي گويد: «رؤساي ملائكه در هر آسماني معلومند. فلك اول ملائكه كلي آن اسماعيل است، فلك دوم سيخائيل و سيمون و زيتون و شمعون و عطيائيل،فلك سوم سيديائيلو زهريائيل، چهارم صاصائيل و كليائيل و شمائيل، پنجم كاكائيل و فشائيل، ششم سمحائيل و مشوائيل، هفتم قرثائيل و رقيائيل، هشتم ملائكه آن زيادند مانند نهفائيل و صرصرائيل و… » و به همين سياق و قافيه 67 اسم ديگر به اين اسامي مي افزايد.

    او در كتاب مجموعه الرسائيل در رساله هيأت مي نويسد:«علت برودت و رطوبت زمين ماه است! و جزر و مد درياها به سبب او است و شنيده ايم كه در مغرب زمين شيشه اي ساخته اند كه چون آن را مقابل ماه بگيرند پر از آب مي شود! و يا در كتاب شرح القصيده راجع به كلمه قبه (گنبد) چنين سخن مي گويد كه قبه اي را به ارتفاع هفده فرسنگ از دود مي داند و قبه اي را از مس و مسكن طوايف جن به شمار مي آورد و از قبه اي به نام گورستان اهل عالم ياد مي نمايد و قبه اي را هم متعدد بيان مي كند و قبه اي را… و در آخر مي نويسد:«هشيار باش و حواست را به من متوجه نما كه اين مطالب را كسي جز صاحبان خرد و انديشه درك نمي كنند و بسياري از رموز عجيبه و غريبه را من پنهان مي كنم زيرا كه براي شنيدن آن كسي را نمي يابم و در دلم مطالب زيادي است كه هرگاه سينه ام از آن تنگي مي كند زمين را با دستهايم حفر مي نمايم و اسرار دلم را به زمين مي گويم»

    سيد كاظم براي شيخ احمد مقامات علمي و روحاني بسيار قائل مي شد و خود را شاگرد يگانه و وارث و بهره مند از دانش ها و دين جويي هاي او عنوان مي نمود. ! !

پيرامون اصول عقايد شيخيه:

    غير از اختلاف در مورد نواب امام زمان برخي اصول عقايد شيخيه با عقايد متشرعه متفاوت است در مـورد معــاد، مي گويد: عقيده شيعيان و ديگر پيروان مذاهب اسلام معاد جسماني است ولي شيخ احمد معاد را روحاني مي دانست البته پس از آن كه معاد را روحاني از نوع جسم هور قليايي دانست.اصل معاد را مانند اصل عدالت از رديف اصول دين و مذهب كنار گذاشت و حذف كرد. او مي گفت كسي كه به آيات قرآن معتقد است الزاماً به معاد هم معتقد خواهد بود.

    اصل عدالت: شيخيان اين اصل را از اصول دين حذف كرده و گفتند لزومي ندارد كه صفت عدالت خدا را از ميان صفت هاي ديگر او جدا كنيم و اصل دين قرار دهيم. ولي شيعيان عدالت را جزء اصول دين قبول دارند .البته از نظر شيعيان عدالت چنين نيست و يكي از صفات خداست ولي چون عده اي از مسلمانان بنام اشاعره اعتقاد به عدالت خداوند نداشتند براي اعلام موضع شيعه در مقابل اشاعره اين صفت جزء اصول مذهب شيعه قرار گرفت.

    اصل امامت:شيعيان اصولي وجود امام زمان را به عنوان حجت حق بر روي زمين مي دانند و رهبران ديني خود را نايب امام زمان مي خوانند و شرط اين فقاهت و عدالت و رهبري امت مي شمارند در شيخيه امام عنوان مقتدا و پيشوا است و بر شيعه كامل و ركن رابع هم اطلاق مي شود .از نظر آنان ركن رابع يا امام زمان يا شيعه كامل بايد از نجبا باشد كه دين را حفظ كند و هر بدعت گذاري را دفع نمايد. از نظر شيخيه:زندگي امام زمان در جسم هور قليايي است و زندگي روحاني دارد و آزادي او مانند زندگاني ما نيست و بلكه به اراده خداست و داراي زندگي برزخي است به اين ترتيب در هنگام ظهور ممكن است در قالب خود نباشد.

   معراج: معتقد به معراج روحاني پيامبر هستند چون معتقدند آسمانها و افلاك پاره شدني نيست و محال است تا انسان با جسم عنصري خود آسمانها را پاره كرده بالا برود. در مورد فقهي روش استنباط احكامشان شبيه روش اخباريون است و معتقدند كه عقل حجيت ندارد و بايد از ظاهر روايات پيروي نمود وتفسير قرآن را جايز نمي دانند.

ايدئولوژي بابيه

    عمده فعاليت هاي آنان نيز حول محور مهدويت دور مي زند. ابتدا به پيروي از شيخيه علي محمد باب خود را ركن چهارم يا قريه ظاهره و سپس خود را امام زمان معرفي مي نمايد. و اين درحالي بود كه پيروانش گردهم نشسته و اسلام و اساس آنرا منسوخ اعلام نمودند. البته علي محمد باب در شعبان سال 1264 يك هفته بعد از ادعاي مهدويت در حضور ناصرالدين ميرزا وليعهد زمان توبه كرد. اما در اواخر سال 1264 دوباره ادعاي مهدويت نمود وبه نسخ احكام اسلام پرداخت و خويشتن را پيامبر خواند و سرانجام خود را به مقام الوهيت رسانید! البته به دليل دور بودن پيرواني از علي محمد (در زندان بود) ادعاي آخرين او كمتر به گوش پيروانش رسيده است.

پيرامون اصول عقايد بابيان

1-اصول تعاليم باب:علي محمدباب با توجه به شماره ابجد علي محمد با حروف رب خود را رب اعــلي ناميــده است.

2-علي محمد باب خاتميت پيامبر اكرم را نفي مي كند و پيامبري خود را اعلام مي كند و نويد آمدن پيامبرهاي بعدي را مي دهد و معتقد است كه مقام او از مقام پيامبر بالاتر است و پيامبران بعدي از او بالاتر خواهند بود. وي در هر صورت تا در قيد حيات است او رب اعلي است.

3-در مورد قيامت، علي محمد موت و قبر و سؤال ملائكه در قبر و ميزان و صراط و حساب و كتاب و امثالها را تعبيـر مي كند قيامت از نظر او در همين دنيا اتفاق مي افتد و قيامت بعد از مرگ را جز خدا كسي نمي داند .

علي محمد باب منكر توحيد و نبوت و معاد و امامت بوده است و در 6مرحله ادعاي خويش را تغيير داده است:

1-ابتدا سيد ذكر بوده ادعاي ذكريت كرده است.

2-ادعاي بابيّت (نايب خاص امام زمان).

3-ادعاي مهدويت.

4-ادعاي نبوت.

5-ادعاي ربوبيت.

6-ادعاي الوهيت.

فروع دين با بيان:

1- از فروع تعاليم باب محو كردن تمام كتب ديني و علمي و ادبي و اخلاقي بوده است.

2- علي محمد باب منهدم كردن ابنيه و بقاع روي زمين از كعبه تا قبور انبياء و ائمه و تمام مساجد و كنسيه ها و كليساها و بت خانه را و هر بنايي كه به اسم ديانت باشد را واجب كرده است.

3- چون علي محمد باب متولد شيراز بوده است به هر شخصي كه به او روي مي آورد واجب نموده كه خانه شيـراز خود را به طور مخصوص بنا كنند.

4- هر چيز گرانبها كه  صاحبي ندارد متعلق به باب است.

5- حج بيت شيراز بر تمام مردان بابي دنيا واجب است.

6- ازدواج به رضاي زوجين است.

7- لباس ابريشم و طلا و نقره براي مرد حلال است.

8- بر معلم حرام است شاگرد را بزند و در صورت ضرورت بايد پنج ضربه به اطراف لباس او بزند هـر گاه از 5 مـرتبــه زيادتر شد يا چوب به بدن او خورده نوزده روز زنش بر وي حرام مي شود.

9- سال بابيان نوزده ماه و ماه نوزده روز- روزه نوزده روز و روز عيد فطر اول نوروزاست .

بحثي درباره من يظهره الله: باب به مردم مژده ظهورش را داده و گفته هر كس در هر زماني من يظهره الله را درك كرد هر چه او گفت بپذيرد و حتي اگر يك نفر ادعا كرد كه من يظهره الله است حتي اگر او نبود باز هم بپذيرد. به عقيده باب من يظهره الله محمد بن الحسن العسكري است و محل ظهورش را مسجد الحرام مي داند.لقب او قائم است.

 

گفتار سوم:

ايدئولوژي ازليه و بهائيه

 

 مرام ازليان همان مرام بابي گرفته شده از علي محمد باب است. فقط وجه تمايزشان اين است كه صبح ازل را جانشين باب مي دانند. آثار صبح ازل عمدتاً توضيح و تفسير آثار باب است. درمورد ايدئولوژي بهائيه بايد گفت كه بهاءالله همچون علي محمد دين اسلام را منسوخ اعلام نمود و دين جديدي را آغاز نمود. ميرزا حسينعلي دعاوي چندي داشت كه هر جا به تناسب موقع و مقام و شخص طرف خطاب يكي از آنها را مدعي مي شد گاهي خود را مصداق "من هيچم و كم زهيچ" و گاهي خود را "آفريننده پروردگاران"

پيرامون اصول عقايد بهائيان

احكام بهائيّت :

احكام اعلام شده از جانب حسينعلي بهاء بر اساس احكامي است كه از جانب علي محمد باب در كتاب بيان آمده است. البته در فلسفه و فروع تفاوتهايي بين اين دو مي باشد.

1- نماز و روزه: به عقيده بهائيان از اول بلوغ واجب مي شود- نماز ميت از نظر آنان 7ركعتي است.

2- قبله: به نظر بهائيان جهت قبله همان جايگاه جسد بهاءالله در عكا است.

3- محارم: ازدواج با محارم در اين آيين مگربا زن پدر منع نشده است.

4- عيد: روز ولادت ميرزا حسينعلي و روز بعثت باب اعياد واجب است.

5- ازدواج با بيش از دو زن حرام است ولي خود ميرزا به دو سه زن هم قناعت نكرده است.

6- معاملات ربوي آزاد است، حجاب زنان و ترك تراشيدن ريش مردان ملغي شده است.

-          يكي از ابداعات بهاءالله نفي روحانيت و نهي نمودن اين نهاد است.

-          بعد از علي محمدباب 8 نفر ادعاي من يظهره الله كردند كه هيچكدام به موفقيت ميرزا حسينعلي نوري نبوده اند.

-          در كتابهاي مذهبي بهائيان از دخالت درسياست منع شده اند.

ميرزا حسينعلي نوري مي گويد: اين حزب بهائيان در مملكت هر دولتي ساكن شود بايد به امامت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايد.

بحث در خصوص من يظهرالله بهائيان

من يظهرالله بهائيان لقبش بهاءالله است.

امروزه از هر بهائي كه بپرسيد حسينعلي داراي چه مقامي است مي گويند من يظهرالله ، ولي باب مي گفت كه بايد اسمش محمد باشد كه با توجه به عقايد بهائيان اسمش حسينعلي است به گفته باب بايد محل ظهورش مسجد الحرام باشدكـه بـا نظر بهائيان بغداد است.

مي توان نتيجه گرفت كه من يظهرالله به عقيده علي محمد باب همان حضرت حجت(عج) است و نه بهاء .

نتيجه گيري

   با توجه به آنچه گفته شد جهت گيري كلي ايدئولوژي اين فرق جداسازي ملت ايران از مراجع تقليد و مشغول كردن آنان به مكتبي ساخته بشر است ، مكتبي كه جنبه هاي غيرعقلاني آن به عقلانيتش مي چربد و به تدريج از صحنه عملي زندگي اجتماعي و سياسي خارج مي گردد.در نهايت گرايش به اين ايدئولوژي موجب جداشدن مردم از دين و دينداري گرديده پيوستن به مكاتب غيرديني را تسهيل مي نمايد. نمونه هاي اين جداشدن از دين و دينداري و گرايش به مكاتب سكولار را در كنشگران بهائيت در دوران مشروطه و پهلوي خواهيم ديد.

    در اين فصل روند جدايي ايدئولوژي بهائيت از ايدئولوژي شيعي مشخص گرديد. ابتدا در مسئله نيابت امام زمان (عج) تغيير ايجاد شد و پيروان آيين شيخيه از مرجعيت شيعه كه آنان را نايب امام زمان مي دانستند جدا گرديدند و به ركن رابع پيوستند. با توجه به اختيارات انحصاري ركن رابع در تفسير دين در شيخيه و تفسير و تدوين اصول جديد در بابيه، با ارائه تعبيرات تازه از اصول توحيد، نبوت، معاد،عدل و امامت توسط علي محمدباب دين تازه اي بنا نهاده شد و آيين اسلام منسوخ اعلام گرديد. ايجاد آيين و مناسك تازه در فروع دين پيروان علي محمد را از ديگر شيعيان در زندگي عملي و اجتماعي نيز جدا نمود. با ادعاي بعثت بهاءالله و افاضات او،بابيه از حالت سنتي خارج شد و به آداب و رسوم متناسب با ذائقه روز نزديكتر گرديد. اين نزديكي با سهل تر كردن احكام مربوط به روابط جنسي و وجهه هاي ظاهراً انسان دوستانه در مجازات دزدان و حكم به عدم سوزاندن كتب قابل مشاهده است.به اين ترتيب آيين جديد نام بهائيت گرفت.

اگر از زاويه جامعه شناسي سياسي به اين تحولات بنگريم، روند مقابله با اقتدار سياسي مذهب شيعه كه در دوره قاجار درايران و در بين عموم مردم حاكم بود به خوبي مشاهده مي شود. مقام نيابت امام زمان (عج) كه شيعيان براي مراجع خويش و فقها قائل هستند نقطه كليدي در انديشه سياسي شيعه است. پيروي از نايب امام زمان به شيعيان اين امكان را مي دهد كه در هر عصري به تشكيل حكومت مورد نظر و اعتقاد خويـش بپردازنــد. معصوم نـدانستـن ايــن نــواب امام عصر(عج) و پيروي از اعلم و اعدل فقها قائل هستند نقطه كليدي در انديشه سياسي شيعه است. پيروي از نايب امام زمان به شيعيان اين امكان را مي دهد كه درهر عصري به تشكيل حكومت مورد نظر و اعتقاد خويش بپردازند. معصوم ندانستن اين نواب امام عصر(عج) و پيروي از اعلم و اعدل فقها ضمن انتخابي بودن و امكان تغيير مرجع در هر زمان، ضمانت اجرايي خوبي براي منزه ماندن اسلام و مديريت جامعه اسلامي از سوء برداشت ها و سوءمديريت هاست. انتخابي بودن مرجع و ولي فقيه ضامن مردمي بودن آن و امكان تغيير آن با سلب عدالت و يا اعلميت از او ضمانت كننده حفظ دين و مديريت آن از كج انديشي و ناتواني هاست.اگراين نيابت عام مبدل به نيابت خاص شود، ديگر امكان انتخاب،تغيير و سرپيچي از آراء خودسرانه فردي كه نايب خاص تلقي شده و فرامين خود را منتسب به امام معصوم مي نمايد از بين مي رود. به اين ترتيب هرگونه تعبير و تفسير از دين از جانب نايب خاص امكان پذير مي شود و بر اين اساس هم محتواي دين و هم حاكميت آن با بحران مواجه مي گردد. اين وضع دربلند مدت نتيجه اي جز سرخوردگي از دين و جدايي آن از سياست نخواهد داشت.

   به اين ترتيب در آيين شيخيه از لحاظ سياسي تشكيل حكومت ديني با مشكل بزرگي مواجه خواهد شد. اين فرقه بر حساس ترين نقطه سياسي مكتب شيعه درزمان غيبت كبري انگشت مي گذارد كه سرمنشأ اقتدار روحانيت شيعه مي باشد. بعد از مشوه شدن اصل نيابت امام عصر(عج) با ملغي نمودن دين اسلام از جانب باب و بهاءالله اين حركت به سوي محو كامل دين اسلام از صحنه اجتماع پيش مي رود. مخالفت با وجود قشري به نام فقها كه طبق قرآن كريم در مكتب اسلام براي تفسير متشابهات و نگهباني از دين و در انديشه شيعيان و هم اهل سنت در صورت تشكيل حكومت اسلامي براي مديريت جامعه در نظر گرفته شده است در انديشه هاي باب و حسينعلي نوري به حدي است كه وجود چنين قشري را در آيين بهائيت ممنوع اعلام مي كنند.

   جدا شدگان از اقتدار روحانيت به علت پيروي از مكتب شيخيه به راحتي در دامن آيين جديد يعني بابيت مي افتند. اين كه معاني جديد اعتقادي و رفتاري از طرف علي محمد باب با قصد بهره برداري سياسي بيان شده باشد، مورد بحث ما نيست. هر چند رد پاي دولت روسيه در ايجاد اين نوگرايي ديني و يا حداقل كمك به ايجاد آن كاملاً مشهود است، اما چنان كه در فصل گذشته گفته شد در عمل شكسته شدن اقتدار مذهب شيعه در ايران به معناي شكسته شدن اقتدار ملي در اين كشور است و به نظر مي رسد حمايت روسيه وسپس انگلستان و بعد از آن اسرائيل و ايالات متحده آمريكا از اين فرقه، انگيزه اي جز شكستن اقتدار ملت ايران نداشته باشد. البته بايد خاطر نشان سازيم كه شواهد چنين نشان مي دهد كه هيچ مكتبي نمي تواند جايگزين مكتب ريشه دار و عميق شيعه در كشوري كه به كشور امام زمان (عج) مشهور است شود. به ويژه در مكتب بهائيت تشتت به گونه اي است كه همواره مانند يك بمب خوشه اي فرهنگي رهبر تازه اي ظهور مي كند، مكتب جديدي احداث مي شود و فكر نوي مطرح مي گردد. وعده اين نوبه نو شدن ها در گفتار سيد باب نيز داده شده است در آن جا كه او از آمدن پيامبران آينده و من يظهره الله سخن مي گويد.

كنشگران بهائيت

مقدمه

   شيخ احمد احسايي اولين فرد مؤثر در ايجاد اين جريان بود و وي با ايجاد يك نوآوري در دين موجب شد تا نزد پيروان خود مرجعيت شيعه از اعتبار ديني و به تبع آن سياسي ساقط شود و كساني به عنوان رابطين خاص با امام زمان مطرح کردند كه طبيعتاً قدرت پاسخگويي به همه نيازهاي ديني جامعه و افراد را نداشتند زيرا اين امر از عهده يك فرد آن هم بدون مراجعه روشمند به قرآن كريم و روايات صحيح معصومين خارج است و بهمين دليل ديري نمي پايد كه ضعف اين افراد به پاي دين نوشته شده و ديري نمي پايد كه دين با روش اخباريين كه هر نوع تفسير عقــلي از قرآن كريم را منـع مي نمود به شيئي قديمي ،كهنه و بي اثر تبديل مي شد.

    نوآوري بعدي توسط سيد علي محمد باب شكاف بين روحانيت اصيل و پيروان او را بيشتر نمود و بطوركلي مردم را در برابر دولت قرار داد و دين جديد كه ساخته شد با ايجاد شورش ها و ناآرامي ها به تبعيد بابيان از ايران منجر شد. آنان در تبعيد به فرقه سازي خود ادامه دادند و به ابزاري سياسي در دست دول استعمارگر مبدل گرديدند.

 

  گفتار اول: كنشگران شيخيه:

رهبران اصلي اين گروه عمدتاً در دوره فتحعلي شاه زندگي مي كردند و بابيه به رهبري يكي از شاگردان دومين رهبر اين فرقه در دوره محمدشاه ظهور نمود.

  الف:شيخ احمد احسايي ( م1242 ه.ق)

اوايل  قرن سيزدهم هجري در عراق شهرت يافت و مريداني كه به دورش جمع شدند شيخيه نام گرفتند.

شيخ احمد از اهالي احساء فرزند زين الدين بن ابراهيم بن قصر بن ابراهيم بن داغر مي باشد كه در ماه رجب سال 1366 ه. ق به دنيا آمد.

ايشان در دودمان پيرو مذهب تسنن زاده شده است. پس از مدتي از مذهب پدران خود برگشت و مذهب شيعه اماميه را قبول كرد.او در 20سالگي مقدمات علوم ديني (ادبيات عربي) را خواند و توجه خود را به اخبار و احاديث شيعه معطوف ساخت و در نتيجه پيرومذهب شيعه 12 امامي گشت.

كنشگران بابيان:

سيدعلي محمد باب (شيرازي) از لحاظ سياسي در مقابل دو اقتدار اصلي موجود در نظام اجتماعي زمانش مواضع مختلف گرفته است.

ايستادگي در مقابل دولت از سويي و اقتدار روحانيت از سوي ديگر:

او درمقابل دولت با تبليغ ظلم ستيزي و درمقابل روحانيت با معرفي كردن خود به عنوان باب امام زمان و سپس در دين سازي موضع گرفته است.درزماني كه فشار از جانب هر يك از اين دو اقتدار زياد مي شد عقب نشيني هايي از باب مشاهده مي شد.

ادعاهاي سيد باب هر يك دليل خروج او از دين مبين اسلام است و حكم آن اعدام مي باشد.آنچه علما را از دادن قتل او بازمي داشت احتمال جنون او بود. اين موضوع خود نشان مي دهد كه تا چه حد با توجه به جو حاكم بر زمان ادعاهاي علي محمد باب به دور از منطق و خارج از شرايط ذهني زمان خود بوده است.نهايتاً علت دادن فتواي قتل او بلواهايي بود كه به خاطر او توسط توزيع كنندگان افكار و پيروانش ايجاد شد. به عبارت ديگر حكومت را بر اعدام او وام داركرد تا فتنه فروكش كند.

علل گرايش پيروان به بهائيگري

علت اصلی گرایش به بهائیگری در ابتدای ظهور آنرا نمیتوان در اوضاع اقتصادی و سیاسی آنزمان جستجو کرد. آقای عبد الله شهبازی در کتابی مفصل کلیه فامیلهای بهائی ابتدای ظهور این دین را با ذکر نام و سند معرفی مینماید که بیش از نود درصد آنان یهودیانی بودند که همان اواخر مسلمان شده بودند. گویا دستوری به آنها داده شده بود تا خود را مسلمان معرفی کنند و با آغاز ادعای ظهور به آدین جدید بپیوندند تا با این گرایش برد تبلیغاتی این فرقه جدید بالاتر رود. این کتاب را میتوانید در همین سایت مطالعه نمائید.

علت گرايش از بعد اقتصادي

    دكتر يوسف فضايي در كتاب (تحقيق در تاريخ و عقايد شيخيگري و بابيگري و…) از ديد جامعه شناسي اديان به ريشه يابي اين جنبش ها و علت بروزشان مبادرت ورزيده و مي گويد:

وضع اقتصادي و كشاورزي ناسالم و محدود دوره قاجاريه مبتني بر كشاورزي سنتي و رابطه ارباب رعيتي و نظام فئوداليزم قرون وسطايي بود كه هر شهر بايد از نظر ارزاق خود را كفايت مي كرد.به اين علت اگر در شهري به علت كمبود ارزاق قحطي پيش مي آمد و احياناً در شهرو ولايت ديگر ارزاق وجود داشت ، نمي توانست به ناحيه قحطي زده كمك كند زيرا حاكمان درحدود نصف ارزاق آنها را به جاي ديگر مي بردند و در انبارها نگه مي داشتند.

    روي اين اصل دهقانان و زحمت كشان ديگر كه نيروهاي توليد كننده اقتصادي بودند هيچگونه تأمين اقتصادي و اجتماعي نداشتند و در نتيجه در فلاكت و تيره روزي و نااميدي به سر مي بردند و افق زردهايشان تيره بود و تن و روحشان در انتظار فرج و ظهور نجات دهنده خدايي بود.

علت گرايش از بعد امنيتي:

    محمدرضا فشاهي در كتاب واپسين جنبش قرون وسطايي در قالب نظريات تضاد به بررسي علل و عوامل ايجاد و عوامل ايجاد فرقه هاي مورد نظر پرداخته و وضعيت امنيتي آن دوران را چنين بيان مي دارد: «نيروهاي نظامي دولت بلاي جان زحمتكشان بودند، زيرا دولت قاجار از ولايات و شهرها و دهات كساني را كه عموماً بيكار و قلدر و قمه كش و به اصطلاح عوامانه لات و لوط كوچه و بيابان و گذر و خيابان بودند داوطلبانه به عنوان سرباز مزدور اجير و استخدام و جزء ارتش موهوم خود مي كرد .پس از ثبت نام و گرفتن اسلحه آنها را در محل زندگي خود آزاد مي گذاشت اين افراد درشهرها و دهات بلاي جان زحمت كشان مي شدند و از دسترنج آنها اخاذي و مفتخواري مي كردند و جز ايجاد و تشديد تيره روزي مردم نقش ديگري نداشتند و همچنين ماليات هاي ديگري نيز بر روستائيان تحميل مي شد ،مأموران حكومت براي مخارج خود و افرادشان درمناطقي كه تحت اختيارشان بود مالياتي به نام تفاوت عمل دريافت مي كردند افراد قشون و پيكهاي دولتي به زور در خانه هاي روستائيان اقامت مي كردند و علاوه بر مخارج خود و چارپايانشان اهل خانه را مجبور به خدمت مي كردند و در صورت كمترين مقاومت آنها را با قنداق تفنگ و چماق مجروح مي كردند.

علت گرايش از بعد عقيدتي:

    عقيده آوردن پيروان شيخ احمد احسايي به او به اين علت بود كه آنان در جنگ هاي ايران و روس ديده بودند که دولت و روحانيت اصولي با تمام توان وارد شدند و شكست خوردند.نا اميدي از اقتدار شاه و روحانيت آنان را به سمت اميد مستضعفان عالم يعني امام زمان (عج) متمايل نمود و ادعاي ركن رابع از جانب شيخ آنان را فريفته كرد.

علل گرايش از بعد اجتماعي:

    اگر بخواهيم درمورد زمينه اجتماعي پيوستن پيروان به فرقه شيخيه مشروح تر سخن بگوييم، مي توان گفت كه شكست در جنگهاي ايران و روس نوعي تحقير، فقر، گرسنگي و بيماري براي ايرانيان به ارمغان آورد. دربار كه از روي خوشگذراني و زياده طلبي نمي توانست از هزينه هاي خود كم كند به فساد مالي از قبيل رشوه گيري و گرفتن ماليات مضاعف از مردم پرداخت. مظالم دولتي و بخصوص شكست تلاش روحانيت تراز اول در جنگ پس از ابراز حكم جهاد، زمينه را براي نوعي درون گرايي و كناره گيري از امور اجتماعي در بين اقشار مختلف جامعه پديد آورد. احساس شكست و كناره گيري صاحب نفوذان سياسي از امور دولتي وحكومتي كه بخشي از آن نيز مي تواند به علت فساد دربار باشد، موجب افزايش نفوذ قدرتهاي بيگانه در دربار شاهي گشت و ميل به دوري گزيدن از استبداد، فقر وشكستها، برخي از مردم را به سوي انديشه هاي خيالپردازانه گرايش داد. از اين رو با آن كه مقابله با افكار صوفيانه و اخباريگري توسط علماي اصولي و پيشرفتهاي علمي آنان، دين و زندگي ديني را به واقعيتهاي اجتماعي و عملي نزديك تر مي نمود، اما همين تعارض نيز به نوبه خود زمينه را براي ظهور انديشه هاي نوي كه داراي خصلتهاي دنياگريز بودند فراهم تر كرد.

  در مورد زمينه كسب وجهه باب در ميان مردم ، به غير از فراهم بودن زمينه تقابل دولت و ملت يكي به رهبري شاه و ديگري به رهبري روحانيت، مي توان از نوع اعتقادات شاه نيز سخن به ميان آورد. در اين دوره محمدشاه بيش از هر كس ديگر تحت تأثير حاج ميرزا آقاسي استاد و صدر اعظم خود بود. به عقيده الگار«اخلاص بي چون و چراي محمد شاه به حاجي ميرزا آقاسي جايي براي گفتگو از مرجع مذهبي باقي نگذاشت.» حاج ميرزا آقاسي در ايروان به دنيا آمد و هنگام جواني پدرش او را به عتبات عاليات برد و در محضر عبدالصمد همداني صوفي معروف، به تحصيل پرداخت. در حمله وهابيه به كربلا استادش كشته شد و او به ايروان بازگشت و چندي در سمت منشي اسقف بزرگ ارمني ايروان مشغول به كارگشت. «پس از سرگردانيهاي بيشتر در زي يك درويش در تبريز به دربار عباس ميرزا راه يافت و در آنجا خود را به عنوان معلم و رفيق محمد ميرزا مستقر كرد.» پيشگويي ها و خرافه پردازي هاي آقاسي زمينه را براي شيفتگي بيشتر شاه فراهم تر نمود. براي مثال معروف بودكه او وقتي براي سلامت شاه حرارت تابستان را كم كرده بود!

    با توجه به همين نشانه ها و گزافه گويي هايي كه در مورد كرامات آقاسي و ديگر صوفيان بيان مي شد وبا توجه به فاصله گرفتن محمد شاه از علماي اصولي، محمد باب به خود جرأت داد و ماجراي درگيري خود با علماي شيراز را به اميد اثر بر شاه براي او نوشت. اين درگيري پس از ادعاي او به نيابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از شكست در بحث با علما، علي محمد مجبور به توبه شد.همچنين او در زندان ماكو رســاله اي تحــرير كـــرده بــه حاج ميرزا آقاسي تقديم كرد.

به طور كلي در تفحص درباره رابطه دولت با فرقه بابيه بايد گفت به نظر مي رسد در دوره محمد شاه، فاصله گرفتن دولت يا دستگاه سياسي از متشرعين اصولي و گرايش دولت به افكار خرافي و صوفي مآبانه از جمله عواملي است كه زمينه را براي ابراز عقيده علي محمد باب پس از طرد شدن از جانب روحانيت فراهم كرده است. حمايت حاكم اصفهان از او نيز بسيار كارساز بوده است. به عبارت ديگر در ابتدا سيد علي محمد باب با استفاده از كسوت روحانيت و اعتبار نيابت امام زمان (عج) توانست عده اي را به خود جلب كند. پس از ابراز برائت روحانيت از او علي محمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. يعني در قدم اول با پشتيباني اقتدار روحانيت وارد ميدان ادعاي خويش شد و پس از دستگيري به دنبال جلب حمايت دولت براي مقابله با روحانيت رفت.

با استفاده از آنچه دراين گفتار آمد علل گرايش پيروان اين فرقه ها به آنان را مي توان به صورت زير جمع بندي نمود: علي رغم برخي كه زمينه اجتماعي جنبش بهائيت را تضاد طبقاتي مبتني بر عوامل اقتصادي مي دانند به نظر مي رسد كه طبقات اجتماعي آن زمان مبتني برزمينه هاي سياسي شكل گرفته بود و ريشه اين جنبش عمدتاً در زمينه هاي سياسي و فرهنگي نهفته است نه اقتصادي. شكست اقتدار دين و دولت در جنگهاي ايران و روس و فقر عمومي مردم زمينه را براي گرايش به شيخيه در پيروان اين فرقه فراهم نمود. تمايلات صوفي گرايانه محمد شاه و صدراعظم ، خواست دولت روسيه و همراهي بريتانيا براي شكستن مهم ترين عامل انسجام اجتماعي جامعه ايراني يعني مذهب شيعه ، تضاد ميان دولت و ملت در بخش ساختار سياسي- اجتماعي و وجود جنبش شيخيه و تمايلات واقع گريز در اذهان عمدتاً طبقات پايين فرهنگي – سياسي جامعه نيز عمده ترين عواملي هستند كه زمينه را براي به وجود آوردن جنبش بابيه فراهم نمودند. از آن پس اين جنبش عمدتاً با حمايت بيگانگان در خارج از ايران برنامه ريزي شد و به حيات خود در شكل بهائيت و انواع آن ادامه داد.

نتيجه گيري

    در اين فصل شرح احوال كنشگران بهائيت از تأسيس فرقه شيخيه تا بهائيه يعني از دوره فتحعلي شاه تا انقلاب مشروطه را بيان داشتيم. ظهور و تكامل اين جنبش در همين دوره اتفاق مي افتد و با پشت سرگذاشتن فرقه هاي گوناگون، از اين تاريخ به بعد عمدتاً در قالب يك فرقه مذهبي – سياسي به حيات خود ادامه مي دهد. توجه به سير روند خصوصيات رهبران اين فرقه نتايج جالب توجهي را به دست مي دهد. شيخ احمد احسايي با مرامي به شدت پايبند به ائمه اطهار و روايات آنان به طوري كه بنابر مشرب اخباريگري تعبير و تفسير آن روايات را هم جايز نمي دانست، با تعبير نيابت عامه امام زمان (عج) به نيابت خاصه بدعتي در دين گذاشت كه در آخر عمر خود او موجب تكفيرش شد و بر همان اساس ، فرقه هايي پايه ريزي شد كه اسلام را منسوخ اعلام نمودند و به طوري كه خواهيم ديد با همكاري اسرائيل خواستار محو آن از كره زمين گرديدند.

  اين فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مركزي اعتقاد سياسي شيعه يعني وجود امام زمان(عج) و محدود كردن نايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دست گيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايي، اين حركت فقط با خود بزرگ بيني او قابل توجيه است. او خود را در حدي مي ديد كه مي تواند با امامان معصوم تماس داشته باشد و دستورات ديني را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزي كه از ديدگاه همه علماي اصولي شيعه در طي قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسي به چنين مقامي دست يابد نيازي به ادعاي آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعني مرجع تقليد) از جانب مردم مطاع است و با اين ادعا به مقام بالاتري نخواهد رسيد.تا آوازه علمي و تقوايي شيخ احمد احسايي در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و حتي شاه براي تقرب جستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چناني نوشت كه تا آن زمان براي هيچ يك از علما ننگاشته بود. از سوي ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتي مي تواند مورد سوء استفاده كذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود.

به طوري كه نتيجه آن را در سيدعلي محمدباب و بعد از آن در حسينعلي نوري مي بينيم. بنابراين به نظر مي رسد شيخ احمد نمي توانست تماماً آن كسي باشد كه ادعا مي نمود.

  سيدعلي محمد باب با ادعاهايي كه بيمارگونه به نظر مي رسيد، كما اين كه تا مدتها علماي دين به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواي قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلي نوري با سياست بازيهاي خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن مردم ايران از رهبران اجتماعي خود يعني مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين دو نفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيباني بريتانيا انجام گرفت و با كسب موفقيتهايي در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايي نظير فرانسه را نيز به سوي خود جلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكي در آن كشور، دولت انگلستان به بهره برداري از كاشته آنان پرداخت.

   ادعاهاي وابستگي اين جنبش از زمان سيد علي محمد باب به بيگانگان از اين روست كه او بخصوص پس از طرح ادعاهايش در شيراز و انجام مناظره با علماي وقت و طرد وي از جانب روحانيت ، تحت حمايت حاكم گرجي الاصل اصفهان قرار مي گيرد و بر اثر پذيرايي بسيار سخاوتمندانه آن حاكم بر شدت ادعاهايش مي افزايد. با برگزاري تجمع با بيان در دشت به دشت، اين ادعاها رنگ نوآوري ديني مي گيرد و به بدعتهاي تازه در دين مي انجامد. نقش حسينعلي نوري كه در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسيه بود بخصوص در ماجراي به دشت بسيار بارز است. اگر از ديد منافع خارجي به اين مسئله بنگريم، ايجاد شورشهاي سه گانه در ابتداي سلطنت ناصرالدين شاه خود زمينه اي است براي مقابله با دولت و گرفتن امتياز از آنان از سويي و ايجاد دودستگي ميان ملت از سوي ديگر. شايد اگر درايت اميركبير در بدنه دولت و هوشمندي علماي شيعه در ميان ملت نبود اين نقشه موفق مي شد و جدايي ايران شمالي و ايران جنوبي تحقق مي يافت، اما چنين نشد. تبعيد اين فرقه ها به خارج از ايران و صدور دستور اعدام علي محمدباب توسط اميركبير، همراه با اعتقاد راسخ مردم به مذهب شيعه موجب شد تا نقشه شوم بيگانگان در ايران عملي نگردد.

  ارتباط حسينلعي نوري كه يكي از جانشينان و مروجان اصلي بابيت و سپس بهائيت درايران به شمار مي آيد با سفارت روس كاملاً روشن و بارز است. او خود براي شكستن كيان و اقتدار روحانيت شيعه ، نوآوري ديني را تكميل كرد و به طوري كه خواهيم ديد، بهائيان عكا را مركز خود قرار دادند. از اين پس اين فرقه ، جهان وطني آغاز كرد و به عنوان ابزار دستي براي شكستن اسلام در سراسر دنيا توسط دولتهاي استعمارگر به كار گرفته شد. بعدها اسرائيل هم كه به دنبال ايجاد شكاف در بين مسلمانان و شكستن اتحاد و اتفاق آنان بود و هست، از تقويت بهائيان دريغ نورزيد.

  در سير تحولات تدريجي كنشگران بهائيت مي بينيم كه رهبري ديني نهايتاً به نوعي رهبري حزبي مبدل مي شود. اين تحولات از فرقه شيخيه كه با جداشدن از روحانيت شيعه خود را در پناه اقتدار دولت ايران قرار داده بود، آغاز گرديد. مخالفت باب با اقتدار دولت و روحانيت به جداشدن بابيان از دولت و ملت ايران انجاميد. سپس با طرد جانشينان او از كشور، رهبران اين فرقه به طور كلي جهان وطني اختيار نموده در دامن اقتدار كشورهاي بيگانه قرار گرفتند و به عواملي در خدمت دولتهاي استثمارگر مبدل شدند. با آن كه در تعليمات بهائيت فعاليت سياسي منع شده است اما نحوه تعامل كنشگران اين جنبش با اقتدارهاي موجود در هر عصر نشان مي دهد كه به شدت از امكانات سياسي زمان خود بهره برداري نموده اند. شيخيه تلاش مي نمود تا همسو با دولت وقت باشد، بابيه از تضاد ميان دولت و ملت سود جست و با تحريك مردم به ظلم ستيزي براي خود هواداراني فراهم نمود و درمقابل دولت قاجار شورشهايي را رهبري كرد. بهاءالله نيز با رفتن به سوي سياستمداران روس و عثماني تلاش نمود تا از قدرت و نفوذ آنان براي اقتدار مذهبي خويش استفاده نمايد.حسينعلي نوري راه جهاني شدن اين فرق را با ايجاد روابط حسنه با دول بيگانه مانند روس و انگليس و فرانسه و عثماني باز نمود. در فصول آينده خواهيم ديد كه عباس افندي با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللي اين آيين را تكميل ساخت و به حدي به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسي ها لقب «سر» دريافت كرد. شوقي رباني اين دين را به شكل حزبي جهاني درآورد و جهان وطني را رسماً اعمال نمود.

  در جريان اين روند كلي ما شاهد جداشدن ها و تفرقه هاي زيادي در اين ميان هستيم. فرقه هاي جدا از يكديگر به فراواني ساخته شد و مانند يك بمب خوشه اي فرهنگي گروههاي پراكنده اي را در كشور ما ايجاد نمود. اين روند نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شيعي بينجامد، اما به هر صورت افراد زيادي را از بدنه اصلي اقتدار ديني حاكم بر كشور كه به بياني مبناي هويت فرهنگي اين مرز و بوم بودند، جدا كرد.

بهائي گري در مشروطه

 

  در زمان انقلاب مشروطه بهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و كامل طي كرده بود. بعد از بهاءالله ديگر دين سازي متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها در قالب شيخيه ،بهائيّه ، بابيه وازليه و ديگر فرقه هاي فرعي كه قبلاً نام آنان آورده شد ادامه حيات مي دادند.

پس از نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه براي از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأي در كشور با رهبري روحانيت و همراهي مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهي از روشنفكران غرب گرا از مسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدي از استبداد فرهنگي تبديل گرديد كه مي توان از آن به استبداد روشنفكري تعبير نمود.

در اين دوران يحيي نوري معروف به صبح ازل و جانشين علي محمد باب و رهبري ازليان و عباس افندي مشهور به عبدالبهاء كه جانشين حسينعلي نوري شده بود رهبري بهائيان را به عهده داشتند

در زمان مشروطه:

1- دولت ايران فاسد بود و سوء مديريت داشت

2- به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاي گزاف از لحاظ مالي ضعيف بود

بهمين دليل مردم خواستار عدالت،آزادي و پيشرفت روزافزون بود و خواهان اصلاحات سياسي بودند درزمان مشروطه دو خط مشيء فكري تحريكات اجتماعي را رهبري مي كرد.

1- علماي اصولي ،اصلاحات اجتماعي- مذهبي را تشويق مي نمودند.

2- روشنفكران تحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاي اجتماعي دموكراسي اروپايي را دنبال مي كردند.

در اين گيرودار برخي از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات ديني خود را پشت سر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان به رهبري عباس افندي دنباله بدعت هاي مذهبي علي محمدباب و حسينلعي بهاءالله را گرفتند.

آنچه بهائيّت براي آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامي مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاب احياء شد و مجدداً مراجع تقليد در يك شكل رسمي و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبيعي است كه در چنين شرايطي عرصه بر آنان كه از ابتدا بناي كارشان بر دشمني با اقتدار روحانيت بود بسيار تنگ شد.

جنبش شيخيه و بابيه:

       v         شكست ايران در جنگ هاي ايران و روس

       v         از دست دادن سرزمين هاي زيادي از كشور در اثر جنگ

       v         شكست روحيه سياست مداران و مردم ايران

 اين عوامل موجب وابستگي سياست مداران به دول خارجي و در برخي از مردم سبب پناه بردن به انديشه هاي افراطي شد.همچنين دادن كلمه جهاد در مورد جنگ ايران و روس و شكست در جنگ باعث ترديد برخي دركارايي دين و در وضعيت موجودش شد و عده اي برآن شدند تا به فكر نوآوري در دين و عده ديگر به فكر كنارگذاشتن آن افتادند.

آنان كه دين را كنارگذاشتند به مكتب هاي دنياگرا پناه بردند و نوعي روشنفكري بيمار را بوجود آوردند و آنان كه گرايش به خرافات داشتند به غلو در دين كه زمينه آن در بين عوام بود مشغول گشتند.

    به شهادت تاريخ وقتي سيد محمد نجفي يكي از مراجع تقليد دوره فتحعلي شاه از حوض وضو مي گرفت مردم آب آن را براي تبرك خالي مي كردند همچنين الگار به نقل از ويولك مي گويد مردم خاك غبار زيـر ســم قاطــر او را جــمـع مي كردند. ايــن نوع شيفتگي نسبت به علمـا بـه عنوان نواب امام عصر(عج) مي توانست زمينه را براي جذب عـوام بــه انديشه هاي اغراق آميز در دين فراهم نمايد.

البته بعد از بوجود آمدن شيخيه و بهائي گري تكفير شيخ احمد توسط شهيد ثالث وديگر علماي آن زمان از همه گير شدن انديشه هاي او پيشگيري بعمل آمد.

در مقابل كم آوردنهاي مالي سياست ناصرالدين شاه دريافت وام از ديگر كشورها بود.

1- درسال 1318(ه.ق) 5/22 ميليون روبل از طرف روسيه با بهره 5%، بازپرداخت 75ساله

2- پرداخت مبلغ 500 هزار پوند به بانك شاهنشاهي كه متعلق به بريتانيا بود به عنوان غرامت برهم زدن قرارداد تنباكو و وام نگرفتن از هيچ كشور ديگري تا بازپرداخت اين وام از شرايط اعطاي وام بود.با توضيحاتي كه گفته شد:

1- نفوذ روسيه با اعطاي اين وامها افزايش يافت

2- در زمينه اجتماعي انقلاب مشروطه تضاد بين مردم به رهبري علما و ساخت سياسي اهميت زيادي در جريان حوادث داشت. نظام سياسي مستبد كشور را درگرو وامهايي گذاشته بودكه نه براي توسعه كشور بلكه براي خوشگذراني شاه و درباريانش صرف مي شد، ولي مردم خواهان عدالت و اصلاح نظام سياسي بودند.

از طرفي همه جا توسط عوامل حكومتي سركوب مي شدند و هيچگونه حق قانوني و سياسي براي آنان در نظر گرفته نشده بود .به دليل فشارهايي كه بر مردم – روحانيون و حتي تجار وارد شد براي سرنگوني ستمگري و سركوب مجتهدين عمده پايتخت با تجار عليه استبداد همدست شدند و تلاش نمودند تا ساخت نهايي را تغيير دهند .روشنفكران مدرن نيز پشتيبان اصلاحات بودند. در ميان روشنفكران هم افراد طرفدار بابيه و بهائيّه وجود داشتند برخي عيناً با دين اسلام مخالفت مي كردند.

    در كل انقلاب مشروطه نهضتي مبتني بر ارزشهاي ملي و در جهت حفاظت از كيان اسلامي كشور ايران تحت اقتدار روحانيت آغاز گشت و درصدد محو سلطه حكام جبار و مستبد بود، اما اين انقلاب به سمت ديگري رفت و نهايتاً به استبداد روشنفكري منجر گرديد كه رضاخان ميرپنج مجري آن بود و بدين ترتيب فرقه بابيه و بهائيّه طبق آنچه در طرح اوليه آنان براي ايجاد تفرقه و شكست اقتدار شيعه در كشور اسلامي ما تأسيس شده بود تا زمينه را براي سلطه بيگانگان فراهم نمايد كارايي خود را نشان داد بطوريكه كشور فرانسه را نيز به هوس انداخت تا در تونس و الجزاير با استفاده از مبلغين اين فرقه به مبارزه خود با مسلمانان آن ديار شدت و اثر بيشتري بخشد و بدين ترتيب نهضت مشروطه علي رغم اهداف اوليه موجب شد تا اقتدار علماي دين به تدريج كم تر شده و مديريت اجتماعي ظاهراً در دست دولت و در واقع در دست گروههايي كه قدرت اثر گذاري بر دولت را داشتند قرار گيرد. اين ذي نفوذان در درجه اول دولت هاي روس و انگليس و بعد از انقلاب بلشويكي روسيه دولت انگلستان و متعاقباً آن دولت آمريكا مي باشند و وابستگان فرقه بابيه و بهائيّه از جمله نيروهايي بودند كه در اين انتقال قدرت نقش داشتند.

بتدريج حضورآنان در مواضع تصميم گيري افزايش مي يابد بطوريكه در دوره محمدرضا شاه يكي از منسوبين آنان براي مدتي طولاني در رأس قوه مجريه قرار مي گيرد.

صحيفه نور، ج 1،مركز مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي، 1361، ص

 

نوشته شده توسط qazali.ir  | لینک ثابت | آرشیو نظرات

بهائيت چيست؟ یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 20:43

بهائيت چيست؟

ادعاي ظهور امام دوازدهم

موضوع ادعاي (انا المهدي) صرفا به ياوه گوييهاي يك عده ورشكسته سياسي محدود نمي شود و بر طبق روايات متعدد اسلامي قرار است تعداد زيادي افراد مغرض در دوران غيبت امام دوازدهم شيعيان و منجي عالم بشريت به دروغ ادعاي مهدويت كرده و هر يك عده اي را دور خود جمع كنند. اگر هم در اين قسمت چيزي مينويسيم هدف اصلي آنست كه من بعد هم مسلمانان گول افراد دروغگو و گروههاي مغرض را نخورند و در دسته كسانيكه در احاديث از آنها بعنوان گمراهان و در بدترين حالت مرتدين ياد شده است قرار نگيرند. حال اگر در بين حدود ده فرقه ايكه هر يك با ادعاي شخصي كه خود را مهدي ميدانست تشكيل شدند و البته بهاييت در همين چند فرقه هم جزو ضعيفترين ها بشمار مي رود انسانهايي باشند كه واقعا بدنبال كشف حقيقتند ميتوانند با خواندن اين چند صفحه به كذب ادعاي سرانشان پي ببرند و ما را هم از دعاي خير فراموش نكنند. و الا كه چهار يا پنج ميليون بهايي كه نميتوانند گوشه جهنم را هم پر كند چه ارزشي دارد كه انسان بخواهد وقتش را براي آنها تلف كند!

موضوع نسب آن حضرت: در تمام احاديث و روايات شيعه و سني، بالاتفاق ايشان را مهدي و از نسل حضرت ابا عبد الله عليه السلام ميداننـد، لذا در نام، كنيه و نسب آنحضرت در تمام دنياي اسلام توافق كامل وجود دارد. از طرف ديگر پيغمبر اسلام فرمودنـد "اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق" يعني بعثت ايشان براي آن بود كه بالاترين مسايل اخلاق تبيين شود و راه رسيدن به بالاترين كمال نشان داده شود، و مساله خاتميت ايشان از همه اهل بيت و شخص پيغمبر اسلام آنقدر روايات شده است كه ديگر جاي شك و شبهه باقي نمانده است. لذا اگر كسي هم در اين مدت غيبت ادعايي كرده حتي الامكان سعي در اثبات نسب مستقيم با امام يازدهم داشته يا لا اقل سعي كرده خود را از آن خاندان معرفي كند كه كمي تقريب ذهني براي مردم بوجود بياورد كه نكند وي همان حضرت مهدي باشد، كمتر گروهي پيدا مي شود كه رهبرهايشان حتي ادعاي نسب غير مستقيم با آنحضرت را هم نكردنـد و گستاخي را به حدي رسانده باشند که حتي پيغمبر جديد هم معرفي کنند. همانطوريکه توضيح ميدهيم وجه تشابه همه اين گروهها مسخ نمودن اعضاي خود ميباشد. بايد از دوران کودکي روي فکر آنها با موجي از تبليغات به طوري نفوذ نمود که ديگر توان تصميم گيري و قدرت تفکر مستقل را از دست بدهند، طوري كه چند نفر جاهل عقب افتاده دور و بر خودشان را همه جهان بداننـد و براي كسي كه بعد از مثلا 160 سال با آنهمه خرج و تبليغ در همه دنيـا فقط چند ميليون بي کار بي مصرف را که ميخواهند به جاي نماز آواز بخوانند!! دور هم جمع كرده و خود الان در آتش دوزخ منتظر پيروانش است كه به او ملحق شونـد، ارزش خدايي قائلنـد و تاثير وجودش را جهاني ميداننـد، و در مقابل چشمهايشان، حزب 1 ميليارد و چند صد ميليوني مسلمانان را كه جهاني را تكان داده اند جمعيتي قليل مي خوانند. مسخ تا جايي در آنها اثر گداشته که قدرت مقايسه اعداد 45 ميليون و يک ميليارد و چهارصد ميليون را از دست داده اند و گاهي حتي تعداد خود را اکثر جهان مي خوانند، لذا قرآن آنان را كر و كور و لال معرفي مي نمايد. يا مثلا در چشمانشان، چند روز خوشي و ول گشتن به سبكي كه دلشان مي پسندد، و جلسات ادعيه بي عمل و بي فايده و سراسر كفر آميزشان، كه چيزي جز مسخره كردن دين خدا نيست، و خود را جهاني و متفكر دانستن و احترام ظاهري اين چند روز دنيا آنهم در ميان دار و دسته اي رو به انقراض، از اهم مسايل است ولي شعله هاي آتش دوزخ كه نه يك روز و يك سال بلكه هميشگي و غير قابل تحمل است، و به يقين محض به آن دچار خواهنـد شد همانطوريكه در اين دنيا به جهل و عقب ماندگي و ذلت دچار شدنـد، برايشان مساله بي اهميتي است. لذا مسلمين دستـور دارنـد آنها را به حال خود واگذارنـد تا در اين دنيا در اوج ذلت و شكي كه خدا در دلشان قرار داده منتظر سر انجام دردناك خود در آخـرت باشنـد، جايي كه هيچيك از كساني كه فكر ميكردنـد شفاعتشان خواهنـد كرد جايگاهي براي خود هم ندارنـد و حتي قادر به فرار از عاقبت دروغهايي كه به خدا و پيغمبرانش نسبت دادنـد و قومي را بدين روش به آتش دايمي خدا ملحق كردنـد نيستنـد. ما مسلمانان منتظر امام زماني هستيم كه در قرآن ما و بيش از شش هزار حديث كه شيعه و سني روايت كرده اند و به صراحت تمام نام و مشخصات ايشان را بيان نموده اند (القائم الحجه الامام محمد ابن الحسن العسكري، هو الذي يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا) هستيم كه قرار است جهان را از ظلم نجات بدهد، و دستورات دين اسلام را در تمام جهان پياده كند و حكومت جهاني اسلام را بپا كند و قرآن را اجرا كند و بنام جدش محمد و حسين قيام كند، نه كسي كه خودش هم نتواند نجات يابد، و سفارش كند كه بعد از من هم منتظر منجي نباشيـد، خودتان با ظلم نجنگيـد، فقط صبر كنيـد خود مردم دنيا متوجـه نياز به تعاليم بالاي من بشونـد، و نه يك دين ديگر كه نه با تعاليم اسلام سنخيت دارد، نه علماي اسلام آنرا قبول دارند، نه مدعي آن معجزه اي آورده، نه نام وي با نامي كه بيش از شش هزار حديث معتبر از اهل بيت به آن وعده داده بودند شباهتي دارد، نه كارهايي كه در راه از بين بردن ظالمين قرار بود انجام بدهد تمام كرد يا حداقل شروع نمود، نه تعاليمش با قرآن سازگاري داشت، نه اعجازي در كلام داشت بلكه تناقضات كلماتش الي ما شا الله زياد بود.

قرآن و بهائيت:

 وقتي در قرآن به آيه مباركه (و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين) رسيدم به اين معني كه تر و خشكي نيست كه در قرآن نباشد مطمئن شدم كه حتما راجع به گروهي كه تحت عنوان بهائيت مسلمانان را فريب داده و براي خود قصر و تشكيلاتي راه انداخته اند نيز نشانه و آياتي در قرآن وجود دارد. بالاخره به آيات زير رسيدم:

سوره مدثر آيات 29 الي 31 : لواحه للبشر. عليها تسعة عشر.

ترجمه:‌ (لوح دهنده است به مردم. بر اوست عدد نوزده.)

اين آيات بلافاصله بعد از آيات مربوط به كافر معاند با پيغمبر اسلام آمده و عاقبت وي را دوزخ و عذاب سخت بيان كرده اند. جالب استكه حسينعلي بها بواسطه اينكه نامه هايي كه به مردم ميداد الواح ناميد لواحه يعني لوح دهنده بوده است و از همه مهمتر اينكه عدد نوزده عدد رسمي بهاييت است. تعداد ماههاي سال؛ تعداد روزهاي ماه؛ مقدار مهريه زنان؛ مقدار جزاي نقدي؛ همگي نوزده است و نوزده مطابق لفظ بهايي است. اين آيات و آيات قبل و بعدش در توصيف دوزخ آمده اند. عجب دلالتي بر آتش و اهل آتش!

شايد با يافتن آيه مذكوره دوباره به اين حقيقت پي ببريم كه اين قرآن معجزه اي جاويد است كه هر لحظه و هر روز با بيان نكاتي گرانبها از جديدترين يافته هاي پزشكي و علمي گرفته تا پيشگويي حوادث آيندگان جلوه اي از وحي الهي از آن خارج و منتشر ميگردد. درباره بهائيت هم يك نكته را متذكر ميشوم. قرآن بيش از شش هزار آيه دارد. بهائيها مانند كسي كه چيزي براي از دست دادن نداشته باشد هر روز آيه اي از قرآن را دستخوش هجوم قرار داده و در جمعهاي خصوصي خودشان به استهزا گرفته اند كه شنيده اي فلان آيه هم در قرآن در تأييد امر بهايي است. به نمونه هايي از اين موارد اشاره ميکنيم:

سوره هود آيه 7 : و هو الذي خلق السماوات و الارض في سته ايام و كان عرشه علي الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا. و لئن قلت انكم لمبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين كفرو: ان هذا الا سحر مبين

ترجمه آيه: و او خدايي است كه آسمانها و زمين را در مدت 6 روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را آزمايش كند كه عمل كداميك از شما بهتر است. و اگر بگويي: حتما بعد از مرگ زنده خواهيد شد همانا كافران خواهند گفت: اين سخن جز سحري آشكار نيست.

تفسير بهاييت: حسينعلي بها پس از استقرار در عكا از طرف مريدان باغي عايدش شد كه خود آنرا باغ فردوس ناميده بود و در آنجا نهري روان بود. فرمان داد تختي چوبين بر روي نهر زدند و مريدان آنرا مفروش گرداندند. وي هر هفته يكي دو روز در آن باغ رفته ناهار بر سر تخت ميخورد و حوله بر سر كشيده خواب قيلوله مينمود. روزي دو برادر و چهار پسر خود را صدا زده آنان را فرمان داد تا اهل بها را خبر دهند كه راز اين آيه كه گفته (و كان عرشه علي الماء) امروز بر ملا شد كه مقصود اين خدا و اين نهر آب و اين تخت است.

سوره اعراف آيه 160 : و قطعناهم اثنتي عشره اسباطا امما و اوحينا الي موسي اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثنتي عشره عينا قد علم كل اناس مشربهم و ظللنا عليهم الغمام و انزلنا عليهم المن و السلوي .كلو من طيبات ما رزقناكم و ما ظلمونا و لكن كانو انفسهم يظلمون.

ترجمه: قوم موسي را به دوازده گروه منشعب كرديم كه هر گروه طايفه اي باشند و چون امت موسي از او آب خواستند به موسي وحي كرديم عصاي خود را به زمين بزن. آنگاه دوازده چشمه آب از آن سنگ جاري شد و هر قبيله اي چشمه آب خود را شناخت. و ما بوسيله ابر بر سر آنها سايه انداختيم و نيز براي آنها ترنجبين و مرغ فرستاديم. گفتيم از روزيهاي پاكيزه اي كه به شما داده ايم تناول كنيد. و آنها بر ما ستم نكردند بلكه بر خودشان ستم كردند.

تفسير بهاييت: (در يكي از احاديث جعلي اين مضمون نوشته شده كه مراد از موسي در اين آيه حضرت محمد و مراد از عصا حضرت علي است و مراد از دوازده چشمه هم دوازده امامند . اين حديث هم به دليل اينكه آيه از محكمات است و موردش مشخص و نامها هم آمده است قابل قبول نيست و معارض با قرآن است و معلوم است كسانيكه بعدا خواسته اند بگويند معجزه حضرت موسي اژدها كردن عصا نبوده بلكه اينها تمثيل است و منظور عصاي امر است! و بدين ترتيب خود را از زير بار معجزه آوردن معاف كنند اين احاديث را هم پيدا كرده و استناد ميكنند. در هر صورت اين حديث اگر معارض با نص صريح قرآن هم نبود بدليل ضعف سند روايت از درجه اعتبار ساقط بود؛ و جالب اينكه استفاده ايكه در اينمورد از اين حديث شده به فرض اينكه اين حديث واقعيت هم داشت كاملا بي منطق است.) جناب تئوريسن بهاييت در تفسير اين آيه و با استناد به اين حديث گفته بود: چون حضرت امير عصا و دوازده چشمه دوازده امام هستند پس نتيجه عدد سيزده به دست مي آيد پس باب امام سيزدهم است. جالب آنكه باب خودش خود را همان مهدي و امام دوازدهم ميدانست! از طرف ديگر در اين سوره در پايان داستان موسي عليه السلام تأكيد كرده كه اين داستان همان داستاني است كه درباره زندگاني پيغمبران و اقوام مختلف در جاهاي مختلف قرآن ذكر شده است.

سوره اسري آيه 78 : اقم الصلوة لدلوك ااشمس الي غسق الليل.

ترجمه: نماز را بر پا دار از زوال آفتاب تا تاريكي كامل شب (اشاره به وقت نمازهاي پنجگانه)

تفسير بهاييت: (كتاب بحر العرفان) غسق الليل يعني سال 1260 و معني آيه اين است كه تا سال 1260 نماز بخوان و بعد از آن خود را آزاد بگذار.توضيح: بي خيال بابا. اين يكي را گذاشته بودم براي خنده

سوره انبيا آيه 29 : و من يقل منهم اني اله من دونه فذلك نجزيه جهنم. كذلك نجزي الظالمين.

ترجمه: و هر كس از آنها بگويد: منم خدايي غير از او پس چنين كسي را دوزخ پاداش ميدهيم و چنين مزد ميدهيم ستمكاران را.

بهاييت: حسينعلي بها در پاسخ به اين آيه محكم چندين بار گفتند: انني انا الله .لا اله الا انا. من در مناظره ايكه با يكي از مبلغين كردم كه البته فكر نميكرد من ادعاهاي مكرر ميرزا عليمحمد و ميرزا حسينعلي را درباره خداييتش ديده باشم اين ادعاي باب را با ادعاي امام زمانيش و ادعاي بندگيش و ادعاهاي ديگرش در كنار هم گذاشتم و گفتم اينها نشانه عدم صداقت يك نفر است. بالاخره تكليفش چه ميشود. ايشان كيست؟

يك لحظه خودتان را جاي چنين مبلغي بگذاريد و فكرش را بكنيد كه اينجا چه عكس العملي نشان خواهيد داد؟ چند حالت ممكن است: يا انساني منطقي و بدنبال حقيقتيد كه نتيجه اش مشخص است. يا به صدق ادعاهاي طرف مقابل شک مي کنيد و از وي مي خواهيد حرف هايي را که زده است با کتب اصلي باب و بها اثبات نمايد که طرف هم ملزم مي شود از روي متون اصلي حرفش را به شما ثابت نمايد. ممکن هم هست که براي شما شبهه تحريف کتب پيش بيايد که به راحتي و با کمي تلاش ميتوانيد کتب اصلي را از مشوولاني که به آنها اعتماد کامل داريد تقاضا کنيد و به دست آوريد.

حالت غير ممکن، در مورد مناظره من واقع شد و آه تأسفبار منرا براي آينده نه چندان دور فرد مخاطبم در بر داشت. غرور ناشي از جهل و ناداني و ناسپاسي و كفران نعمت در جثه اي ضعيف ولي با باري گران و روح پاك كه امانتي الهي است در جسمي آلوده به خيانتكاري و شرك!! جوابيه اش اين بود: (جناب باب چهار مقام مختلف داشتند. يكبار در مقام بندگي بودند و آن صحبت را كردند؛ بار ديگر مقام امامي بار ديگر مقام خدايي و ... .) واقعا كه!

سوره حج ايه 41 : الذين ان مكناهم في الارض اقامو الصلوة و آتو الزكوة و امرو بالمعروف و نهو عن المنكر و لله عاقبة الامور.

ترجمه: همانهايي كه اگر به آنها در روي زمين قدرت بدهيم نماز به پا ميدارند و زكات ميدهند و ديگران را به كارهاي خوب سفارش ميكنند و از كارهاي زشت باز ميدارند و سر انجام كارها براي خداست.

حضرت باقر عليه السلام: (نقل از تفسير قمي) اين آيه در شأن آل محمد نازل شده و در آخر الزمان روح اين آيه ظهور ميكند در مهدي اين امت عليه الصلوة و السلام كه چون قائم آل محمد قيام نمايد در مشرق و مغرب عالم تصرف و تملك نمايد و همه را به دين اسلام در آورد و بدعتها را زايل سازد و اصحاب بدعت را نابود نمايد.

سوره قصص آيه 30 : و ان الق عصاك فلما رآها تهتز كانها جان ولي مدبرا و لم يعقب يا موسي اقبل و لا تخف انك من الامنين.

ترجمه: خداوند به موسي گفت: اينك عصاي خود را بيانداز تا قدرت ما را تماشا كني. پس چون آنرا انداخت ديد كه ميجنبد چنانكه گويا جان دارد يا صاحب روح است. پشت كرد براي فرار و دنبال عصا را نگرفت. خطاب آمد: اي موسي رو كن و مترس كه تو در اماني.

بهاييت: (كتاب ايقان) معجزات اين سوره و سوره هاي ديگر كه درباره حضرت موسي آمده منظور از عصا عصاي امر خداست و دست وي كه بيضا بود (و نور آن خيره كننده) منظور نور معرفت است يعني عصا اژدها نشد و يد بيضاي موسي كنايه است.

توضيح: معلوم است كه بايد زيراب همه معجزات پيغمبران قبلي را بزنيد. چون قرار نيست خودتان هم معجزه كنيد! اصلا نبايد اجازه ميداديد اينهمه پيغمبران بيايند و معجزه بياورند. بايد چند هزار سالي زودتر اين آئين جالب را تشريع ميفرموديد.

سوره روه آيه 30: … و لا تكونو من المشركين .من الذين فرقو دينهم و كانو شيعا كل حزب بما لديهم فرحون.

ترجمه: و نباش از مشركين. آنها كساني هستند كه دين خود را پراكنده ساختند و گروه گروه شدند و هر گروه به آنچه نزد خودشان است از عقايد باطله شاد هستند.

رسول خدا (ص) : مراد از الذين فرقو دينهم اهل بدعت و ضلالتند از امت من كه بعد از من بيايند و هر گناهي را توبه است مگر بدعت و ضلالت را كه توبه براي آن نيست.

سوره سجده آيه 5 : يدبر الامر من السماء الي الارض ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون.

ترجمه: اوست كه امر عالم را از آسمان تا زمين تدبير ميكند. سپس در روزي كه مقدارش هزار سال است بسوي او باز ميگردد.

بهاييت: (كتاب فرائد نوشته ابوالفضل گلپايگاني) : منظور از امر امر اسلام است كه از آسمان بر زمين آمد و بعد از هزار سال بسوي آسمان ميرود و نسخ ميشود.

پاسخ: الف سنة در آيه فقط مثال براي تقريب ذهن است و مثلا در آيه اي ديگر مدت يك روز را بجاي الف سنة خمسين الف سنة آورده شده (تعرج الملائكة و الروح اليه في يوم كان مقداره خمسين الف سنة مما تعدون) يعني فرشتگان و روح در روزي كه بحساب شما پنجاه هزار سال است به سوي او بالا مي آورند. حال اگر منظور از اين عددها چيزي جز تقريب ذهني بود پس يك نفر ديگر هم بعد از پنجاه هزار سال ميتواند بيايد و بگويد روح اسلام امروز به آسمان رفت و نسخ شد و از حالا به بعد من پيغمبر و خدا و .... هستم! يعني اگر ترجمه تعرج را در آن آيه نسخ بدانيم اينجا هم همان كلمه را داريم و جالب است كه در هيچ جاي عربي اين كلمه معناي نسخ نميدهد. از طرفي امر هم هيچوقت اسلام نبوده است مخصوصا در اين آيه كه مشخص است تدبير كردن براي دين نمي آيد و براي كل امور عالم آمده است و در ضمن الف و لام در الامر مبين اين است كه كل امور مورد نظر است نه قسمتي از امور. ضمنا اگر هم بگوييم معناي اين آيات متشابهات است پس بايد تفسير آنرا از امامان بخوانيم كه قرآن ناطقند و الا من هم ميتوانم خودم را با تفسيري كه خودم از قرآن مينويسم ثابت كنم. اول بايد برادري را ثابت كرد و بعد ادعاي ارثيه نمود. راستي گيريم كه اسلام تمام شود و همه مسلمانها هم يا بميرند يا قبول كنند اسلام تمام شد و نسخ شد؛ حالا كجاي اين آيه دلالت بر ظهور باب و بها دارد؟!! اگر روزي هم اين بلا مي آمد مگر انسانهاي پاك و دانشمند و باسواد كم هستند كه برويم اينها را پيغمبر كنيم! ابوالفضل گلپايگاني در مقدمه فرائد مينويسد: انبيا خبر داده اند كه دنيا به سبب دو ظهور اعظم كسوت جديد بپوشد و آلات حرب به ادوات كسب مبدل شود و سپس نتيجه ميگيرد كه اين دو ظهور ظهور باب و بها است. ايشان اولا نميگويد اين خبر را از كجا پيدا كرده است. بعد هم ببينيد آيا به سبب اين دو ظهور تا امروز كه نزديك دويست سال از آن ميگذرد دنيا كسوت جديد پوشيده و آلات حرب به ادوات كسب مبدل شده و گرگ و ميش از يك مشرب مشروب گرديده اند؟ ايشان اين ادعا را كرده در حاليكه پس از اين دو ظهور دو جنگ جهاني يا ميليونها كشته از يك طرف و رقابتهاي تسليحاتي و دهها جنگ جهاني ديگر از طرف ديگري خانمان دنيا را بر باد داده است. چطور ميگوييد اين اتفاق افتاده و آلات حرب به ادوات كسب مبدل شده؟ اين روزها آدم چه چيزهايي كه نميشنود و نميبيند!

سوره احزاب آيه 40 : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شيء عليما.

ترجمه: محمد پدر احدي از مردان شما نبوده و لكن فرستاده خدا و ختم پيغمبران است؛ و خداوند به همه چيز داناست.

حضرت محمد (ص): (نقل از تفسير راضي) محمد ابن حسن از رسول خدا روايت كردند كه در تفسير اين آيه فرمود: انا محمد و انا احمد و انا حاشر الذي يحشر الناس علي قدمي و انا العاقب الذي ليس بعدي نبي. يعني من محمدم و من احمدم و من حاشري هستم كه بر اثر و در پي من حشر واقع ميگردد و منم آخريني كه بعد از من پيغمبري نخواهد بود.

بهاييت: چندي پيش با يکي از به اصطلاح مبلغين اين گروه جلسه به اسطلاح مناظره اي داشتم و تفسيري از اين آيه را شنيدم كه از سر تا پا با تفاسير قبلي فرق ميكرد. ايشان که اگر لازم باشد نامشان را هم فاش ميکنم (چون صدايش را ضبط کردم!!) متن عربي آيه را تاييد فرمودند!! و گفت: محمد آخرين پيغمبر خدا هست، تا روز قيامت. خوشحال شدم كه لا اقل جفنگيات قبلي را تكرار نكرده كه ميگفتند خاتم به معني مهر است! گفتم خب پس ايمان آورديد؟ گفت: نه! گفتم چرا؟ با لحني كه خودش هم نمي دانست چه مي گويد گفت: ‌ايشان خاتم پيغمبران است اما تا روز قيامت و روز قيامت همان روز ظهور باب بوده است! گفتم:‌ ببخشيــد؟ ميشه بيشتر توضيح بدهيد؟ گفت: بر طبق تفسيري كه در كتاب ايقان خود بهاءالله بر قرآن نوشته ثابت كرده كه تمام آيات مربوط به قيامت عملي شده و روز قيامت روز ظهور باب است. خيال كردم خواب ميبينم يا طرف خودش هم متوجه نيست چه ميگويد و احتمالا خيلي خسته است. حرفش را براي خودش تكرار كردم كه:‌ (يعني با اين حساب يك نفر آمده و خود را پيغمبر معرفي كرده. به او گفتند طبق قرآن تو پيغمبر نيستي و قرار نيست پيغمبري بيايد. ايشان تفسير قرآن را نوشت و با تفسيري كه نوشت خود را پيغمبر خواند!) منظورتان همين است؟ گفت:‌ بله. شما نميفهميد!!

سوره شوري آيه 21 : ام لهم شركاء شرعو لهم من الدين ما لم يأذن به الله و لولا كلمة الفصل لقضي بينهم.

ترجمه:‌ بلكه براي ايشان شريكاني است كه براي ايشان از دين چيزهايي قرار داده اند كه خدا اذن نداده است (مقصود علماي اديان است كه در دينها بدعت ميگذارند). و اگر كلمه فصل نبود بين آنها قضاوت ميشد.

بهاييت:‌ (فرايد ابوالفضل گلپايگاني) كسي تشريع شريعت بدون اذن الهي نتواند كرد و هر كس شريعت تازه اي آورد و از بين نرفت پس حق است پس بهاييت حق است.

پاسخ:‌اين آيه هيچ دلالتي بر اين مطلب ندارد و به فرض هم كه داشت هم در ادامه آيه و هم در آيات ديگر آمده است كه اگر حكم قاطع الهي بر اين نبود كه در عقوبت كفار عجله نكند آنها را از بين ميبرد. عقلا هم اگر قرار بود خدا همينجا جلوي اين ظلمها را بگيرد فلسفه بهشت و جهنم زير سؤال ميرفت. بگذريم از آنكه در همين لحظه بيش از دويست هزار شريعت در هند و بيش از صدها شريعت نوين در اقصي نقاط جهان وجود دارد كه همگي داراي تشكيلات و كتاب و دلايل خود هستند و طرفداراني هم دارند. مثال واضحش شيطان پرستانند كه بر طبق آمار سال 2000 ميلادي به بيش از دويست ميليون نفر در سراسر جهان رسيده اند. مطمئنا خدا نبايد ميگذاشت همچنين آئيني كه عملا شيطان را خداي خود و خدا را دشمن خود ميدانند تا اينحد ماندگار و گسترده شود. البته در آيات داريم كه خدا اينگونه نامرديها را ممكن است در جا از بين ببرد (آيه 46 سوره حاقه) كه در مورديكه كسي به خدا دروغ ببندد همانموقع رگ حيات او يا رگ دل او را ميبريم. ما ميگوييم بله رگ دل آنها بريده شده و همينكه تا آخر عمر نتوانستند توبه كنند دليل ماست. و الا اگر با توهين به خدا بايد رگ گردن بريده شود من هر لحظه يك ميليارد مرتبه بر بهاييت و خدايي باب و بها و هر چه ميگويند و مينويسند و همه طرفدارانشان لعنت و نفرين ميفرستم و تا آخرين لحظه عمر هم دست از لعنت بر نميدارم و هيچ چيزي هم نميشود. در عين آنكه دين جعلي كه با اينهمه دروغ بستن به خدا بوجود آمده اگر چه ميلياردها دلار باد آورده روسها و انگليسيها و نهايتا آمريكاييها و اسرائيليها شبانه روز و نامحدود در خدمتش بوده و هستند و خواهند بود ولي به جايي نخواهد رسيد و با همه بوقها و تبليغات و امتياز دهي و جعل و فريبها هيچوقت به تعدادي كه مطرح بشوند نميرسند كما اينكه الآن حتي به اندازه طرفداران يك جناح سياسي هم نيرو ندارند. اسلام بعد از ربع قرن بر ربع جهان مسلط شد و اينها الآن نزديك دو قرن است كه در انزوا و پليدي خود چراغها را خاموش كرده و ددرختها را ميشمرند! يك نفر بهايي در جايي براي من نوشته بود: با چه جرأتي به بزرگترين آيين جهان توهين ميكني؟ (البته من هيچوقت به هيچ آئيني توهين نكرده ام) و يك نفر ديگر هم كه ظاهرا دكتر بوده جوابش را داده بود كه منظورت همان پنج ميليون بهايي است؟ بعد گفته بود از نظر علم پزشكي همان تعدادي كه در عصر بهاييت بهايي شدند اگر درست زاد و ولد ميكردند الآن بيشتر از اين تعداد بودند و متأسفانه بدليل عدم رعايت بهداشت و اخلاقيات رو به زوال رفته اند!

نوشته شده توسط qazali.ir  | لینک ثابت | آرشیو نظرات

زندگانی حضرت زينب سلام اللّه عليها یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 20:37

بسمه تعالی

 زندگانی  حضرت زينب سلام اللّه عليها   

   تاليف: علی غزالی اصفهانی

 مقدمه

 مردانى كه در اين جهان رتبت برترى و تقدم را حائز گشته‏اند، بيشمارند، ولى زنانى كه به اين مقام و مرتبت نائل شده‏اند معدوى بيشمارند.

 مادر بشر حضرت حوا عليها السلام كه در وصف حضرتش در دعاى افتتاح وارد شده: اللهم صل على اُمنا حواء المطهرة من الرجس و... و خواهر حضرت موسى عليه السلام كه از ازواج پيغمبر خاتم صلى الله عليه وآله در جنة المأوى است و آسيه زوجه فرعون كه وى نيز همين شرافت را داراست و مريم بنت عمران مادر عيسى عليه السلام و خديجه اُمُّ المؤمنين بنت خويلد كه خدماتش به دين مقدس مشهود عالميان است و حضرت صديقه طاهره انسيه حوراء، بتول عذراء، فاطمه زهرا عليها السلام كه مسلم است تقدم و برترى و سيادت حضرتش بر تمام زنهاى عالم از اولين و آخرين. و ديگر از زنان مفضله حضرت زينب عليها السلام دختر سيد اوصياء و سيد نساء است كه شرح مناقب و مراتب احوال آن مفضّله مكرّمه به اختصار ذكر مى‏گردد.

نسب حضرت زينب عليها السلام

 دختر اميرالمؤمنين على صلوات الله عليه است فرزند ابوطالب عبد مناف است - فرزند عبدالمطلب - و اسمش شيبه است - فرزند هاشم - و اسمش عمرو است - فرزند عبد مناف - و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام دختر خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله فرزند عبدالله فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم است و مادر حضرت زهرا عليها السلام خديجه دختر خويلد فرزند اسد فرزند عبدالعزى فرزند قصى است.

نام و القاب و كنيه حضرت زينب عليها السلام

 زينب در لغت به معناى درخت نيكو منظر آمده و مخفف »زين و اَب« يعنى زينت پدر.

 هنگامى كه زينب عليها السلام متولد شد مادرش حضرت زهرا عليها السلام او را نزد پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام آورده گفتند: اين نوزاد را نامگذارى كنيد!

 حضرت فرمودند: من از رسول خدا جلو نمى‏افتم در اين ايام حضرت رسول صلى الله عليه وآله در مسافرت بودند، پس از مراجعت از سفر اميرالمؤمنين به حضرت عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه وآله نامى براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا فرمودند: من به پروردگارم سبقت نمى‏گيرم. در اين هنگام جبرئيل فرود آمده سلام خداوند بزرگ را به پيامبر ابلاغ فرمود و گفت: نام اين نوزاد را زينب بگذاريد! خداوند اين نام را براى او برگزيده است. بعد مصائب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گريست و فرمود: هر كس براى اين دختر بگريد مانند كسى است كه براى برادرانش حسن و حسين عليهم السلام گريسته باشند.

القاب حضرت زينب عليها السلام

 1- عالمه غير معلمه (داناى نياموخته )

 2- كعبة الزرايا (قبله رنج‏ها)

 3- نائبة الزهراء عليها السلام (جانشين و نماينده حضرت زهرا عليها السلام )

 4- نائبة الحسين عليه السلام ( جانشين و نماينده حضرت امام حسين عليه السلام )

 5- عديله الخامس من اهل الكساء ( همتاى پنجمين نفر از اهل كساء )

 6- كفيلة السجاد ( سرپرست حضرت سجاد عليه السلام )

 7- وليدة الفصاحه ( زاده شيوا سخنى )

 8- فصيحه ( سخنور گويا )

 9- الفاضلة ( بانوى با فضيلت )

 10- الكامله ( بانوى تامّ و كامل )

 11- عقيله بنى هاشم ( زن ارجمند )

كنيه حضرت زينب عليها السلام

 در كنيه‏هاى حضرت زينب عليها السلام نيز »ام كلثوم« و »ام عبدالله« ذكر شده كه روى اين نقل زينب « ام كلثوم كبرى »  است.

دوران كودكى حضرت زينب عليها السلام

 دختر بزرگوار اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا عليها السلام با اينكه پنج يا شش سال بيشتر از عمر خود مادر عزيزش را درك نكرد و در سنين پنج يا شش سالگى مادر را از دست داد اما در همين سنين اندك چنان تربيت شده بود كه از فاطمه عليها السلام حديث و روايت نقل كرده و چند تن از تاريخ نويسان و محدثين سند خطبه »فدك« را به همين بانوى بزرگوار يعنى حضرت زينب عليها السلام رسانده و از او نقل كرده‏اند، بر كسى پوشيده نيست كه نقل چنين خطبه‏اى از طرف دخترى كه در سن پنج يا شش سالگى است و حفظ آن كلمات با آن همه بلاغت و جامعيت دلالت بر كمال رشد و فهم و علم و دانايى او مى‏كند و مى‏توان گفت: بهر امر الهى بوده و جنبه فوق العادگى داشته است. حديث ديگرى است كه شيخ جعفر نقدى در كتاب زينب كبرى نقل شده كه گويد روزى اميرالمؤمنين عليه السلام زينب را كه در سن طفوليت به سر مى‏برد روى زانوى خود نشاند و به او فرمود: بگو »احد« يعنى يكى، زينب عليها السلام گفت: »احد« بعد فرمود: بگو »اثنين« يعنى دو تا، زينب ساكت شد على عليه السلام بدو گفت :سخن بگو! زينب گفت: زبانى كه بگفتن يكى گردش كرده چگونه دو تا بگويد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام دختر خود را به سينه چسبانيد و او را بوسيد.

ازدواج با عبدالله بن جعفر و ادامه زندگى آن بانو

 از اخبار و تواريخ بدست مى‏آيد كه در ميان ياران و نزديكان اميرالمؤمنين عليه السلام افراد زيادى كه آروز داشتند به افتخار همسرى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليه السلام نايل شوند ولى هر گاه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام از اين مقوله سخن به ميان مى‏آوردند با مخالفت آن حضرت، مواجه مى‏شدند تا آنكه عبدالله بن جعفر بن ابيطالب برادر زاده اميرالمؤمنين عليه السلام براى اين منظور قدم پيش گذاشت و كسى را از طرف خود براى خواستگارى به خانه آن حضرت فرستاد و على عليه السلام تقاضاى او را قبول فرمود و مهريّه او را نيز بر طبق مهريه مّادرش فاطمه زهرا عليها السلام قرار داد. چنانچه مى‏دانيم على بن ابيطالب عليه السلام نزديك به 4 سال از پايان عمر خود را در كوفه گذرانيد و اين هم به خاطر اين بود كه بيشتر هوا خواهان آن حضرت در كوفه بودند و با معاويه كه در شام سكونت داشت و خوارج كه در نهروان بودند در حال جنگ بود و كوفه از اين جهت نزديكتر و آماده‏تر از مدينه بود، اميرالمؤمنين عليه السلام با انتقال دادن مركز خلافت خود از مدينه به كوفه زينب نيز با شوهرش عبدالله بن جعفر به كوفه آمد و در آنجا سكونت پيدا كردند و عبدالله بن جعفر در جنگ صفين جزء لشكريان آن حضرت بود فرماندهى گروهى از سربازان على عليه السلام را به عهده داشت در اين مدت بى بى زينب عليها السلام نيز به ارشاد و تعليم زنان كوفه اشتغال داشت و از خصائص ايشان نقل شده كه در كوفه 30 مجلس درسى براى زنها تشكيل داد و براى آنها قرآن را تفسير مى‏كرد و در يكى از روزها به تفسير سوره »كهيعص« مشغول بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام از در وارد شد و از ايشان پرسيدند: »كهيعص« را تفسير مى‏كنى عرض كرد: آرى، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: اى نور ديده اين حرف رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله و سپس سخنانى در اين باره به زينب عليها السلام فرمود... كه شاعر در اين باره مى‏گويد:

روزى آن ناديده مكتب عالمين                              پاى تا سر فاطمه در فاطمه

مكتب تفسير قرآن باز كرد                             بابى از انوار ايمان باز كرد

      در بر باباى خود آن پاكزاد                                     داشت بر لب كاف و هاء ياء و عين و صاد

گفت: بابايش گو كه در عالمين                              زينب بابا و فخر فاطمه

اى كه بعد از فاطمه مثل تو نيست                        يعنى: اين حرفها دانى كه چيست؟

كاف تو كربلاى پر بلاست                                       هاى تو هاى هلاكت ز اشقياست

ياء تو باشد يزيد پر عذاب                                      اى سراپا عفت و تقوى و نور

صاد تو صبر است نى سنگ صبور                          گر حسين اين خواهر والا نداشت

كربلا و نهضتش معنا نداشت                                   بى وجود زينب اسلامى نبود

از حسين و كربلا نامى نبود.

شوهر حضرت زينب عليها السلام

 عبدالله بن جعفر طيار )رضوان الله عليها( كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام زينب عليها السلام را تزويج نمود، بعد از وفات زينب عليها السلام ساليان دراز عمر نمود و در روايت است كه عمرش به نود سال رسيده، علماء رجال وى را از محدّثين شمرده‏اند، در غزوه صفين ملازم ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در اين غزوه او را نامى بلند و ارجمند است، وى شجاعتى به سزا و فصاحتى روح افزا داشت. مداينى روايت نموده است: روزى معاويه نشسته بود و عمروعاص حاضر مجلس بود، در آن اثناء دربان گفت: عبدالله بن جعفر آمد. عمروعاص گفت: به خدا سوگند جعفر را اذيتش نمايم. معاويه گفت: چنين مكن كه حريفش نشوى. عبدالله بن جعفر گذشته از شخصيت بزرگى كه از نظر خانوادگى و انتساب با خاندان نبوت و بزرگان قريش داشت داراى كمالاتى نيز بوده و از آن جمله جود است و سبب سيادت و بزرگى بيشترى براى او شد و يكى از سخاوتمندان مشهور عرب گرديد و او را »بحر الجود« درياى سخاوت مى‏ناميدند. تاريخ وفات او را سال 80 هجرى نوشته‏اند.

اولاد حضرت زينب عليها السلام

 روايت إعلام الورى، سه پسر، على و جعفر و عون و يك دختر مسمّاة به ام كلثوم‏اند.

سن حضرت زينب عليها السلام

 در اين باب نمى‏توان به تحقيق حكمى نمود و دليلى بر تعيين سن عمر شريفش نيست. بلى اينقدر مى‏توان گفت كه در سفر كربلا عمرش از پنجاه سال افزون بوده است  زيرا ولادت با سعادت برادر والاگهرش حضرت سيدالشهدا عليه السلام در سنه 3 هجرى بوده و با ولادت حضرت زينب عليها السلام مولود ديگرى فاصله نبوده است و سال وفات آن حضرت به كلى مجهول است، وفات آن حضرت در زمان يزيد بوده كه در هيچ روايتى ديده نشده بلكه تمام كتب تاريخى آن را تكذيب مى‏نمايد. آن حضرت سفرى با شوهر خود، عبدالله بن جعفر )رضوان الله عليه( به شام رفته است و در همان زمان وفات يافته است و در نزديكى شهر دمشق در راويه مدفون گرديده است، ولى به لحاظ قرائن تاريخيّه بعيد نيست بلكه ظاهر همين است كه عمر شريفش از 60 سال گذشته و به 70 سال نرسيده بوده است.

مولود و مدفن حضرت زينب عليها السلام

 ولادتش در مدينه طيبّه بود و همانجا در خدمت جدّ و پدر زندگى مى‏كردند، تا وقتى پدر بزرگوارش در كوفه مستقر گرديد، زينب عليها السلام از همان اوقات در كوفه رحل اقامت كردند و پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام كه اهل بيت به مدينه بازگشتند وى نيز مراجعت فرمود، تا آنجا كه در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كربلا رفت و پس از شهادت آن حضرت به شام رفت و از آنجا به مدينه و در مدينه مانده تا اواخر عمر شريفش كه مسافرتى با شوهر خويش، عبدالله بن جعفر به شام داشت و در همان دوران وفات نمود و در نزديكى دمشق در راويه مدفون شد. والحال قبرش معروف است و مزار عمومى مسلمانان است. و او را در دمشق »سِتّ« مى‏نامند كه ظاهراً مخفف سيّده است.

برخى فضايل و مناقب حضرت زينب عليها السلام

·   عبادت حضرت زينب عليها السلام

 بزرگترين وسيله براى تقرب بدرگاه پروردگار عبادت و بندگى در پيشگاه مقدس اوست، از برخى مورخين نقل شده مى‏نويسند در تهجّد و شب زنده دارى بى‏بى زينب عليها السلام در تمام مدت عمرش ترك نشد حتى شب يازدهم محرم كه از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه فرمود: در آن شب عمّه‏ام زينب را ديدم در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است و با تمام مصيبتهايى كه بر او وارد شده بود از كربلا تا شام هيچگاه نوافل خود را ترك نكرد و نيز روايت كردند كه چون امام حسين عليه السلام براى وداع با زينب آمد از جمله سخنانى كه به او گفت: اين بود كه فرمود: )يا اُختاه لا تنسينى فى صلاةِ الليل( خواهر جان مرا در نماز شب فراموش نكن و باز در نقل ديگر از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مى‏گويد: عمّه‏ام زينب پس وى همچنان در آن شب در جايگاه عبادت خود ايستاده بود و به درگاه خداى خود استغاثه مى‏كرد و در آن شب چشم هيچ يك از ماها به خواب نرفت و صداى ناله ما قطع نشد. امام سجاد عليه السلام باز در اين باره مى‏فرمايند: عمّه‏ام زينب عليها السلام همه نمازهاى واجب و مستحب خود را در طول مسير ما از كوفه به شام ايستاده مى‏خواند و در بعضى از منزل‏ها نشسته مى‏خواند و اين هم به جهت گرسنگى و ضعف او بود، زيرا سه شب بود كه غذايى را كه به او مى‏دادند ميان اطفال تقسيم مى‏كرد چونكه آن مردمان )سنگدل( در هر شبانه روز به ما يك قرص نان بيشتر نمى‏دادند. آرى اين بود نمونه و گوشه‏اى مختصر از عبادتهاى بدنى و انجام نماز واجب و نافله زينب عليها السلام.

·   مقامات عاليه و قوت ايمان حضرت زينب عليها السلام

 پدر بزرگوارشان اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود چنانچه در كتاب اصول كافى نقل شده است:

الايمان له اركان اربعة: التوكل على الله، تفويض الامر الى اللّه، و الرضا بقضاء الله، التسليم الى اللّه.

( از براى ايمان چهار ركن مى‏فرمايد: يكى توكل و اطمينان قلب و اعتماد به خداوند جل جلاله دیگرى واگذاشتن كارهاى خود به خدا و سومى راضى بودن به رضاى الهى چهارم تسليم بودن به قضاء و براى كار خداى عزوجل.  تبعيّت و احوال آن بزرگوار حضرت زينب عليها السلام دلالت مى‏نمايد كه اركان ايمان به نحو كامل در حضرتش مجتمع بوده، استدلال بر اين دعوى همان سخنى كه در مجلس عبيد زياد فرموده است چنانچه سيّد بن طاووس در لهوف نقل كرده كافيست:

 پسر زياد گفت: »كيف رأيت صنع الله بأخيك و اهل بيتك«، زياد گفت: چگونه ديدى كار خدا را با برادرت و خويشاوندت؟!   فقالت: ما رأيت الّا جميلا! هولاء قوم كتب الله عليهم القتل، قبر زوالى مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم، فنهاج و تخاصم، فانظر لمن الفلج يومئذٍ! ثكلتك يابن مرجانه! فرمود: به جز نيكويى نديدم آنان جمعى بودند كه خداى تعالى مقرّر فرمود بر آنها كشته شدن را پس به خوابگاه خود رهسپار شدند و در آنجا خوش بخفتند و زود باشد كه خداى تعالى جمع كند ميان تو و آنها و با تو مهاجه و خصومت شود، پس به بنگر در آن روز حجت كدام غالب شود و ظفر كه را بود؟! مادر به سوگت بنشيند اى پسر مرجانه !

·   فصاحت و بلاغت حضرت زينب عليها السلام و ايراد خطبه در كوفه و شام

 خطبه‏هاى آن حضرت دليل قوى بر كمال و فصاحت و بلاغت او و بالاترين وصفى كه در اين باب مى‏توان گفت همانست كه خُزيمه اسدى گويد: )كأنّما تنزع عن لسان اميرالمؤمنين عليه السلام( و مى‏گويد: به خدا سوگند نديدم زنى را مثل زينب عليها السلام كه با شدت حيايى كه دارد به اين مثابه سخن سرايد، گويا با زبان اميرالمؤمنين عليه السلام سخن مى‏گويد، اشاره به مردم نمود كه ساكت شويد، مردم ساكت شدند و جرسها ساكن گرديد، اين وقت زينب عليها السلام به سخن آمد و فرمود:

متن خطبه در كوفه: ××××

الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ.

 أَمَّا بَعْدُ، يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا أهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ! أَتَبْكُون؟! فَلا سَكَنَت العَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ! إِنَّما مَثَلُكُمْ مَثَلُ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ! أَلا وَ إنّ فيكُم الصَّلَفُ و الصَّنَف و داء الصّدر الشَّنِف و مَلَقُ الْأَمَةِ و حَجزُ الأَعداء كَمَرْعَى عَلى دِمْنَةٍ أوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ! ألا ساءَ مَا تَزِرُونَ! إى وَاللّه فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلاً، فَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، فَلَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ أَبَداً، وَ أنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَ مَدار حُجَّتِكُمْ وَ مَنارِ مَحَجَّتِكُمْ سَيِّدِ شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؟! وَيْلَكُمْ يا أهْلَ الْكُوفَة! ألا ساءَ مَا سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ انّ سَخَطَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ فِى الْعَذابِ أنْتُمْ خالِدوُن. أتَدْرُونَ أىَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله فَرَيْتُمْ وَ أىَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أىَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أبْرَزْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إدّاً تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِها خَرقاءَ شَرْهاءَ طِلاع الاَرضِ! أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ أمْطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟! فَلَعَذابُ الْاخِرَةِ أَخْزَى وَ أَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ! فَلَا يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمَهَل، فَلا يَحْفِزُهُ البِدار وَ لا يُخافُ عَلَيه فَوتُ الثار! كَلّا اِنَّ رَبّى وَ رَبُكُم لَبِالْمِرْصادٍ!

 و چون سخن به اينجا رسيد زينب عليها السلام حركت نمود و مردم را حيرت زده دست بر دهان نهاده ديدم و...

 و اين سخنان بلاغت‏آميز از فصاحت آن حضرت ظاهر مى‏گردد و سخت‏تر از اين موقع مجلس يزيد بود(14) زينب عليها السلام در برابر آن جبّار عنيد، با حالت غربت و اسارت و تحمل يك عالم مصيبت و مشاهده سرهاى شهدا خصوص سر مقدس امام حسين عليه السلام چنان خطبه‏اى ايراد فرمود كه اگر فصحاى معروف عالم با تفكر و تأمل بسيار ابراز و اظهار مى‏نمودند لايق تمجيد مى‏بودند.

سفر تاريخى حضرت زينب عليها السلام به كربلا

 بهترين جلوه‏گاه براى شناخت شخصيت وجودى بى‏بى زينب همان سفر تاريخى كربلا و مطالعه ماجراى جانگداز واقعه »طف« و به دنبال آن خواندن داستان اسارت زينب عليها السلام و همراهان او در كوفه و شام و برخورد با ستمگران و ياغيان آن زمان است كه تاريخ آن را ثبت و عظمت فوق العاده دختر اميرالمؤمنين عليه السلام را جلوه‏گر ساخته است. نخستين مطلبى كه در آغاز اين بحث جالب توجه است اين است كه چگونه زينب عليها السلام بدون شوهر خود عبدالله به همراه برادرش امام حسين عليه السلام اقدام به اين سفر كرده و چرا عبدالله بن جعفر به همراه آنان نرفت؟ برخى گفته‏اند: شدت علاقه زينب عليها السلام به برادرش به حدّى بود كه هنگام ازداوج با عبدالله شرط كرد كه هرگاه امام حسين عليه السلام خواست به سفرى برود زينب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبدالله از او جلوگيرى نكند، قدر مسلّم اينست كه زينب عليها السلام با رضايت شوهر خود به اين سفر پر خطر و تاريخى قدم گذاشت و علت همراهى نكردن شوهرش به همراه امام عليه السلام علتش اين بود كه براى او مسلّم نبود سرنوشت امام حسين عليه السلام در جنگ به شهادت منجر خواهد شد اگر چه براى امام حسين عليه السلام و برخى از نزديكان مطلب روشن و مسلّم بوده و از اين رو در مكه ماند. چنانچه افراد ديگرى از نزديكان امام عليه السلام هم به همين علت همراه او نرفتند و برخى هم چون استاد توفيق ابوعلم در كتاب فاطمه زهرا خود صفحه 79 گفته‏اند: ناتوانى و عجز عبدالله از مسافرت سبب شد تا نتواند به اين سفر برود زيرا سن عبدالله در آن وقت حدود 72 سال بوده است.  اما عبدالله بن جعفر به دو فرزند خود دستور داد تا ملازم حضرت باشند و آن دو به همراه امام عليه السلام به كربلا آمدند و در روز عاشورا به شهادت رسيدند.

ورود حضرت زينب عليها السلام به كربلا و ماجراى شب و روز عاشورا

 ابوالفرج از امام زين العابدين عليه السلام نقل مى‏نمايد فرمود: به خدا سوگند من در اواخر روز با پدرم نشسته بودم و بيمار بودم و پدرم اصلاح تيرهايى مى‏نمود، و در مقابل او »جون« غلام آزاد كرده ابوذر غفارى نشسته بود، بناگاه امام حسين عليه السلام شروع به خواندن اين اشعار نمود:

يا دَهْرُ اُفٍ لك من خليل                       كم لَكَ بالاشراقِ و الاصيلِ

من صاحبٍ و ماجدٍ قتيل                        والدْهرُ لا يقنع بالبديلِ

والامرُ فى ذاكَ الى الجليلِ                     و كُلُّ حى سالك سبيلى

 يعنى: اى روزگار! چه بد دوستى هستى! چه بسيار در بامدادان و شامگاهان، يار و نامدارِ كُشته، داشته‏اى، و روزگار به جايگزين بسنده نمى‏كند، كار در اين باره به دستِ خداى بزرگ است و هر زنده‏اى راه مرا مى‏پيمايد.

 فرمود: اما من شنيدم و خوددارى از گريه نمودم ولى عمّه‏ام زينب تنها از باقى زنان شنيد و بى‏تاب شد و نتوانست خوددارى كند، و از اينرو از جا برخاست و به نزد امام دويد و فرياد زد: آه از اين مصيبت، اى كاش مرگ من رسيده بود! امروز چنان است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته‏اند، اى بازمانده گذشتگان، و اى دادرس بازماندگان!

 امام عليه السلام كه چنان ديد نظرى به خواهر افكنده و به او فرمود: خواهر جان مواظب باش شيطان حلم و شكيبائيت را از كَفَت نربايد!

 امام عليه السلام فرمودند: اى خواهر هرگاه دست از مرغ قطا بردارند خواهد خوابيد، زينب عليها السلام عرضه داشت پس معلوم مى‏شود خود تن به كشتن مى‏دهى، پس اين حال اندوه مرا طولانى‏تر و دل مرا محزون‏تر مى‏نمايد. اين بگفت و غش كرده بر زمين افتاد امام عليه السلام همى خواهر را قسم داد و او را برگرفت و به خيمه برد.

حضرت زينب عليها السلام روز عاشورا

 در تاريخ در ماجراى غم‏انگيز روز عاشورا چند جا نام زينب عليها السلام مذكور است، يكى در وقتى كه على اكبر امام حسين عليه السلام بر روى زمين افتاد و پدر را به بالين خود طلبيد نقل شده كه زينب عليها السلام خود را به ميدان رسانيد و روى كشته على اكبر انداخت و صدا را به »يا اُخياه و يابن اُخياه و امهجة قلباه« و امثال اين جملات بلند كرد و بگفته بعضى بى‏بى زينب عليها السلام اين كار را كرد تا برادرش حسين را به خود متوجه سازد و بدينوسيله از شدت اندوهى كه با ديدن فرزند به آن حضرت دست داده بود بكاهد. يكجا مى‏بينيم فرزند كوچك امام حسين عليه السلام عبدالله كه با ديدن عموى عزيزش كه روى خاك افتاده از خيمه بيرون مى‏دود تا خود را به عمو برساند، در اينجا امام عليه السلام خواهر را مخاطب ساخته صدا مى‏زند، خواهر جان اين كودك را نگهدار. حضرت زينب عليها السلام مى‏دود و عبدالله را مى‏گيرد اما آن كودك دست خود را از دست عمه مى‏كشد و به غربت عموى خود مى‏گريد و خود را به عمو مى‏رساند كه سرانجام در آغوش عمو آن سندگدلان وى را به شهادت مى‏رسانند. در آخرين ساعات امام عليه السلام براى خداحافظى به نزد زن‏ها مى‏آيد باز زينب عليها السلام را مخاطب مى‏سازد و مى‏فرمايد:

 خواهرم فرزند كوچك من على اصغر را بياور تا با او وداع كنم و چون بى‏بى آن فرزند شش ماهه را به دست آن حضرت مى‏دهد )حرمله بن كاهل عليه اللعنه( تيرى سه شعبه به گلوى نازك آن طفل مى‏زند و در آغوش پدر به شهادت مى‏رسد. جاى ديگر مى‏نويسند: براى آخرين بار امام عليه السلام به نزد بانوان حرم مى‏آيد و محرم اسرار خود بى‏بى زينب عليها السلام را مخاطب مى‏سازد و از او جامه كهنه‏اى مى‏خواهد تا زير لباسهاى خود بپوشد و مى‏گويد: خواهرم جامه كهنه‏اى برايم بياور كه احدى از اين مردم در آن رغبت نكنند تا زير لباسهايم بپوشم شايد بعد از كشته شدنم بدنم را برهنه نكنند و تا آنجا كه برادر خود را براى رفتن به ميدان شهادت بدرقه مى‏كند كه يكى از شاعران بنام عُمان سامانى اين ماجراى غم‏انگيز را از زبان شعر بيان مى‏كند:

خواهرش بر سينه و بر سر زنان                     رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه راه را                     دود آهش كرد حيران شاه را

در قفاى شاه رفتى هر زمان                           بانگ مهلاً مهلاًاش بر آسمان

كاى سوار سرگران كم كن شتاب                  جان من لختى سبكتر زن ركاب

تا ببوسم آن رُخ دلجوى تو                               تا ببوسم آن شكنج مُوى تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز                    گوشه چشمى به آن سو كرد باز

ديد مشكين موئى از جنس زنان                      بر فلك دستى و دوستى بر عنان

زن مگو مرد آفرين روزگار                             زن مگو بِنْتُ الجَلال اُخْتُ الوَقار

زن مگو خاك درش نقش جبين                      زن مگو دست خدا در آستين

باز دل بر عقل ميگيرد عنان                             اهل دل را آتش اندر جان زنان

ميدراند پرده اهل راز را                                  ميزند با ما مخالف ساز را

پنجه اندر جامه جان مى‏برد                             صبر و طاقت را گريبان مى‏درد

هر زمان هنگامه‏اى سر مى‏كند                       گر كنم منعش فزونتر مى‏كند

اندر اين مطلب عنان از من گرفت                 من از او گوش او زبان از من گرفت

پس ز جان بر خواهر استقبال كرد                   تا رخش بوسد الف را دال كرد

همچو جان خود در آغوشش كشيد                اين سخن آهسته در گوشش كشيد

كاى عنانگير من آيا زينبى                                  يا كه آه دردمندان در شبى

پيش پاى شوق زنجيرى مكن                            راه عشق است اين عنانگيرى مكن

با تو هستم جان خواهر همسفر                         تو بپا اين راه كوبى من بسر

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش                      با زنان در همرهى مردانه باش

جان خواهر در غمم زارى مكن                           با صدا بهرم عزادارى مكن

معجر از سر پرده از رخ وامكن                          آفتاب و ماه را رسوا مكن

هست بر من ناگوار و ناپسند                             از تو زينب گر صدا گردد بلند

هر چه باشد تو على را دخترى                            ماده شيرا كى كم از شير نرى

با زبان زينبى شاه آنچه گفت                              با حسينى گوش زينب مى‏شنفت

 در جاى ديگر مى‏بينيم زينب عليها السلام وقتى برادرش حسين عليه السلام را روى زمين كربلا ديد و لشكر بى‏شرم و مأموران پسر مرجانه و يزيد اطراف بدن مطهرّش را براى كشتن آن حضرت گرفته‏اند ديد از خيمه بيرون آمد و پسر سعد را مخاطب ساخت و به عنوان سرزنش و ملامت و بصورتى تحقيرآميز بدو فرمود: اى پسر سعد آيا ابا عبدالله الحسين عليه السلام كشته مى‏شود و تو مى‏نگرى؟ و چرا بى‏تفاوت هستى و سرانجام دختر اميرالمؤمنين عليه السلام به سمت آن قوم بى‏شرم نگاهى كردند و صدا زدند آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ با همين جمله بى‏بى چنان تزلزلى در اركان لشكر دشمن و روحيه آنها افكند كه تا پايان عمر ننگينشان اثر گذارد و از همانجا گروهى را به فكر قيام بر ضد بنى‏اميّه انداخت و بعداً بنام توابّين معروف شدند و با رهبرى مختار ثقفى حكومت عبيدالله بن زياد را در كوفه سرنگون كردند.

 

حضرت زينب عليها السلام در عصر عاشورا

 محدث قمى در راستاى وقايع عاشورا از كتاب اخبار الدول قرمانى نقل مى‏كند كه وقتى آن بى‏شرمان به خيمه‏هاى امام عليه السلام هجوم آوردند و شروع به غارت خيمه‏ها و سوزاندن آنها كردند، شمر بن ذى الجوشن پيش آمد و آهنگ قتل حضرت على بن الحسين عليه السلام را كه در بستر بيمارى بودند كرد در اين وقت حضرت زينب عليها السلام بيرون آمد و گفت: به خدا سوگند نمى‏گذارم او را بكشيد تا من كشته شوم!

 شمر (عليه اللعنه) كه چنان ديد از كشتن آن حضرت صرفنظر كرد. و اين هم يك فضيلت ديگر از فضايل بانوى شجاع و دلير كربلا كه بدينوسيله از جان امام زمان خود را محافظت نمود.(17)

 همچنين از حميد بن مسلم روايت شده كه عصر عاشورا زنان را از خيمه‏ها بيرون ريختند و آن خيمه‏ها را آتش زدند، فراموش نمى‏كنم دختر اميرالمؤمنين را در همان حالت كه در مرثيه برادرش با صوتى حزين و دلى غمگين مى‏گفت: يا محمدا صلى عليك ملائكه السماء هذا حسين مرمل بالدماء، و بناتك سبايا الى اللّه المشتكى و الى محمد المصطفى و الى على المرتضى و الى فاطمة البتول و الى حمزة سيد الشهداء يا محمدا هذا حسين بالعراء تسفى عليه الصبا، قتيل اولاد البنايا  ((  اى محمد سلام ملائكه آسمان بر تو اين حسين است كه به خون آغشته و اعضاى بدنش از هم جدا گشته و دخترانت اسير گشته، اين حسين توست كه در اينجا روى زمين افتاده و باد صبا بر پيكر او گرد و غبار مى‏افشاند، اينان فرزندان پيغمبر هستند كه همچون اسيران آنان را مى‏برند ))

 

روز يازدهم محرم و حركت اسرا به سوى كوفه

 آنچه كه مورخين نقل كرده‏اند، پسر سعد عصر عاشورا سر مقدس حضرت اباعبدالله عليه السلام و جوانان و ياران شهيدش را از بدن جدا كرده و بوسيله اصبحى و شمر و ديگران )عليهم لعنت الله( و در دو نوبت به كوفه فرستاد و خود و جمعى از لشكريانش آن شب را در كربلا ماند و روز ديگر نزديك ظهر بود كه پس از دفن كشتگان خود كودكان و خواهران امام عليه السلام و زنان بازمانده ديگر را برداشته و سوار بر شتران بى‏جهاز و محمل‏هاى بى‏روپوش و بى‏فرش و طرز رفتار آن مردم سنگدل و تندخو كه همه چيز خود حتى شرف و انسانيت داده چند سكه پول سياه و يا وعده‏هاى تو خالى پسر زياد از دست داده بودند، با آن كودكان بى‏گناه و معصوم به سمت كوفه حركت و از كنار كشتگان عزيز خود عبور دادند فقط خدا مى‏داند چه به آنها گذشت و چه حالى داشتند و چه صحنه‏هاى دلخراشى پديد آمد كه دوست و دشمن به حال آنان گريستند، روز يازدهم كه اهل‏بيت را به كوفه حركت داد تا شب به كوفه رسانيد با توجه به فاصله ميان كربلا تا كوفه حدود 80 كيلومتر است مى‏توان فهميد كه بر سر آن مصيبت زدگان و زنان داغديده كودكان پدر و برادر از دست داده بر روى مركبهاى تندرو و بدون جهاز آن هم با حال گرسنگى و تشنگى و بى خوابى... چه گذشته است. بخصوص آنكه شمر بن ذى‏الجوشن مأمورانى را گماشته بود تا مراقب زنان و كودكان باشند كه آنها گريه و زارى نكنند و اگر صدايشان به گريه بلند شد آنها را بزنند و با كمال خشونت رفتار كنند، شب دوازدهم محرم بود خاندان پيغمبر را در پشت كوفه در بيابانى فرود آوردند و صبح فرداى آن روز وارد شهر كردند حالا آيا كسى بود كه در آن شب براى اين كودكان معصوم و بى‏گناه خيمه‏اى بزند يا جامه مرتبى داشتند كه آنها را از سرما حفظ كند و آيا آب و غذايى به آنها دادند؟ و آيا خواب به چشم آنها رفت؟... خدا مى‏داند؟!

 فردا صبح شهر كوفه را كنترل و چهار هزار سرباز را به جهت جلوگيرى از خطرات احتمالى و تهديدات ديگر در سر هر كوى و برزن مسلح گماردند. در ميان اين مراقبات خاندان پيغمبر صلى الله عليه وآله را وارد شهر كردند و سرهاى شهدا را نيز در نيزه كرده و جلوى آنها گرفتند و اهل‏بيت را بصورت اسير از روم و زنگ بدنبال سرها سوار بر شتران و محملهاى بى‏روپوش و جهاز سوار كرده و اطراف را سربازان مسلح گماشته و از كوچه و بازار و مسيرى كه تا قصر حكومتى دارالاماره بود عبور دادند. مردم كوفه به جز سركردگان و جنايتكاران اين جنايت هولناك تاريخى افراد كه از ماجرا مطلع بودند و بيشتر نمى‏دانستند اينان كيانند و از كجا مى‏آيند؟ از اين رو زنى از اهل كوفه سر خود را از بام خانه بزير آورد و از آن پرسيد »من اَىّ الاسارى اَنتن«؟ شما از كدام اسيران و از چه شهر و ديارى هستيد؟ گفتند: »نحن اُسارى آل محمّد« ما اسيران از خاندان پيغمبريم! و آن زن كه چنان ديد از بام خانه به زير آمد و مقدارى جامه و لباس تهيه كرد و به نزد آنها آورده به ايشان داد و آنها به وسيله آن خود را پوشانيدند و حتى عده‏اى نان و خرما از روى ترحم و دلسوزى به دست كودكان اسرا مى‏دادند كه ام‏كلثوم نان و خرماها را مى‏گرفت.

 هياهويى در شهر پيچيد و مردم گريه كنان به سرعت خود را به مسيرى كه آنان را به سوى دارالاماره مى‏بردند رسانده و مشغول تماشا شدند، و آن مناظر رقت بارى كه باور ديدن آن را نداشتند از نزديك مى‏ديدند. در اين ميان دختر اميرالمؤمنين عليه السلام زينب كبرى عليها السلام آن مناظر رقت‏بار را مشاهده مى‏كند از يك طرف يادگار برادرش على بن الحسين زين العابدين عليه السلام را دست بسته و سوار بر شتر برهنه بصورت يك اسير دستگير شده در غل و زنجير مشاهده مى‏كند! از سوى ديگر سر برادر محبوب خود حسين عليه السلام را كه عشق و علاقه به او، زينب را به اين سفر كشانده بر فراز نيزه مى‏نگرد و خواهران و برادر زادگان و زنان ديگر كه بصورت اسيران خارج از اسلام آنها را درآورده مى‏بيند، كودكان بى‏پناه و معصومى را كه آن همه گرسنگى و تشنگى و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بى‏شرم خورده را با رنگهاى پريده نگاه مى‏كند.

 اما در برابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاى كمرشكن بياد رسالت تاريخى خود مى‏افتد، رسالت بيدار كردن فريب خورده و بيان مظالم و جنايتهاى دستگاه جبار و طاغوتى يزيد بن معاويه و...

خطبه آتشين حضرت زينب عليها السلام در كوفه

الحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى سَيِّدِ الْمُرْسَلينَ.

 أَمَّا بَعْدُ، يا أَهْلَ الْكُوفَةِ! يا أهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ! أَتَبْكُون؟! فَلا سَكَنَت العَبْرَةُ وَ لا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ! إِنَّما مَثَلُكُمْ مَثَلُ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ! أَلا وَ إنّ فيكُم الصَّلَفُ و الصَّنَف و داء الصّدر الشَّنِف و مَلَقُ الْأَمَةِ و حَجزُ الأَعداء كَمَرْعَى عَلى دِمْنَةٍ أوْ كَفِضَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ! ألا ساءَ مَا تَزِرُونَ! إى وَاللّه فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلاً، فَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعارِها وَ شَنارِها، فَلَنْ تَرْحَضُوها بِغَسْلٍ أَبَداً، وَ أنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَليلِ خاتمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسالَةِ وَ مَدار حُجَّتِكُمْ وَ مَنارِ مَحَجَّتِكُمْ سَيِّدِ شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؟! وَيْلَكُمْ يا أهْلَ الْكُوفَة! ألا ساءَ مَا سَوَّلَتْ لَكُمْ أنْفُسُكُمْ انّ سَخَطَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ فِى الْعَذابِ أنْتُمْ خالِدوُن. أتَدْرُونَ أىَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله فَرَيْتُمْ وَ أىَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أىَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أبْرَزْتُمْ؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إدّاً تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْاَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِها خَرقاءَ شَرْهاءَ طِلاع الاَرضِ! أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ أمْطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟! فَلَعَذابُ الْاخِرَةِ أَخْزَى وَ أَنْتُمْ لا تُنْصَرُونَ! فَلَا يَسْتَخِفَّنَكُمُ الْمَهَل، فَلا يَحْفِزُهُ البِدار وَ لا يُخافُ عَلَيه فَوتُ الثار! كَلّا اِنَّ رَبّى وَ رَبُكُم لَبِالْمِرْصادٍ!

داستان اُمّ حبيبه حضرت زينب عليها السلام

 در بحر المصائب مى‏خوانيم: يك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد بى‏بى زينب عليها السلام گذارد. آن عليا مخدّره فرمود اين چه طعامى است، مگر نمى‏دانى صدقه بر ما حرام است؟ عرض كرد اى زن اسير، به خدا قسم صدقه نيست، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غريب و اسير مى‏برم. حضرت زينب عليها السلام فرمود اين عهد و نذر چيست؟ عرض كرد من در ايّام كودكى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه وآله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل‏بيت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى اميرالمؤمنين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا عليها السلام طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى فرزند، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاى اين دختر را بخواه! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضى در خود نيافتم. پس از آن، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت. لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هر گاه اسير و غريبى را ببينم چندانكه مرا ممكن مى‏شود براى سلامتى آقايم حسين عليه السلام به آنها احسان كنم، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم. آن زن چون سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب عليها السلام صيحه از دل بركشيد و فرمود يا اَمَةَ اللّه همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدى. همانا من زينب دختر اميرالمؤمنينم و اين اسيران، اهل‏بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين عليه السلام است كه بر در خانه يزيد منصوب است. آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز، فرياد ناله برآورد و مدتى از خود بيخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ايشان انداخت و همى بوسيد و خروشيد و ناله واسيّداه، وااماماه، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است. سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهداء عليه السلام ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست.

ذكر منازل راه كوفه تا شام

 اهلبيت امام حسين عليه السلام را ديار به ديار و شهر به شهر در غُل جامعه و شكنجه و آزار و شماتت و استهزاء و آزار دشمنان قرار گرفتند اين منازل به ترتيب عبارتست از:

 1- تكريت 2- موصل 3- حُرّان 4- دعوات 5- قنسرين 6- سيبور 7- حمص 8- بعلبك 9- قصر بنى مقاتل 10- حُماة 11- حَلَب 12- نصيبين 13- عسقلان 14- دير قسيس 15- دير راهب.(20)

ورود اهل‏بيت عليهم السلام به شام

 اسيران آل محمد صلى الله عليه وآله را در روز اول ماه صفر سال 61 هجرى قمرى وارد شام كردند در اين هنگام حضرت ام‏كلثوم عليها السلام به شمر كه رئيس نگهبانان بود نزديك شد و فرمود: اكنون كه ما را به اين شهر مى‏بريد از دروازه‏هايى وارد كنيد كه تماشاگر كمتر باشد.

 دوم اينكه به اين مأمورها بگو، سرها را از ميان كجاوه‏ها بيرون ببرند و از ما دور كنند تا تماشاگران به تماشاى سر بپردازند و از تماشاى ما دور گردند ولى شمر از عنادى كه داشت عكس آن را انجام داد و دستور داد سرها را در ميان كجاوه‏ها عبور دهند و از همان دروازه حَلَب كه جمعيت بيشتر در آن رفت و آمد مى‏كند وارد سازند.

وارد كردن اهل‏بيت عليهم السلام به مجلس يزيد و حالات حضرت زينب عليها السلام

 اسيران اهل‏بيت را در حالى كه به ريسمانى بسته بودند وارد مجلس يزيد كردند امام سجاد عليه السلام فرمود: »اى يزيد اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله ما را در اين حال ببيند به گمان تو چه خواهد كرد؟«.

 يزيد دستور داد آن ريسمان را بريدند.

 زينب كبرى سلام الله عليها وقتى كه سر بريده برادر را در جلو يزيد ديد، دست برد و از شدت مصيبت گريبان خود را پاره كرد و با صداى جگرسوز فرياد زد: يا حُسَيناه يا حبيب رسول الله يابن مكة و منى يابن فاطمة الزهرا سيدة نساء يابن بنت المصطفى!

 از آهِ جانكاه و غمبار زينب كبرى عليها السلام همه اهل مجلس به گريه افتادند آن گاه لبهاى سر مقدس شروع به حركت كرده و اين آيات قرآن(22) را تلاوت نمود: »و سيعلمون الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون« يزيد سنگدل چون ديد رسوا مى‏شود و خواست او را بر حضار مشتبه سازد در مقابل اهانت امام حسين عليه السلام چوب خيزران را كه در دست داشت بر لب و دندان امام حسين عليه السلام زد.

 در اين بين وقتى فاطمه و سكينه دو دختر امام حسين عليه السلام نگاه كردند و ديدند يزيد بر لب و دندان امام حسين عليه السلام چوب خيزران مى‏زند، صداى گريه بلند كردند، به طورى كه از گريه آنها زنهاى يزيد و دختران معاويه به گريه افتادند، سرانجام اين دو خواهر دلسوخته نتوانستند تاب بياورند به عمّه خود زينب عليها السلام پناه بردند و گفتند: عمّه جان، يزيد با چوبدستى خود دندانهاى پيشين پدرمان را مى‏زند.

 زينب عليها السلام برخاست و به زبان حال چنين گفت: آيا چوب مى‏زنى دستت شل گردد، اين سر و صورت از چهره‏هايى است كه سالهاى طولانى براى خدا سجده كرده است.(23)

 

 خطبه حضرت زينب عليها السلام در مجلس يزيد

 وقتى كه يزيد در مجلس خود در ملاء عام گستاخى‏هاى بسيار كرد و با اشعار كفرآميز آنچه خواست ياوه گفت و دم از شأن پيروزى خود زد، لازم بود كه با يك سخنرانى مستدل و آتشين سركوب گردد و بادهاى غرورش از مشك سياه وجودش خالى شده و ضمناً مردم آگاه شوند و از گمراهى به راه هدايت كشيده شوند و پيام شهيدان و هدف آنها مشخص گردد، قهرمان اين ميدان دست پرورده اميرمؤمنان و فاطمه زهرا بى‏بى زينب كبرى سلام الله عليها بود كه برخاست و خطبه خود را چنين آغاز كرد:

 اين وقت زينب، دختر على بن ابى طالب و دختر فاطمه زهرا عليهم السلام به پاى خواست و فرمود:

 الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى جَدِّى رَسُولِ اللّهِ سَيِّدِ الْمُرْسَلين.

 صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ كَذلِكَ يَقُولُ: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَآءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِاياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤن.

 أَظَنَنْتَ - يا يَزيدُ! - حِينَ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ ضَيَّقْتَ عَلَيْنا آفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا لَكَ فى إسارٍ نُساقُ إِلَيْكَ سَوْقاً فى قَطارٍ وَ أَنْتَ عَلَيْنا ذُو اقْتِدارٍ أَنَّ بِنا مِنَ اللّهِ هَواناً وَ عَلَيْكَ مِنْهُ كَرامَةً وَ امْتِناناً وَ أَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وَ جَلالَةِ قَدْرِكَ؟! فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فى عِطْفِكَ تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرَحاً وَ تَنْقُضُ مِذْرَوَيْكَ مَرَحاً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ الْأُمُورَ لَدَيْكَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفى لَكَ مُلْكُنا وَ خَلُصَ لَكَ سُلْطانُنا!

 فَمَهْلاً مَهْلاً! لا تَطِشْ جَهْلاً! أَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ: وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مَهِينٌ؟! أَمِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدِيرُكَ حَرائِرِكَ وِ إِمائَكَ وَ سَوْقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ عليه السلام سَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ يَحْدُوا بِهِنَّ الأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناقِلِ، وَ يتبرّزن لِأَهْلِ الْمَناهِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الْغَائِبُ وَ الشَّهِيدُ وَ الشَّرِيفُ وَ الْوَضِيعُ وَ الدَّنِىُّ وَ الرَّفِيعُ، وَ لَيْسَ مَعَهُنِّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِىٌّ وَ لَا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيمٌ، عُتُوًّا مِنْكَ عَلَى اللَّهِ وَ جُحُودًا لِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله وَ دَفْعاً لِما جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ! وَ لَا غَرْوَ مِنْكَ وَ لَا عَجَبَ مِنْ فِعْلِكَ، وَ أَنَّى يُرْتَجَى مِمَّن لَفَظَ فُوهُ أَكْبادَ الشُّهَداءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ السُّعَداءِ وَ نَصَبَ الْحَرْبَ لِسَيِّدِ الْأَنبِياءِ وَ جَمَعَ الأَحْزابَ وَ شَهَرَ الْحِرابَ وَ هَزَّ السُّيُوفَ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله؟! أَشَدُّ الْعَرَبِ لِلّهِ جُحُوداً وَ أَنْكَرُهُمْ لَهُ رَسُولاً وَ أَظْهَرُهُمْ لَهُ عُدْواناً وَ أَعْتاهُمْ عَلَى الرَّبِ كُفْراً وَ طُغْياناً؟! ألا إِنَّها نَتِيجَةُ خِلالِ الْكُفْرِ وَ ضَبُّ يُجَرْجِرُ فِى الصَّدْرِ لِقَتْلَى يَوْمِ بَدْرٍ. فَلَا يَسْتَبِطأُ فى بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ كانَ نَظَرُهُ إِلَيْنا شَنفاً وَ شَنآناً وَ إِحَناً وَ أَضغاناً يُظْهِرُ كُفْرَهُ بِرَسُولِهِ وَ يَفْصُحُ ذلِكَ بِلِسانِهِ فَهُوَ يَقُولُ فَرَحاً بِقَتْلِ وَلَدِهِ وَ سَبْىِ ذَرِّيَّتِهِ غَيْرُ مُتَحَوِّبٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ.

 لَأَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا سرَحاً

 وَ لَقالُوا يا يَزِيدُ لا تَشَلْ

 مُنْتَحِياً عَلى ثَنايا أَبِى عَبْدِاللّه عليه السلام وَ كانَ مُقَبَّلَ رَسُولِ اللّهِ، يَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ قَدِ الْتَمَعَ السُّرورُ بِوَجْهِهِ!

 لَعمْرِى لَقَدْ نَكَأْتَ الْقُرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِراقَتِكَ دَمَ سِيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَابْنِ يَعْسُوبِ الْعَرَبِ وَ شَمْسِ الِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، وَ هَتَفْتَ بِأَشْياخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَى الْكَفَرَةِ مِنْ أسْلافِكَ، ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدائِكَ وَ لَعَمْرِى لَقَدْ نادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكا تَشْهَدُهُمْ وَ لَنْ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شَلَّتْ بِكَ عَن مِرْفَقِها وَ جَذَّتْ وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ أَبَاكَ لَمْ يَلِدْكَ حِينَ تَصِيرُ إِلى سَخَطِ اللّهِ وَ يُخاصِمُكَ رَسُولُ اللّهِ.

 اللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا وَ انْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا وَ احْلُلْ غَضَبَكَ عَلى مَنْ سَفَكَ دِمائَنا وَ نَقَضَ ذِمامَنا وَ قَتَلَ حُماتَنا وَ هَتَكَ عَنّا سُدُولَنا!

 وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَ ما فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ ما جَزَرْتَ إلّا لَحْمَكَ! وَ سَتَرِدُ عَلى رَسُولِ اللّهِ بِما تَحَمَّلْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِماءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلهُمْ وَ يلمُّ شَعثهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدائِهِمْ فَلَا يَسْتَفِزَّنَكَ الْفَرَحُ بِقَتْلِهِ وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فِرِحِينَ بِمَا اتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

 وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ وَليّاً وَ حاكِماً وَ بِرَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه وآله خَصِيماً وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيراً وَ سَيَعْلَمُ مِنْ بَوَّأَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ الْمُسْلِمينَ أَنْ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً.

 وَ مَا اسْتِصْغَارِى قَدْرَكَ وَ لَا اسْتِعْظَامِى تَقْرِيعَك تَوَهُّماً لِانْتِجاعِ الْخِطابِ فيكَ بَعْدَ أَن تَرَكْتَ عُيونَ الْمُسْلِمينَ بِهِ عَبْرَى وَ صُدُورَهُمْ عِنْدَ ذِكْرِهِ حَرَّى، فَتِلْكَ قُلُوبٌ قاسِيَةٌ وَ نُفُوسٌ طاغِيَةٌ وَ أجْسامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اللّه وَ لَعْنَةِ الرَّسُولِ، قَدْ عَشَّشَ فِيهِ الشَّيْطانُ وَ فَرَّخَ، وَ مِن هُناكَ مِثْلُكَ ما دَرَجَ وَ نَهَضَ.

 فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ الْأَتْقِياءِ وَ أَسْباطِ الْأَنبياءِ وَ سَليلِ الْأَوصياءِ بِأَيْدِى الطُّلَقاءِ الْخَبِيثَةِ وَ نَسْلِ الْعَهَرَةِ الْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَكُفُّهُمْ مِنْ دِمائِنا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْواهُهُمْ مِنْ لُحُومِنا، وَ للجُثَث الزّاكِيَة عَلَى الْجُيوبِ الضّاحِيَةِ تَنْتابُها الْعَواسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا الْفَراعِلُ!

 فَلَئِنِ اتَّخَذْتُنا مَغْنَماً لَتَتَّخِذُنا وَشيكاً مَغْرَماً حِينَ لا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مَا اللّهُ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ؛ وَ إِلَى اللّهِ الْمُشْتَكى وَ الْمُعَوَّلُ وَ اِلَيْهِ الْمَلْجَأُ وَ الْمؤل؛ ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَ اجْهَدْ جُهْدَكَ! فَوَالَّذِى شَرَّفَنا بِالْوَحْىِ وَ الْكِتابِ وَ النُّبُوَّةِ وَ الْاِنْتِجابِ، لا تُدْرِكُ أَمَدَنا وَ لا تَبْلُغُ غايَتَنا وَ لا تَمْحُوا ذِكْرَنا وَ لا يُرْحَضُ عَنْكَ عارُها! وَ هَلْ رَأَيُكَ إِلّا فَنَدٌ، وَ أَيّامُكَ إِلّا عَدَدٌ، وَ جَمْعُكَ إِلّا بَدَدٌ، يَوْمَ يُنادِى الْمُنادِى: أَلَا لَعَنَ اللّهُ الظّالِمَ العادِى؟!

 وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى حَكَمَ لِأَولِيائِهِ بِالسَّعادَةِ وَ خَتَمَ لِأَصْفِيائِهِ بِبُلُوغِ الْإِرادَةِ وَ نَقَلَهُمْ إِلَى الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الرِّضوانِ وَ الْمَغْفِرَةِ، وَ لَمْ يشق بِهِمْ غَيْرك وَ لَا ابْتَلى بِهِمْ سِواكَ، وَ نَسْأَلُهُ أَن يُكْملَ لَهُمُ الْأَجْرَ وَ يُجْزِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ الذُّخْرَ، وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ الْخِلافَةِ وَ جَمِيلَ الْإِنابَةِ، إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدودٌ.

 خطبه آتشين و بلند پايه بى‏بى زينب سلام الله عليها همه نقشه شوم يزيديان را نقش بر آب كرد و جو آلوده شام را عوض كرد بطورى كه يزيد اظهار پشيمانى كرد و همه گناهان را بر گردن ابن‏زياد نهاده و او را لعنت مى‏كرد.(24)

 

 حضرت رقيه عليها السلام در عاشورا

 در بعضى روايات آمده است: حضرت سكينه عليها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله‏اى )كه به احتمال قوى همان رقيه عليها السلام باشد( گفت: »بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته شود«.

 امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنقدر رقيه عليها السلام صدا زد: »بابا! مانعت نمى‏شوم. صبر كن تا ترا ببينم«. امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده‏اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا درداد كه:

 اَلْعَطَشْ اَلْعَطَشْ، فَإنَّ الظُّمأَ قَدْ أَحْرَقَنى بابا بسيار تشنه‏ام، شدّت تشنگى جگرم را آتش زده است. امام حسين عليه السلام به او فرمود »كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم«. آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه عليها السلام دامن پدر را گرفت و با گريه گفت: يا آبَةَ اَيْنَ تَمْضى عَنّا؟

 بابا جان كجا مى‏روى؟ چرا از ما بريده‏اى؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پُر خون از او جدا شد.

 

 آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليها السلام

 وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه‏اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگرسوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلاً مى‏خوانيم:

 هلال بن نافع، كه از سربازان دشمن بود، مى‏گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم. ديدم امام حسين عليه السلام، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى‏آيد. در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:

 يا اَبَه! اُنْظُرْ إلَيَّ فَإنّي عَطْشانٌ.

 بابا جان، به من بنگر، من تشنه‏ام.

 شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگرسوز از زبان كودكى تشنه‏كام، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى‏اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:

 اَللّهُ يَسْقيكِ فَإنَّهُ وَكيلى. دخترم، مى‏دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى‏كند؛ زيرا او وكيل و پناهگاه من است.

 هلال مى‏گويد: پرسيدم »اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت؟«

 به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است.(25)

 

 به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!

 عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خميه‏ها ريختند، در درون خيمه‏ها مجموعاً 23 كودك از اهل‏بيت عليهم السلام را يافتند.

 به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك، بر اثر تشنگى در خطر مرگ هستند.

 عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليها السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد. يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى‏روى؟ حضرت رقيه عليها السلام فرمود: »بابايم تشنه بود. مى‏خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم«.

 او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

 حضرت رقيه عليها السلام در حاليكه گريه مى‏كرد، فرمود: »پس من هم آب نمى‏آشامم«.

 كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت

 گفت با مردى بكن خاموش دامان را

 دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب

 كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

 آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب

 تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

 نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه، صالح بن عبدالله مى‏گويد: موقعى كه خيمه‏ها را آتش زدند و اهل‏بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه‏اش آتش گرفته، سراسيمه مى‏گريست و به اطراف مى‏دويد و اشك مى‏ريخت. مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه‏اش را فرونشانم. همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم: اى دختر، قصد آزارت ندارم. بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه‏اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم. يكمترتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش كبود شده، يك جرعه آب به من بده. از شنيدن اين كلام رقّتى تمام به من دست داده ظرفى پُر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم: عزم كجا دارى؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه‏تر است. گفتم: مترس، زمان منع آب گذشت، شما بنوشيد. گفت: اى مرد، سؤالى دارم، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود، آيا آبش دادند يا نه؟! گفتم: اى دختر نه واللّه، تا دم آخر مى‏فرمود: »اُسْقُوني شَرْبَةً مِنَ الماءِ«.

 مى‏فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.

 وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، و بعضى از بزرگان مى‏گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليها السلام بوده است.(26)

 

 به ياد رقيه عليها السلام در مدينه

 روايت شده است هنگامى كه حضرت زينب عليها السلام با همراهان به مدينه بازگشت، زنهاى مدينه براى عرض تسليت به حضور ايشان آمدند. حضرت زينب عليها السلام تمامى حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براى آنها بيان مى‏كرد، و آنها مى‏گريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليها السلام افتاد و فرمود:

 اما مصيبت رحلت حضرت رقيّه عليها السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد، و آن روز به ياد رنجهاى جانگداز حضرت رقيّه عليها السلام بسيار گريستند.(27)

 

 ماجراى حضرت رقيه خاتون عليها السلام

 امام حسين عليه السلام دختر كوچكى داشتند كه او را بسيار دوست مى‏داشت و او نيز پدر را بسيار دوست مى‏داشت نامش رقيه و 3 سال داشت و همراه اسيران در شام به سر مى‏برد و از فراق پدر، شب و روز گريه مى‏كرد، شبى پدر را در خواب ديد، وقتى كه از خواب بيدار شد، بى‏تابى شديدى كرد و گفت: »پدرم را بياوريد، نور چشمم را مى‏خواهم«. اهل‏بيت عليهم السلام هر چه را او نوازش دادند تا آرام شود آرام نگرفت و آنچنان با سوز گريست كه همه اهل‏بيت عليهم السلام به گريه افتادند و بصورتشان مى‏زدند و خاك بر سر مى‏ريختند و موهاى خود را پريشان مى‏كردند يزيد صداى گريه آنها را شنيد گفت: چه خبر است؟ جريان را به او گفتند گفت: سر پدرش را براى او ببريد و جلو او بگذاريد تا آرام شود.

 سر بريده امام حسين عليه السلام را در ميان طبقى گذاشتند و روى آن را با حوله‏اى پوشاندند و نزد رقيّه آوردند و جلو او گذاشتند.

 رقيّه گفت: اين چيست؟ من پدرم را مى‏خواهم، غذا نمى‏خواهم، گفتند: پدر تو در همين جاست، رقيّه حوله را برداشت، ناگهان سر بريده‏اى را ديد گفت اين سر كيست؟ گفتند: سر پدرت مى‏باشد.

 سر را برداشت و به سينه‏اش چسباند و مى‏گريست و چنين مى‏گفت:

 اى بابا جان چه كسى تو را به خونت رنگين كرده؟ بابا جان چه كسى رگهاى گلويت را بريده؟ بابا جان چه كسى مرا در كودكى يتيم كرد؟ بابا جان دختر بى‏بابا به كه پناه برد تا بزرگ شود؟ بابا جان كاش نابينا بودم و اين منظره را نمى‏ديدم، بابا جان كاش خاك را بالش زير سر قرار مى‏دادم، ولى محاسن تو را خضاب شده به خون نمى‏ديدم.

 آنقدر درد دل كرد تا وقتى او را حركت دادند دريافتند كه جان به جانان سپرده.

 يزيد دستور داد پيكر پاك رقيّه را غسل دادند و كفن نموده و به خاك سپردند.(28)

 

 مقدمات سفر اهل‏بيت عليهم السلام از شام به مدينه و فراق حضرت رقيّه

 خطبه‏هاى امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام و جريانات ديگر باعث شد كه مردم تغيير جهت دادند و يزيد از ترس شورش مردم و اغفال آنها اظهار پشيمانى كرد و ابن‏زياد را قاتل معرفى مى‏كرد. از سوى ديگر به اهل‏بيت اظهار محبت مى‏كرد و حتّى به آنها اجازه داد كه از دمشق براى امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا عزادارى كنند.

 و بعد جريان به گونه‏اى شد كه يزيد، ماندن اهل‏بيت امام حسين عليه السلام را در شام خطرناك دانست و در بازگرداندن آنها به وطن خودشان مدينه شتاب نمود.

 بعضى گفته‏اند: هنگام بيرون آمدن از شام، زينب عليها السلام و همراهان به ياد رقيّه افتادند، زينب عليها السلام به زنهاى شام كه به بدرقه آنها آمده بودند فرمود: ما از ميان شما مى‏رويم ولى يك دختر خردسال را در ميان شما گذاشتيم او در اين شهر غريب است كنار قبر او برويد و او را فراموش نكنيد. زينب عليها السلام و همراهان تا ديوارهاى شام ديده مى‏شد بياد رقيّه اشك مى‏ريختند آن دخترك ستمديده كه هنگام آمدن به شام بلبل اهل‏بيت بود و همواره سراغ بابا را مى‏گرفت ولى اكنون خاموش شده و در ميان كاروان نيست.

 كاروان به قصد مدينه حركت مى‏كرد وقتى به دو راهى رسيدند يك راه به طرف كربلا و يك راه ديگر به طرف مدينه مى‏رفت به راهنما گفتند ما را از راه كربلا عبور بده تا پس از زيارت قبور شهيدان از آنجا به سوى مدينه برويم.

 بى‏بى زينب عليها السلام به سوى قتلگاه برادر حركت كرد و به اتفاق اهل‏بيت به عزادارى پرداختند، حضرت زينب با صداى جانكاه كه دلها را جريحه‏دار مى‏كرد مى‏فرمود: اى واى برادرم حسين جان، اى واى اى محبوب دل پيامبر خدا، اى فرزند مكه و منى، گفت و گفت تا كنار قبر بى‏هوش به زمين افتاد و زنها اجتماع كردند آب به صورت زينب مى‏پاشيدند تا به هوش آمد و همواره به عزادارى پرداختند.(29)

 

 امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه‏اش حضرت زينب عليها السلام، خون مى‏گريد

 حاج ملا سلطانعلى، روضه خوان تبريزى، كه از جمله عبّاد و زهّاد بوده، گويد: در خواب مشرّف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم، عرض كردم: مولانا! آنچه در زيارت ناحيه مقدّسه ذكر شده است كه مى‏فرمايد: »فَلأنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً وَ لَأبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً« صحيح است؟

 فرمودند: بلى!

 عرض كردم: آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك، خون گريه مى‏كنيد كدام است؟ آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است؟

 فرمودند: نه! اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت، خون گريه مى‏كرد!

 گفتم: آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است؟

 فرمودند: نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مى‏كرد.

 گفتم: لابد مصيبت حضرت سيّدالشهداء عليه السلام است؟

 فرمودند: نه! حضرت سيّدالشهداء عليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خون گريه مى‏كرد.

 پرسيدم: پس اين كدام مصيبت است؟

 فرمود: آن مصيبت اسيرى زينب عليها السلام است.(30)

 

 سفارش و توسّل

 آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه، ساكن تهران، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه از اتقياى اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:

 در ايّامى كه در سامرّا مشرّف بودم روز جمعه‏اى طرف عصر به سرداب مقدّس رفتم. ديدم غير از من احدى نيست. حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الأمر - صلوات اللّه عليه - شدم. در آن حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود: به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حقّ عمّه‏ام حضرت زينب - سلام اللّه عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند.(31)

 

 

 كرامت حضرت رقيه عليها السلام

 حجّت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمود شريعت زاده خراسانى، طى نامه‏اى در تاريخ دوم جمادى الثانية 1418 ه. ق نقل كرامت حضرت رقيه به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال نموده و مرقوم داشته‏اند:

 روزى وارد حرم حضرت رقيه عليها السلام شدم. ديدم جمعى مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزادارى مى‏باشند و مداحى با اخلاص به نام حاج نيكويى مشغول روضه خوانى است از او شنيدم كه مى‏گفت:

 خانه‏هاى اطراف حرم را براى توسعه حرم مطهر خريدارى مى‏نمودند. يكى از مالكين كه يهودى يا نصرانى بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود را براى توسعه حرم بفروشد. خريداران حاضر شدند كه حتى به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند، ولى وى نفروخت. بعد از مدّتى زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وى مى‏شد. او را نزد پزشك معالج مى‏بردند، بعد از معاينه مى‏گويد: بچّه و مادر، هر دو در معرض خطر مى‏باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد. قبول كردند، تا درد زايمان شروع شد. صاحب خانه مى‏گويد: همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيّه عليها السلام و به ايشان متوسّل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادى و شفاى آنان را از خدا خواستى و گرفتى خانه‏ام را به تو تقديم مى‏كنم.

 مدّتى مشغول توسّل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روى تخت نشسته و بچّه در بغلش سالم است. همسرم گفت: كجا رفتى؟ گفتم رفتم جايى كارى داشتم. گفت: نه، رفتى متوسّل به دختر امام حسين عليه السلام شدى! گفتم از كجا مى‏دانى؟ زن جواب داد: من، در همان حال زايمان كه از شدّت درد گاهى بيهوش مى‏شدم، ديدم دختر بچه‏اى وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت: ناراحت مباش، ما سلامتى تو و بچّه‏ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را حسين بگذارد! گفتم: شما كى هستيد؟ گفت: من رقيّه دختر امام حسين عليه السلام هستم.

 بعد از روضه خوانى از مداح مذكور )حاجى نيكويى( سؤال كردم اين داستان را از كه نقل مى‏كنى؟ در جواب گفت: از خادم حرم حضرت رقيّه عليها السلام نقل مى‏كنم، كه خود از اهل تسنّن مى‏باشد و افتخار خدمتگزارى در حرم نازدانه امام حسين عليه السلام را دارد و پدرش هم از خادمين حرم حضرت رقيّه عليها السلام بوده است.

 

 

 

 عبرت خانه

 زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

 مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

 دخترى بودم سه ساله، دستگير و بى‏پدر

 مرغ بى‏بال و پرى را از قفس كاشانه است

 بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

 فخر مى‏كرد او كه مستم در كفم پيمانه است

 داشت او كاخى مجلّل، دستگاهى باشكوه

 خود چه مردى كز غرور سلطنت ديوانه است

 داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

 همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

 تكيه مى‏زد او به تخت سلطنت با كبر و جد

 اين تكبّر ظالمان را عادت روزانه است

 من به ديوار خرابه مى‏نهادم روى خود

 زين سبب شد رو سفيدم، شهرتم شاهانه است

 بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

 پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

 محو شد آثار او، تابنده شد آثار من

 ذلّت او عزّت من هر دو جاويدانه است

 )كهنمويى( چشم عبرت باز كن، بيدار شو!

 هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

 

 در مناقب و مصائب عصمت صغرى زينب كبرى

 صبر از زبان عجز ثنا خوان زينب است

 عقل بسيط واله و حيران زينب است

 هر آيه در صحايف علوى به وصف صبر

 نازل بر انبيا شده در شأن زينب است

 ايوب صابر است و لكين در اين مقام

 انصاف ده كه ريزه خور خوان زينب است

 در قتلگاه جسم برادر به روى دست

 بگرفت كاى خداى من، اين جان زينب است

 قربانى تو است بكن از كرم قبول

 كارى چنين به عهده ايمان زينب است

 در خطبه‏اش كه كوفه از آن شد سكوت محض

 گفتى كه ممكنات به فرمان زينب است

 ابن زياد شوم به دارالاماره‏اش

 رسوا از منطق شرر افشان زينب است

 با اين كه با عيال برادر به شهر شام

 در دست اهل ظلم گريبان زينب است

 بر همزن اساس جفا كارى يزيد

 لحن بليغ و نطق درخشان زينب است

 افزون بود ز حوصله خلق عالمى

 درد و غمى كه در دل سوزان زينب است

 در ماتم حسين پريشانى جهان

 عكسى ز حال زار پريشان زينب است

 دارد »صغير« اميدى و از روى اعتقاد

 چشمش به لطف بيحد و پايان زينب است(32)

 

 شهر شام اوج مصيبت اسارت

 اينجا شرار ناله آتش بر فلك زد

 اينجا عدو بر زخم پيغمبر نمك زد

 از مدخل اين شهر تا كنج خرابه

 دشمن ميان كوچه زينب را كتك زد

 اينجا لباس عيد پوشيدند زنها

 پاى سر ببريده رقصيدند زنها

 اينجا زدند آل على را ظالمانه

 شد بسته بر يك ريسمان ده نازدانه

 با دست بسته كودكى نقش زمين شد

 برداشتند او را ولى با تازيانه

 اينجا سر راه اسيران ايستادند

 اينجا به زين العابدين دشنام دادند

 اينجا به نوك نيزه‏ها هجده قمر بود

 خورشيد زهرا جلوه‏گر از طشت زر بود

 لبهاى خونينش بهم مى‏خورد اما

 چشمش به سوى زينب خونين جگر بود

 او با لب خونين دم از محبوب مى‏زد

 دشمن به پاسخ بر دهانش چوب مى‏زد

 اينجا عدو ظلم و ستم همواره كرده

 با چوب، زخم بغض دل را چاره كرده

 زينب كه صبر از صبر او مى‏برد حيران

 در پاى طشت زر گريبان پاره كرده

 مى‏رفت چون بالا و پايين چوب كينه

 مى‏زد به روى ماه خود سيلى سكينه(33)

 

 مرثيه مجلس يزيد لعنة اللّه عليه در شام

 ميان طشت زر خونين گلى بود

 كنارش داغديده بلبلى بود

 چه بلبل، بلبل شيرين زبانى

 نه او را لانه‏اى، نه آشيانى

 اگر چه سر فرو در زير پر داشت

 نظر گاهى ميان طشت زر داشت

 كه ناگه ديد گلچين ستمگر

 گل سرخش نمود از چوب پرپر

 بگفتا با دل پر غصه زينب

 مزن چوب جفا ظالم بر اين لب

 مزن ظالم كه او از ره رسيده

 لبان غنچه‏اش زهرا مكيده

 مزن چوب ستم را بر سر او

 به پيش ديدگان خواهر او(34)

                                                                                والسلام

...................( Anotates ).................

فهرست مطالب:

1) زاد المعارف ص 22.

2) تفسير نور الثقلين ج 5 ص 377-376.

3) به نقل از فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى ص 854 و دختران فاطمه زهرا، رسولى محلاتى، ص 270.

4) به نقل از دختران فاطمه زهرا، رسولى محلاتى، ص 270.

5) نقل از كتاب رياحين الشريعه ج 3، ص 54.

6) فاطمه زهرا و دختران آن حضرت، ص 273.

7) فاطمه زهرا، رسولى محلاتى، ص 285.

8) شرح نهج‏البلاغه، 4 جلدى قديم، ج 2، ص 104.

9) اُساور من ذهب، ص 31، به نقل از شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 104.

10) إعلام الورى، ج 1، ص 396.

11) اُساور من ذهب نقل از سيره و سيماى امام حسين، علامه جلالى، ص 29 و عظمت حسين بن على، زنجانى، ص 103.

12) به نقل از اُساور من ذهب در احوالات حضرت زينب عليها السلام، تأليف آيت الله شيخ مهدى نجفى )ره(.

13) لهوف، ص 201.

14) نقل شده از نورالابصار، چاپ دارالفكر، ص 203.

15) نقل از تاريخ طبرى، ج 4، ص 291 و 292.

16) به نقل از مقاتل الطالبين، طبع نجف، ص 82 و 83.

17) نقل از نفس المهموم، صفحه 200.

18) لهوف، ص 85 و نفس المهموم، ص 213.

19) رياحين الشريعة ج 3 ص 188.

20) سوگنامه آل محمد، محمدى اشتهاردى، ص 437، به نقل از مثير الاحزان، ص 96.

21) لهوف، ص 174 و نفس المهموم، ص 239.

22) سوره شعراء، آيه 227.

23) معالى السبطين، ج 2، ص 156، به روايت كبريت الاحمر، ص 253، علامه محمد باقر بيرجندى، ص 253.

24) ترجمه لهوف، ص 181 و 186.

25) سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع والحوادث محمد باقر ملبوبى، ج 3 ص 192.

26) حضرت رقيّه عليها السلام، شيخ على فلسفى ص 13.

27) حضرت رقيّه عليها السلام، نوشته حجة الاسلام شيخ على فلسفى ص 48، به نقل از ناسخ التواريخ، ص 507.

28) به نقل از منتخب طريحى مطابق نقل معالى السبطين، ج 2 ص 170.

29) ترجمه لهوف، ص 196 و ناسخ التواريخ، ج 2 ص 473.

30) شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام، آقاى قاضى زاهدى، صفحه 145، به نقل از عبقرى الحسان مرحوم نهاوندى.

31) شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام، ج 1، ص 251.

32) مصيبت نامه صغير اصفهانى صفحه 196.

33) غلامرضا سازگار )ميثم(، سحاب اشك، ص 52.

34) عبدالحسين رضايى خراسانى.

نوشته شده توسط qazali.ir  | لینک ثابت | آرشیو نظرات

ياد مادر از زبان فرزندان حضرت زهرا س یکشنبه ششم اردیبهشت 1388 20:33

ياد مادر از زبان فرزندان حضرت زهرا   س
 امام حسن و ياد مادر   
  حضرت امام حسن (ع) دومين امام و پيشواى معصوم شيعيان و نخستين فرزند او علاقه و محبت شورانگيز و عشق وافرى نسبت به مادر عزيزش فاطمه‏ى زهرا (س) داشت. اين علاقه و محبت و ابعاد و نشانه‏هاى آن را، در موارد متعددى از زندگى آن حضرت مى‏توان نشان داد، كه مهمترين آنها اسناد و مكاتباتى است كه در ميان وى با معاويه يا استانداران و عمال و كارگزاران حكومتى او رد و بدل شده است.
در اين اسناد و نامه‏ها، از زبان و قلم امام حسن (ع) بارها به وجود مادرى مانند زهراى اطهر استناد و افتخار شده، و امام معصوم وجود مبارك چنان مادر مقدسى را، دليل حقانيت راه و مرام خويش شمرده است و درستى و استوارى آن را اثبات نموده است.
مرحوم سيد محسن جبل عاملى، در موسوعه‏ى «اعيان‏الشيعه» به برخى از اين نامه‏ها اشاره كرده است. امام در يكى از اين نامه‏ها به صورت فشرده و مختصر به «زياد بن أبيه» فرماندار غاصب معاويه غاصب مى‏نويسد:
«از حسن، فرزند فاطمه، به زياد فرزند سميّه! بدان كه رسول خدا (ص) فرمودند: فرزند متعلق به فراش و رختخواب پاك زناشويى است و نصيب زناكار (به جاى فرزند) سنگ است! والسلام»(1)
اين نامه از يك حقيقت تاريخى پرده برمى‏دارد و براى پژوهندگان حقيقت، به ويژه مورخين حقيقت‏جو، سندى محكم و مسلم است و آن اين كه مسأله‏ى روابط نامشروع سميّه، زن عبيداللَّه را افشاء مى‏سازد كه با ابوسفيان، آن منافق دغل‏باز و حيله‏باز، روابط زشت و نادرستى داشته است.
نامه‏ى مزبور، پس از اهانتها و جسارتها و گستاخى‏هاى بى‏شرمانه، و هرزه‏درايى‏ها و ياوه‏گويى‏هاى مكررى كه از سوى «زياد» نسبت به ساحت مقدس و شامخ امام حسن (ع) روا داشته شده بود، نگاشته شده و حقيقت ذات و نهاد آن هرزه‏گوى هتاك را فاش ساخته و به تاريخ سپرده است.
علاوه بر اين اسناد و مكاتبات، امام حسن (ع) بارها در مقام محاجه با معاويه، به اصالت نسبت و پاكى گوهر، و طهارت و قداست مادر بزرگوار خويش استناد كرده است. و اين امر حاكى از عمق نفوذ عظمت مادر، و تأثير عميق مقام شامخ آن وجود گرامى، در قلب و روح فرزند دلبندش امام حسن مجتبى (ع) است. دامنه‏ى اين نفوذ و تأثير تا بدانجا گسترده بود كه امام بزرگوار، نه تنها در تمام طول زندگى پاك و پرثمرش، همواره به يادآور مادر و از بزرگى‏ها و قداست و عصمت او ياد مى‏كرد و حقايق ارزنده‏اى را در اين باب در اختيار عاشقان اهل‏بيت (ع) قرار مى‏داد، بلكه حتى به هنگام شهادت و در آخرين لحظات زندگى نيز ياد و نام مادر و بازگويى خاطرات و محبتهاى او بر لبهايش جارى بود.

  1 ـ اعيان‏الشّيعه.

 

امام حسين و ياد مادر  


  حضرت سيدالشهداء، سرور آزادگان و قافله‏سالار كاروان جاويد شهداى حق و حقيقت، دومين فرزند او نيز، همچون برادر بزرگوارش قلبى مالامال از عشق و مهر مادر داشت. علاقه وافر و محبت بيكران آن حضرت، نسبت به ساحت قدس مادر بزرگوارش، يكى از شورانگيزترين فصلهاى كتاب عشق مادر و فرزندى است.
خود آن حضرت، بارها و بارها، اين عشق و علاقه‏ى بيكران و اين پيوند قلبى و اخلاص شايان را، در طى سخنان گهربار و پيامها و اتمام حجتهاى شورانگيز و تاريخى و تاريخ‏ساز خويش بيان داشته و در اين مورد، فصلى درخشان در تاريخ اسلام براى شيفتگان حقايق و معارف اسلامى، به جاى نهاده است.
يكى از بهترين نمونه‏ها و نشانه‏هاى اين علاقه‏ى عميق امام حسين (ع) نسبت به مادر گرامى‏اش، تجديد خاطره و تجليل نام و ياد آن مادر يگانه در جريان انتخاب نام براى فرزندان دخترى‏اش جلوه‏گر مى‏شود. زيرا مى‏بينيم كه آن حضرت، چند تن از دختران خويش را، به ياد مادر عزيزش، «فاطمه» نامگذارى كرده است كه با صفتهايى چون كبرى، وسطى و صغرى تشخيص داده مى‏شدند. اين امر، خود حاكى از علاقه‏ى مفرط و شدت محبت امام حسين (ع) نسبت به مادر عزيزش بوده است.
شدت عشق و علاقه‏ى سبطين پيامبر، امام حسن و امام حسين (ع) نسبت به مادر مقدسشان، به راستى كه از حد توصيف بيرون است. وجود آن مادر بزرگوار، براى آنان همه چيز بود، و در پرتو مهر و شاديها عميق‏تر و گسترده‏تر، و غم‏ها و اندوه‏ها كم‏رنگتر و قابل تحمل‏تر مى‏شدند. چنان كه غم سنگين رحلت جد بزرگوارشان، رسول حق و رحمت را، هرچند كه بسيار عميق و دلشكن و طاقت‏فرسا بود، در سايه‏ى وجود چنان مادر بى‏همتايى، كمتر احساس مى‏كردند و تاب و توان تحمل چنان غمى را در كنار مادر خود به دست مى‏آوردند. زيرا آن دو فرزند دلبند، در هر حادثه و پيشامدى، بيشتر به دامن مهر مادر پناه برده، و بيشتر با او انس و الفت گرفته و دل‏خوش كرده بودند و پيوندى معنوى و قلبى‏شان هر روز محكمتر و ناگسستنى‏تر شده بود... تا وقتى كه آن حادثه‏ى لرزاننده و دلسوز پيش آمد...
آرى، شدت انس و علاقه و اخلاص آنان نسبت به مادر، در آن روز تلخ و سياه، در آن روز بغض و اشك، در روز غم‏آلود از دست دادن مادر عزيز، به اوج خود رسيد: هنگامى كه حالت احتضار مادر را احساس كردند، با وجود آن همه صبر و بردبارى و آن همه متانت و شكيبايى، باز نتوانستند آرام بگيرند و در آرامش بمانند. باز نتوانستند از بى‏تابى خوددارى كنند و خود را روى پيكر عطرآگين و در حال احتضار مادر نيفكنند و با سخنان گرم و پرشور، با گفتار مهرآميز و با صداى بغض‏آلود، مورد خطاب قرارش ندهند و شور و بى‏تابى و اندوه و درددل و سوز درون خود را بيان نكنند...
در آن لحظات تلخ و غم‏آلود، تنها كوشش و فعاليت «اسماء» دختر عميس بود كه توانست آنان را از مادر جدا كند و به سراغ پدر گرامى‏شان على (ع) گسيل دارد، كه تفصيل آن در كتابهاى معتبر مقتل به صورتى مؤثر و پرسوز آمده است. (1)
و از آن پس بود كه همواره نام و ياد فاطمه‏ى زهرا (ع) بر زبان حسنين جارى و در دلهايشان پايدار بود...
يكى از پرشورترين يادآوريهاى امام حسين (ع) از مادر عزيزش در لحظه‏ى بسيار حساس و سرنوشت‏ساز ايام حركت به سوى كربلا است. در آن هنگام كه لحظات مى‏رفتند تا عظيم‏ترين حادثه‏ى تاريخ خونبار اسلام را در تداوم توقف‏ناپذير خويش ثبت كنند، امام حسين (ع) با شكيبايى و متانتى كه از چنان بزرگمرد جاودانه‏اى سزاوار و شايسته است، با تعبيرى بسيار زيبا و باشكوه از مادر عزيز ياد مى‏كند و با زيباترين و شايسته‏ترين كلمات، طهارت و عصمت و عظمت مادر خويش را بيان مى‏دارد. آن جا كه مى‏فرمايد:
«الا إن الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنين، بين الذلة والسلة، هيهات منى الذلة يأبى اللَّه ذلك لنا و رسوله والمؤمنون و حجور طابت و طهرت». (2)
(عبيداللَّه بن زياد، مرا بين دو امر، مخيّر ساخته است (كه يكى از آن دو را انتخاب كنم) يا تن به شمشير دهم و كشته شوم، يا ذلّت و زبونى را اختيار كنم و با او بيعت نمايم. ولى هرگز دامن ما به ذلت آلوده نخواهد شد. زيرا دامنهاى پاكى كه مرا تربيت كرده، همواره از پذيرش ذلت إبا و اجتناب دارد. من در دامن صديقه اطهر بار آمده‏ام، و از پستان فضيلت و شرف شير نوشيده‏ام. خانه‏ى كوچك ما، كانون فضيلت و شخصيت بوده و هرگز زبونى و خوارى به آن راه پيدا نكرده است. من در دامنهايى تربيت شده‏ام كه عمرى با آزادگى و عزت و سربلندى زندگى كرده‏اند. آنان هرگز رضايت نمى‏دهند كه من زير بار ذلّت و پستى، و قبول بيعت از فردى فرومايه همچون يزيد بروم...)
آرى، حتى در آن بحبوحه‏ى مرگ و زندگى، در لحظاتى كه امام مى‏دانست تا لحظات تاريخى شهادت سرخ خويش و ياران و عزيزان خانواده‏اش فاصله‏ى چندانى ندارد، باز به ياد مادر عزيز بود و افتخار مى‏كرد كه در چنان دامن پاكى تربيت يافته است...
اين تذكارها و يادآوريها از تمام مواقف كربلا و عاشورا در رجزها و حماسه‏ها، در شهادتها و بر سر شهداء بارها و بارها تكرار و يادآورى شده است.

  1 ـ جلاءالعيون، ج 1، ص 219- كشف‏الغمه اردبيلى- و منابع ديگر.
2 ـ نفس‏المهموم، ص 149.

 

امام سجاد و ياد مادر  


  امام زين‏العابدين و فخرالساجدين، كه مادر بزرگوارش را از نزديك نديده اما پرتو وجود او را در تمام ابعاد زندگى خاندان جليلش به عيان دريافته و احساس كرده بود و مى‏دانست كه خود نيز از فروغ تربيت و شخصيت و قداست مادر عزيز بهره‏ها برده و نورها گرفته است، علاقه‏ى شديد و پرشورى در مورد شناخت هرچه بهتر و دقيق‏تر و وسيع‏تر مادرش زهرا (ع) داشت. همواره در جستجوى آن بود كه دقايق و جزئيات بيشترى از زندگى مادر محبوبش را بداند تا آن را به عنوان بهترين نمونه و الگو براى بانوان و دوشيزگان مسلمان معرفى كند و روش زندگى و تربيت آن بانوى بى‏مانند را سرلوحه‏ى مكتب تربيتى زن در جامعه‏ى اسلامى قرار دهد، و همگان را به آموزش و انجام آن روشهاى والا تشويق و ترغيب نمايد.
از اين رو همواره در پى كشف اين دقايق، به سراغ كتاب مى‏رفت كه مادرش زهراى اطهر را از نزديك ديده، و با اخبار و گزارشهاى زندگى پرثمرش انس گرفته و بر جزئيات آن واقف بودند.
امام سجاد (ع) روزى پاى صحبت اسماء دختر عميس، كه مدتى خدمتگزار خاندان رسالت بود و سعادت ديدار و همنشينى زهراى اطهر نصيبش شده بود، نشست. در آن روز، آن بانوى مؤمنه با شور و اشتياقى وافر، داستانى را اين چنين توصيف كرد:
«روزى خدمت مادربزرگ شما زهرا (ع) نشسته بودم كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از در، درآمد و وارد منزل شد. زهرا (ع) مادر گرامى شما، گردن‏بندى از طلا بر سينه داشت كه على (ع) آن را به تازگى از راه درآمد شخصى خويش براى همسرش خريدارى كرده و به آن سرور بانوان عالم هديه كرده بود.
پيامبر اسلام، با توجه به شرايط زندگى آن روز، كه قدرت مسلمين رو به افزايش و زندگى‏شان رو به وسعت و راحت بود و دوران سختى‏ها و مرارتها به پايان مى‏رسيد، از مشاهده‏ى آن گردن‏بند بر سينه‏ى دختر گرامى خويش خوشحال شدند. ولى با اين حال، باز هم دختر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمودند:
دخترم، مبادا گفتارها و شعارهاى مردم كه با لحنى تجليل‏آميز مى‏گويند «فاطمه دختر رسول‏اللَّه است»، تو را مغرور سازد و تحت تأثير اين غرور واقع شوى و پوشش ستمگران و طاغوتها و جباران را بر تن كنى!...
رسول خدا (ص) همين يك جمله را فرمودند و لحظاتى بعد، خانه را ترك گفتند و بيرون رفتند. به محض خروج ايشان فاطمه‏ى زهرا (ع) فوراً گردن‏بند را پاره كرد و آن را از گردن فروكشيد و از خود دور ساخت و ديگر هرگز آنرا به كار نبرد. بلكه خيلى زود آن گردن‏بند را فروخت و با پول آن غلامى را از صاحبش خريد و در راه خدا آزادش كرد. اين خبر به گوش رسول خدا رسيد و باعث خرسندى فراوان حضرتش گرديد. چنانكه دخترش را بسيار دعا كرد و از اين عمل خير، ابراز رضايت فراوان فرمود و حتى با الفاظى همچون: چنين دخترى را قربان بروم «فداها ابوها»، از دختر عزيز خويش ذكر خير فرمود.» (1)

  1 ـ جلاءالعيون، ج 1، ص 135. به نقل از صحيفةالرضا.

 

امام باقر و ياد مادر  


  از عشق و علاقه‏ى پنجمين پيشواى معصوم شيعيان، امام باقر عليه‏السلام نسبت به مادر عزيز و بزرگوارش، داستانها و روايات بسيارى نقل شده كه در آنها تجليل آن حضرت از مادر محبوب و تجديد خاطره و بيان فضايل و مكارم والاى فاطمه‏ى زهرا (ع) همواره تكرار و تأييد شده است.
در بيان شدت اين علاقه، ذكر يك نمونه را به عنوان مشتى از خروار و ذره‏اى از بسيار، كافى مى‏دانم:
در حديث آمده است كه امام باقر (ع) هرگاه كه گرفتار تب شديد مى‏گرديد و در بستر بيمارى مى‏افتاد، آب خنك طلب مى‏كرد. وقتى آب به دستش مى‏رسيد و جرعه‏اى چند از آن ميل مى‏كرد، لحظه‏اى از نوشيدن بازمى‏ماند و سپس با صداى بلند، به حدى كه در بيرون خانه نيز شنيده شود، از ته دل مادرش زهرا (ع) را صدا مى‏كرد و مى‏فرمود: مادرم، فاطمه، اى دختر رسول‏اللَّه!
و بدين‏گونه در آن لحظات سوز تب، نوعى تشفّى دل و مرهم غم و تسكين خاطر مى‏جست، و جان و روح خود را با نام زيباى محبوب و معشوق و مادر عزيز خود، عطرآگين و سكون‏آميز مى‏ساخت. (1)

  1 ـ سفينةالبحار، ج 2، ص374.

 


امام صادق و ياد مادر  


  علاوه بر رسول خدا و اميرالمؤمنين و حسنين عليهم‏السلام كه زندگى روزمره و مستقيم با حضرت فاطمه عليهاالسلام داشته‏اند و از او پيش از وفات و بعد از آن بسيار ياد مى‏كردند، ساير ائمه نيز در فرصتهاى مختلف به تناسب، از او ياد مى‏نمودند.
ابوبصير مى‏گويد: روزى صحبت فاطمه عليهاالسلام در ميان بود، حضرت امام صادق عليه‏السلام پس از ذكر تاريخ وفات آن بانو، فرمودند: مادرم فاطمه عليهاالسلام در اثر ضربت قنفذ (غلام خليفه دوم) از دنيا رفت، كه به امر اربابش به فاطمه عليهاالسلام زد و آن حضرت بچه‏اش را سقط كرده و شديداً مريض شد و سپس وفات نمود. (و كان سبب وفاتها ان قنفذاً مولى عمر لكزها بنعل السّيف بامره فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك مرضا شديدا...) (1)
و همچنين سكونى (از علماى بزرگ اهل سنت) در عصر آن حضرت مى‏گويد: من وارد محضر امام صادق شدم، قيافه‏ام گرفته و محزون بود. حضرت از علت آن پرسيد. جواب دادم: خداوند دخترى برايم داد. حضرت فرمودند: يا سكونى! سنگينى آن بر زمين و روزيش با خداست، او عمر خودش را مى‏كند و از روزى خويش مى‏خورد (تو چرا ناراحتى؟) سپس فرمود: اسم او را چه گذاشتى؟ گفتم: فاطمه! امام چون نام فاطمه عليهاالسلام را شنيد سه بار فرمود: آه، آه، آه، گويا با شنيدن اين نام تمام مصائب و مظلوميتهاى مادر را تداعى كرد و لذا دست خويش را بر پيشانيش گذاشته و خطاب به من فرمود: چون نام او را فاطمه گذاشته‏اى، مبادا بر وى ناسزا بگويى و يا او را لعن كنى و يا بزنى. (2)

  1 ـ عوالم، ج 11، ج 504- بحار، ج 43، ص 170، ح 11.
2 ـ وسائل‏الشيعه، ج 15، ص 200، ح 1.

 


امام موسى كاظم و ياد مادر  


  امام موسى بن جعفر (ع) هفتمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت، و قهرمان مبارزه و مقاومت و متحمل عمرى زندان و شكنجه و آزار در راه آئين و مذهب حق و حقيقت، نسبت به مادرش زهرا (ع) علاقه‏اى پرشور و عاشقانه و ارادتى شديد و خالصانه داشت.
امام معصوم همواره از مادر محبوبش و فداكاريها و مبارزات و ايثارگريها و مظلوميتش او ياد مى‏كرد و به ويژه مسأله‏ى فدك- كه در مورد آن يكى از سياه‏ترين صفحات تاريخ صدر اسلام توسط غاصبين حقوق اهل‏بيت به وجود آمد- هميشه مورد نظر و طرف توجه امام بود، كه با يادآورى و تشريح و تحليل ابعاد آن، حقايق مسلمى را درباره‏ى حقانيت خاندان رسالت فاش و بيان مى‏فرمود.
داستانى كه ذيلاً نقل مى‏شود، گوشه‏اى از علاقه‏ى شديد و ارتباط قلبى و معنوى امام را با مادر محبوبش نشان مى‏دهد؛ و همچنين آشكار مى‏سازد كه حقوق پايمال شده‏ى زهراى اطهر (ع) همواره موردنظر و توجه فرزندان گرامى‏اش قرار داشته، و آن بزرگواران پيوسته درصدد بازپس گرفتن و استيفاى حقوق مادر محبوب خويش بوده‏اند.
ابتدا بايد بگوييم كه: مهدى عباسى خليفه‏ى جائر و ظالم عهد امامت موسى بن جعفر (ع)، در اوايل حكومت غاصبانه‏ى خويش، برخورد شديدى با امام معصوم (ع) نداشت. تنها يك بار در مدينه ملاقاتى با امام داشت كه طى آن، از محضر امام در مورد تحريم خمر و مسكرات كه معمولاً در دربار خلفاى عباسى مصرف مى‏شد- سؤالى مطرح ساخت. در آن ديدار، خليفه‏ى نابكار، چنان پاسخ عميق و دقيق و عالمانه و قانع‏كننده‏اى از امام دريافت داشت كه با وجود قلب سياه و انديشه‏ى تباه خود، باز هم نتوانست اعجاب و شگفتى خود را مخفى نگه دارد و علم وافر و عميق و دانش عظيم و وافر امام را مورد تأييد و تصديق قرار ندهد.
بار دوم، ملاقات مهدى عباسى و امام معصوم (ع)، هنگامى صورت گرفت كه ظاهراً مهدى درصدد رد مظالم پدرش منصور برآمده بود. يعنى ظاهراً مى‏خواست اموالى را كه توسط منصور، از امام صادق (ع) ضبط و تصرف شده بود، به فرزند بزرگوارش امام موسى بن جعفر (ع) برگرداند. لذا در آن ملاقات از امام پرسيد: حدود فدكى كه از مادرتان فاطمه غصب شده چقدر و چگونه است و حد و مرز آن چيست؟ حدود آن را برايم مشخص كنيد تا به شما بازش گردانم.
امام در پاسخ مهدى، حد و مرزى را براى فدك تعيين كرد كه درست با وسعت امپراطورى مسلمين در عهد خلافت مهدى مطابقت مى‏كرد به اين ترتيب كه امام فرمود:
پس تو مى‏خواهى حد و مرز فدك را بدانى؟ گوش كن تا برايت بگويم...
يك سمت آن، كوه احد؛
سمت ديگرش، عريش مصر؛
مرز سوّم آن، درياى احمر؛
و مرز چهارمش، دومةالجندل...
مهدى در پى بيانات امام، با تغير و پريشانى گفت: آيا همه‏ى اينها كه گفتى حدود فدك است؟
امام فرمود: آرى، همه‏ى اين سرزمينها از مناطقى است كه با لشكركشى و جنگ بازستانده نشده است.
مهدى از آن روز كينه و دشمنى امام را بر دل گرفت و درصدد نابودى آن حضرت برآمد، زيرا خطر را بالاى سر خود احساس كرد. او آن روز متوجه شد كه هدف امام، فقط بيان حدود فدك خالى و بازپس گرفتن آن نيست؛ بلكه مراد و منظور اصلى بازستاندن حكومت و خلافت است كه به زور و عنف از خاندان رسالت گرفته شده و چيزى جز غصب حقوق اهل‏بيت (ع) نبوده است. او فهميد كه هنوز فرزندان على (ع) و زهرا، حق خود را فراموش نكرده‏اند و با تمام قوا درصدد استيفاى آن هستند، لذا تنها فدك را نمى‏خواهند، بلكه مى‏خواهند حكومت ظلم و جور و فساد را از بيخ و بن براندازند.
آنگاه مهدى در پاسخ امام گفت: اينها كه گفتى خيلى زياد است». (1)
و البته چنان كه معلوم است، هرگز حقوق اهل‏بيت عصمت و طهارت را بازپس نداد، سهل است؛ كه از آن پس با تمام قوا درصدد ايذا و آزار و نابودى امام (ع) برآمد و اين هدف شوم را تا سرحد شهادت امام بزرگوار نيز دنبال كرد.

  1 ـ كافى، ج 1، سيرةالائمه، ص 123.

 


امام رضا و ياد مادر  


  امام رضا ثامن‏الائمه (ع) نيز همچون ديگر فرزندان زهراى اطهر (ع) و سلاله‏ى پاك پيامبر، علاقه شورانگيز و احترام خاص و اخلاص‏آميزى نسبت به ساحت مقدس مادرش زهرا (ع) داشت. همواره و در هر فرصتى، از آن بانوى بانوان بهشتى، تجليل و تكريم به عمل مى‏آورد و با اعتزاز و افتخار نام عزيزش را بر زبان جارى مى‏ساخت. شدت اين شور و علاقه به حدى بود كه مخالفان و بدخواهان نيز به وسعت آن پى برده بودند و سعى داشتند كه از اين راه، با امام وارد مذاكره و گفتگو شوند به اين ترتيب براى نيل به مقاصد خود، رضايت و خشنودى امام را جلب كنند و دل امام را با خود نرم سازند.
روزى امام رضا (ع) با فرزند دلبندش جوادالائمه نشسته بود و مأمون عباسى نيز در محضر آن دو بزرگوار حضور داشت. آن روز امام (ع) حديثى را در مدح مادرش فاطمه‏ى زهرا (ع) بازگو فرمود.
مأمون نيز با شنيدن حديث، به سخن آمد و گفت: پدرم رشيد از پدرش مهدى، او هم از منصور، او هم از پدرش، و او هم از جدش «ابن‏عباس» روايت كرده است كه روزى ابن‏عباس خطاب به معاويه گفت: آيا مى‏دانى كه چرا فاطمه (ع)، فاطمه نامگذارى شده است؟ معاويه گفت: نمى‏دانم
ابن‏عباس گفت: بدان جهت به او فاطمه گفتند كه او و پيروانش از آتش دوزخ دور و محفوظ نگه داشته شده‏اند. او گفت: اين سخن را من از رسول خدا (ص) شنيدم».(1)
توضيح اين سخن نيز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: آنان كسانى هستند كه بتوانند با ايمان و توحيد و اخلاص به ملاقات پروردگار خود بشتابند و شيعه بودن و پيروى از فاطمه (ع) را عملاً به اثبات رسانند، نه آن كه فقط به زبان و در ظاهر خود را پيروان فاطمه بنامند.

  1ـ بحارالانوار، ج 1، ص 60.

 


امام جوادالائمه و ياد مادر  


  امام جواد (ع)، فرزند برومند پدرى بزرگوار چون امام رضا (ع) است و در مكتب تربيتى او پرورش يافته، و طبيعى است كه عشق و علاقه به مادر عزيز را نيز از چنان پدرى آموخته و به ارث برده باشد. آرى شور شفيقانه و مهر خالصانه‏ى امام جواد (ع) نسبت به مادرش نيز همواره شعله‏هايى سركش داشته و ورد زبانها بوده است.
در بيان اين شور عشق و گرماى مهر و عاطفت، گرچه سخن بسيار گفته شده است، اما براى نمونه كافى است به حديث كوتاهى كه صاحب سفينةالبحار نقل كرده است توجه و بسنده كنيم. در آن حديث آمده است: «امام جواد هر روز، موقع زوال روشنايى آفتاب، به مسجد نبى اكرم (ص) در مدينه مى‏آمد و صلوات و درود بر پيامبر اسلام مى‏فرستاد و مشام جان خويش را از ياد جد بزرگوارش معطر مى‏ساخت.
سپس به سراغ خانه و محل زندگى مادرش فاطمه‏ى زهرا (ع) كه در همان نزديكى و جوار قبر پيامبر است مى‏رفت. با سرى پرشور و قلبى پر تپش، و در نهايت ادب و احترام، ابتدا كفشها را از پا درمى‏آورد و آنگاه با جان و دلى سرشار از شور و اشتياق و عشق، وارد آن خانه‏ى كوچك و پرنور مى‏شد و در آنجا نماز و دعا مى‏خواند و دقايقى طولانى، در حالت شور و جذبه‏ى روحانى به سر مى‏برد».
براى درك شدت اين مهر و علاقه بايد دانست كه هرگز ديده نشد، حتى براى يكبار هم، كه امام به مسجد نبوى برود ولى سراغ مادرش را نگيرد، و يا بدون راز و نياز با روح قدسى آن بزرگوار به خانه‏ى خود برگردد.
و باز براى پيگرى و بيان گوشه‏ى ديگرى از اين علاقه و ارادت امام نسبت به مادر عزيزش، كافى است كه داستان ازدواج آن حضرت را در نظر گرفت، به جوانب آن نظر افكند.
در بررسى چگونگى ازدواج امام جواد (ع)، بيش از پيش متوجه مى‏شويم كه وى چه احترام و فضيلتى براى مادرش قاتل بوده و چگونه برترى و والايى مادر عزيز را، از هر جهت در نظر داشته است. مى‏دانيم كه امام جواد (ع)، داماد خليفه‏ى وقت مأمون عباسى شده بود. لذا در وصلت او با «أمّ‏فضل» دختر خليفه، كه از خاندانى مرفّه و پرتجمل بود، انتظار مى‏رفت كه هزاران درهم و دينار از طرف پدر عروس در آن محفل عروسى خرج شود، و طبق آنگونه مراسم، مهريه و كابين نيز به تناسب ثروت و امكانات پدر عروس، بسيار چشمگير باشد و قوس تصاعدى طى كند و با ارقام درشت رقم زده شود.
ولى امام جواد (ع) به خاطر علاقه و احترام و فضيلت فراوانى كه براى مادرش قائل بود، حاضر نشد مهريه‏ى همسرش بيش از پانصد درهم- كه همان مهريه‏ى مادرش زهرا (ع) بود- تعيين گردد.
چون او هرگز حاضر نبود مهريه‏ى همسرش از مهريه‏ى مادر ارجمندش زهرا (ع) فزونى گيرد و يك نوع برترى و فزونى تلقى گردد.

  لم يوجد هامشاَ.

 


امام هادى و ياد مادر  


  امام هادى (ع) دهمين اختر تابان آسمان ولايت و امامت و پيشواى راستين جهان اسلام نيز علاقه و ارادت خاصى نسبت به ساحت مقدس مادرش زهرا (ع) داشت.
امام معصوم، اين علاقه و ارادت را، بارها و بارها ضمن گفتگوها و مباحثاتى كه با ملحدين و زنادقه و ديگر گروههاى مخالف مكتب اهل‏بيت (ع) داشته است، با زيباترين بيان و رساترين كلام اظهار كرده و همواره به وجود گرامى‏اش و خاندان اهل‏بيت (ع) افتخار نموده است.
در ميان دعاها و تعليمات عاليه‏ى آن بزرگوار، جامع‏تر و گوياتر از «زيارت جامعه» را، كه از تعليمات زيبا و عميق آن حضرت است پيدا نكرديم. امام معصوم، ارادت و علاقه‏ى خاص خويش را نسبت به مادرش زهرا (ع) و اهل‏بيت مطهر، و خاندان پاك رسالت و مهبط نزول وحى، در همان زيارت جامعه بارها ابراز داشته و طى همين دعاى باشكوه فرموده است:
«سلام و درود بر شما باد، اى خاندان نبوت و رسالت.
سلام و درود بر شما باد، اى مراكز رفت و آمد و فرشتگان آسمانى و اى محل نزول وحى الهى.
سلام و درود بر شما باد، اى پيشوايان ملل و عناصر نيكوكار و سياستمداران پاك و تدبيرورزان امور مردم.
سلام و درود بر شما باد، اى كليدهاى ايمان و امناى رحمان و عصاره‏ى پيامبران
سلام و درود بر شما باد، اى مراكز معرفت و شناخت خدا، و معادن حكمت الهى و رازداران اسرار بزرگ
سلام و درود بر شما باد، اى حاملان كتاب خدا، و اوصياى پيامبر، و ذريه‏ى نسل رسول خدا، و رحمت و بركات الهى بر شما باد».

  لم يوجد هامشاَ.


امام حسن عسكرى و ياد مادر  


  امام حسن عسكرى (ع) يازدهمين پيشواى راستين جهان اسلام همواره قلبى سرشار از ياد و مهر مادر داشت و در هر فرصتى عشق و علاقه‏ى خود را نسبت به آن بزرگوار بيان مى‏فرمود. ابن شهرآشوب، صاحب «مناقب» در كتاب خود از «ابى‏هاشم» و او از امام حسن عسكرى (ع) نقل مى‏كند «كه روزى خطاب به حاضران فرمودند: آيا مى‏دانيد كه مادرم فاطمه (ع) چرا «زهراء» (يعنى درخشنده‏رو) ناميده شدند؟
حاضران عرض كردند: چه بهتر كه خودتان بفرماييد.
امام در توضيح آن نام زيبا فرمودند: چون صورت مادرم در روز همانند خورشيد، و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم على (ع) پرتوافكن و تابان بود، از اين جهت او را زهرا و درخشنده‏رو ناميدند». (1)

  1 ـ جلاءالعيون، ج 1، ص 128.


امام زمان و ياد مادر  


  حضرت ولى عصر- عجل‏اللَّه تعالى فرجه الشريف- در طول عمرش بيش از ساير ائمه مظلوميت مادر را ياد مى‏كند و روزى كه ظهور مى‏كند، به مدينه مى‏آيد و ناله‏ها و استغاثه‏هاى فاطمه عليهاالسلام را متذكر مى‏گردد و مى‏گويد: اى مادر! امروز از قاتلانت انتقام مى‏گيرم و آنان را به سزاى اعمالشان مى‏رسانم. آنگاه به سراغ قبر قاتلان او آيد و با اذن خدا آن دو را زنده مى‏كند و سؤال كند: به چه جرمى مادرم را مصدوم و مجروح كرديد؟ بچه‏اش را كشتيد؟ خانه‏اش را مورد تهاجم قرار داديد؟ سپس با شمشيرى كه در دست داد آنان را به قتل مى‏رساند و جسدشان را به آتش مى‏كشد و خاكسترشان را بر باد مى‏دهد.... (1)
آرى دل نازنين امام زمان عليه‏السلام هرگز از ياد غمها و غصه‏هاى مادر بزرگوارش فاطمه عليهاالسلام آرام نمى‏گيرد و مصائب او را فراموش نمى‏كند، زيرا فاطمه عليهاالسلام حجت و اسوه‏ى ائمه خوانده شده است، و در عمر كوتاهش شديدترين و دردناكترين مصيبتها را پشت سر گذاشته است.
يك حديث شريف از توقيع مبارك آقا امام زمان عليه‏السلام در مورد مادرش فاطمه عليهاالسلام مى‏فرمايد:
و فى ابنة رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لى اسوة حسنة. (2)
در حالات و رفتار فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، براى من سرمشق خوبى وجود دارد.
اين حديث، فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام را اسوه و الگو براى امام زمان عليه‏السلام نقل مى‏كند و مى‏رساند كه فاطمه عليهاالسلام نقش رهبرى دارد و ائمه‏ى اطهار عليهم‏السلام از او سرمشق مى‏گيرند.
حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام نيز با تعبير كلى‏تر مى‏فرمايند:
نحن حجة اللَّه على الخلق، و فاطمة حجة علينا. (3)
ما براى تمام مخلوقات حجت هستيم و فاطمه عليهاالسلام مادرمان حجت ما مى‏باشد.
اين حديث نيز ضمن ياد امام حسن عسكرى از مادرش، آن حضرت را پيشواى ائمه ذكر مى‏كند و بالاخره حضرت امام باقر عليه‏السلام در يك حديث فوق‏العاده و عرفانى مى‏فرمايند: اطاعت فاطمه عليهاالسلام براى تمام مخلوقات عالم از جن و انس و پرندگان و حيوانات، حتى براى انبيا و ملائكه واجب گرديده است.
(لقد كانت عليهاالسلام مفروضة الطاعة على جميع من خلق اللّه من الجنّ والانس والطّير والوحش والانبياء والملائكة) (4)
اين اطاعت اگر چه تكوينى است نه تشريعى، ولى عظمت فاطمه عليهاالسلام را به ساير مخلوقات جهان حتّى انبياى پيشين در بر دارد.

  1 ـ بحارالانوار، ج 52، ص 386.
2 ـ غيبة شيخ طوسى، ص 173، چاپ نجف.
3 ـ تفسير اطيب البيان، ج 13، ص 235.
4 ـ عوالم، ج 11، ص 190.

 

 

نوشته شده توسط qazali.ir  | لینک ثابت | آرشیو نظرات

 
 يكصد و بيست درس زندگى از سيره حضرت محمد (ص )
حميد رضا كفاش
- ۱ -
مقدمه
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ... (1)
زندگينامه رسول مكرم اسلام حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله كتاب قطور و بزرگى است كه عصاره همه خوبيهاى عالم در آن جمع شده است .
زندگى اين اسوه بزرگ خلقت ، عظمت و اعجازى است كه در تاريخ بشريت نظير ندارد.
جاى جاى اين زندگى نور، سرمايه عظيمى براى پرورش انسانهاى نمونه و ارائه آنها به عنوان الگو و سرمشق به ديگران است . از آنجا كه آموختن راه و رسم زندگى رسول اكرم صلى الله عليه و آله اولين وسيله مطمئن براى شناخت مقاصد و مفاهيم عاليه اسلام به شمار مى رود. از درياى بيكران فضايل آن حضرت 120 درس زندگى (به ياد 120 ماه ايثار براى گسترش ‍ اسلام در مدينه ) از منابع معتبر انتخاب و به ترتيب حروف الفبا مرتب شده ، كه به محضر عاشقان حضرتش تقديم مى شود.
با آرزوى توفيق - مؤ لف

1 - آداب جنگ
هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم مى گرفت لشگرى را به جنگى بفرستد، آنها را مى طلبيد و در مقابل خود نشانده و مى فرمود: به نام خدا و در راه خدا و بر روش پيامبر او حركت كنيد. به دشمنان خويش خيانت نكنيد، آنها را مثله ننمائيد و با آنها مكر نورزيد. پيرمرد ضعيف و زن و كودك را نكشيد. درختان را قطع ننمائيد، مگر اينكه ناچار شويد. هر كس از مسلمين از كوچك و بزرگ توجهى به يكى از مشركين داشته باشد و او را پناه بدهد، او در امان است تا كلام خدا را بشنود، اگر از شما متابعت كرد از برادران دينى شما محسوب مى شود، و اگر امتناع كرد، او را به منزلگاه خود برسانيد و از خدا استعانت جوئيد. (2)


2 - آداب ديدار
مردى به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و درخواست ديدار نمود، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خواست از خانه خارج شود و به ديدار آن مرد برود، جلو آينه يا ظرف بزرگى از آب داخل اتاق ايستاد و سر و صورت خود را مرتب كرد.
عايشه از ديدن اين كار تعجب كرد. پس از بازگشت آن حضرت پرسيد: يا رسول الله ، چرا هنگام رفتن در برابر ظرف آب ايستادى و موها و سر و صورت خود را مرتب كردى ؟
فرمود: اى عايشه ، خداوند دوست دارد، هنگامى كه مسلمانى براى ديدار برادرش مى رود، خود را براى ديدار او بيارايد!!(3)


3 - آداب غذا خوردن
حضرت در كنار سفره همانند بنده متواضع مى نشست ، و سنگينى خود را بر روى ران چپ مى افكند. هرگاه در حال صرف غذا بود، تكيه نمى داد. با نام و ياد خدا شروع مى كرد، بين دو لقمه خدا را ياد مى كرد و سپاس ‍ مى گفت . وقتى غذا تناول مى فرمود، نام خدا را مى برد و حمد و سپاس خدا را بين دو لقمه به جا مى آورد. اين نكات حاكى از توجه به ولى نعمت و يا و نام خداى سبحان مى باشد. او هيچ گاه زياده روى در تناول غذا نداشت . وقتى بر طعامى دست مى نهاد، مى فرمود: به نام خدا، خدايا؛ بر ما مبارك قرار ده . او هيچ غذايى را بد نمى شمرد، اگر ميل داشت ، تناول مى كرد و اگر به طعامى تمايل نداشت ، آن را ترك مى كرد. حضرت تنها غذا نمى خورد، دوست داشت دسته جمعى باشد: بهترين طعام براى او طعام دسته جمعى بود. در هنگام غذا از همه زودتر شروع مى كرد و آخر از همه دست مى كشيد، تا ديگران در غذا خوردن شرم نكنند و گرسنه برنخيزند. از جلو خودش غذا مى خورد، غذاى داغ نمى خورد، و غذاى او بسيار ساده ، مانند نان جو بود، هرگز نان گندم نخورد، و به غذاى ساده پرانرژى مانند رطب علاقه داشت . (4)


4 - آداب نشستن
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جاى خاصى براى نشستن در نظر نمى گرفت (5)، و سعى مى كرد در پايين مجلس بنشيند. دوست نداشت در هنگام نشست و برخاست ، كسى به احترام او برخيزد. و در اين رابطه فرمودند: كسى كه دوست دارد ديگران به احترام وى از جا برخيزد، جايگاهش آتش است .

5 - آزار همسايه
مردى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت از آزار همسايه اش شكايت كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: صبر كن . دوباره آمد و شكايت كرد. فرمود: صبر كن . سپس بار سوم باز آمد و شكايت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به مرد شاكى فرمودند: روز جمعه كه مردم به نماز جمعه روند، اثاث منزل خود را بر سر راه بنه تا هر كس به نماز جمعه مى رود آن را ببيند و چون از تو سؤ ال كردند، موضوع را به آنها گزارش كن . آن مرد: چنين كرد و همسايه آزاردهنده اش آمد و گفت : اثاث خانه ات را برگردان ، براى تو با خدا عهد كنم كه به آزارت برنگردم . (6)


6 - آموختن علم و دانش
مردى از انصار به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله ! اگر جنازه اى حاضر باشد و مجلس  عالمى ، كداميك را دوست تر دارى كه من حضور يابم ؟ رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر براى تشييع و دفن ، كسانى باشند كه عهده دار انجام آن شوند، حضور يافتن در مجلس دانشمند، از حاضر شدن در تشييع هزار جنازه و عيادت هزار بيمار و از نماز شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان دادن و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است ، كجا اينها با فضيلت حضور در محضر عالم برابرى مى كند؟! آيا ندانسته اى كه اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش ‍ است و خير دنيا و آخرت با علم مى باشد و بدى دنيا و آخرت با نادانى است ؟! (7)


7 - احترام به ديگران
حضرت على عليه السلام فرمود:
رسول اكرم صلى الله عليه و آله هرگز با احدى دست نداد كه دست خود را از دست او جدا كند، تا اينكه طرف دست خود را جدا مى ساخت و احدى كارى به او نمى سپرد كه آن را رها كند، تا زمانى كه طرف از حاجت خود صرفنظر مى كرد. و با احدى به گفتگو نپرداخت كه سكوت كند، تا وقتى كه طرف ساكت مى شد، و بالاخره هرگز ديده نشد كه آن حضرت پا مبارك را در برابر همنشينى دراز نمايد.

8 - احترام به كودكان
روزى پيامبر نشسته بود، امام حسن و امام حسين عليه السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جاى برخاست و به انتظار ايستاد. چون كودكان در راه رفتن ضعيف بودند، لحظاتى چند طول كشيد. بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنان رفت و استقبال كرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خويش سوار كرد و به راه افتاد و مى فرمود: فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد. (8)


9 - احترام پدر و مادر
مردى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و پرسيد، اى رسول خدا! من سوگند خورده ام كه آستانه در بهشت و پيشانى حورالعين را ببوسم . اكنون چه كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: پاى مادر و پيشانى پدر را ببوس . (يعنى اگر چنين كنى ، به آرزوى خود در مورد بوسيدن پيشانى حورالعين و آستانه در بهشت مى رسى .)
او پرسيد: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قبر آنها را ببوس . (9)


10 - احترام مؤ من
رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه خدا نگاهى كردند و فرمودند: خوشا به حال تو خانه اى كه چقدر بزرگت داشته و احترامت را برافراشته است ! به خدا قسم كه مؤ من نزد خداوند از تو محترم تر است ، زيرا خداوند بزرگ بر تو يك چيز را حرام كرده و آن قتل و كشتار پيرامون تست ، ولى از براى مؤ من سه چيز را حرام و ناروا فرموده است ؛ خون ، مالش و گمان بد به او بردن . (10)


11 - ارزش كار
ابن عباس (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله چون به مردى مى نگريست و از ديدن او خوشوقت مى شد، مى پرسيدند: كارش چيست ؟ اگر مى گفتند: بيكار است ، مى فرمودند: از نظر من افتاد. عرض مى شد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله ! چرا بى ارزش گرديد؟ مى فرمودند: چون مؤ من بيكار بماند، ناچار با دين خود بايد معيشت كند. (11)


12 - اشتغال
حضرت محمد صلى الله عليه و آله همين كه به مردى نگاه مى كرد و از وى خوشش مى آمد، مى فرمود: آيا شغلى دارى ؟ اگر مى گفتند، بيكار است ، مى فرمود: از چشم من ساقط شد، عرض مى كردند: يا رسول الله براى چه از چشم شما افتاد؟ مى فرمود: زيرا مؤ من بيكار بود، دين خود را اسباب معيشت قرار مى دهد! (12)


13 - اصولگرايى
عبدالله بن ابى ، سردسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته بود، در باطن امر از اينكه با هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مدينه ، بساط رياست او برچيده شده بود، عداوت آن حضرت را در دل مى پرورانيد و ضمن همكارى با يهوديان مخالف اسلام ، از كارشكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد او فروگذار نبود. آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد يارانش او را به سزاى عملش برسانند، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مى كرد و در حال بيمارى به عيادتش مى رفت !
در مراجعت از غزوه تبوك ، جمعى از منافقان به قصد جانش توطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه ، مركبش را رم دهند تا در پرتگاه سقوط كند و با اين كه همگى صورت خود را پوشانيده بودند، آنها را شناخت و با همه اصرار يارانش ، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرفنظر كرد. (13)


14 - الگوى جامع
پيامبر صلى الله عليه و آله لباسش را خودش مى دوخت ، و كفشش را خودش وصله مى كرد، و گوسفندش را خود مى دوشيد. و با بردگان غذا مى خورد. روى زمين مى نشست و سوار بر الاغ مى شد، و كسى را همرديف خود قرار مى داد، و شرم آن نداشت كه خودش به بازار برود و نيازهاى خانه را خريدارى كرده و حمل كند. با همه افراد دست مى داد، و تا طرف ، دستش را رها نمى كرد، او رها نمى كرد، به همگان سلام مى كرد و اگر به چيزى دعوت مى شد، هر چند به خرماى خشك ، دعوت را رد نمى نمود. كم خرج و بزرگ طبع و خوش برخورد بود. چهره اش گشوده و خندان بود، اندوهش آميخته مهربان با خشم نبود، و در تواضعش ذلت نبود، اشراف در بخشش داشت ، قلبى مهربان داشت ، و همه مسلمانان مهربان بود. هرگز سر سفره اى سير بر نخاست و هرگز دست طمع به چيزى دراز نكرد. (14)


15 - امتياز
روايت شده ، رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله در سفرى بود. براى طعام ، امر فرمود گوسفندى را ذبح نمايند. شخصى عرض كرد: يا رسول الله ! ذبح گوسفند به عهده من ، و ديگرى گفت كه پوست كندن آن با من ، و شخص ديگر گفت كه پختن آن با من . آن حضرت فرمود: جمع كردن هيزم هم با من باشد. گفتند: يا رسول الله ، ما هستيم و هيزم جمع مى كنيم . نياز به زحمت شما نيست . فرمود: اين را مى دانم ، ليكن خوش ندارم كه خود را بر شما امتيازى دهم . پس به درستى كه حق تعالى كراهت دارد از بنده اش كه ببيند او خود را بر دوستانش امتياز داده است .(15)


16 - انصاف
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هفت ساله بود، روزى از دايه اش (حليمه سعديه ) پرسيد، برادرانم كجا هستند؟ (چون در خانه حليمه بود، فرزندان او را برادر خطاب مى كرد). حليمه جواب داد: فرزندان عزيز، آنان گوسفندانى را كه خداوند به بركت وجود تو به ما مرحمت كرده است ، به چرا برده اند. طفل گفت : مادر: درباره من به انصاف رفتار ننمودى . مادر پرسيد: چرا؟ گفت : آيا سزاوار است كه من در سايه خيمه بمانم و شير بنوشم ، ولى برادرانم در بيابان ، زير آفتاب سوزان باشند؟ (16)


17 - اوايل زندگى
از همان اوائل زندگانى كه در سرزمينى به نام اجياد در اطراف مكه به شبانى مى پرداخت ، با عزلت و تنهائى ماءنوس بود و در آن سكوت صحرا، ساعتها به فكر فرو مى رفت و در امر وجود و حيات غور مى نمود. او در دنيايى ، غير دنياى قوم خود مى زيست ، و هيچ گاه در مجالس لهو و تفريح آنها حضور نمى يافت ، و در جشنها و مراسمى كه به نام بتها برپا مى داشتند، شركت نمى كرد، و با گوشت قربانى كه تقديم بتها مى شد، دست و دهان آلوده نمى ساخت . (17) او سير و تفكر خود را در جزء كلمه توحيد و نفى ماسوا خيلى زود به پايان رسانده بود. از بتها تنفر داشت و مى گفت : هيچ چيز را به قدر اين بتها دشمن نمى دارم . (18)


18 - اهميت كودك
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان خواندن نماز ظهر را با جماعت شروع كردند، ولى بر خلاف معمول ، ديدند آن حضرت دو ركعت آخر نماز ظهر را با شتاب به پايان رسانيد. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسيدند: چه شده ؟ مگر حادثه اى رخ داده كه شما نماز را با عجله تمام كرديد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اما سمعتم صراخ الصبى . يعنى : آيا شما فرياد گريه كودك را نشنيديد؟ (19)


19 - بخل
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طواف كعبه مشغول بود، مردى را ديد كه پرده مكه را گرفته و مى گويد: خدايا به حرمت اين خانه مرا بيامرز.
حضرت پرسيد: گناهت چيست ؟
او گفت : من مردى ثروتمند هستم . هر وقت فقيرى به سوى من مى آيد و چيزى از من مى خواهد، گويا شعله آتشى به من رو مى آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: از من دور شو! و مرا به آتش خود نسوزان .
سپس فرمود: اگر تو بين ركن و مقام (كنار كعبه ) دو هزار ركعت نماز بگزارى و آن قدر گريه كنى كه از اشكهايت نهارها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بميرى ، اهل دوزخ خواهى بود. (20)


20 - بدهكارى
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن نماز گزارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانيد، اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: يا رسول الله ! چرا بر او نماز نمى گزارى ؟
حضرت فرمود: زيرا بدهكار مردم است .
ابو قتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به طور كامل ادا خواهى كرد؟
ابو قتاده : بله ، بطور كامل خواهم كرد. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بر او نماز گزارد.
ابو قتاده گويد: بدهكارى آن مرد هفده يا هجده درهم بود.(21)


21 - برخورد يكسان با فرزندان
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله مردى را ديدند كه روى يكى از فرزندانش ‍ را بوسه زد به ديگرى توجهى نكرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله با ناراحتى فرمود:
چرا ميان دو فرزندت فرق گذاشتى و برابر رفتار نكردى ؟ (22)


22 - بردبارى در مقابل دشنام
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر گروهى از مردم فرمودند كه پيرامون مردى كه سخت ترين و سنگين ترين سنگ را بلند مى كرد حلقه زده بودند حضرت فرمودند: چه خبر است ؟ عرض كردند: اين مرد سنگى را كه وزنه بزرگ براى سنجش زورمندان است ، بر مى دارد. فرمودند: آيا ميل داريد به كسى كه زورمندتر از او باشد، به شما خبر دهم ؟ و آن مردى است كه ديگرى دشنامش گويد و او بردبارى به خرج دهد و بر نفس و خشم خود و شيطان خويش حريف پيروز گردد.(23)


23 - بلند شدن به احترام مؤ من
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بودند كه مردى وارد شد و آن حضرت به احترام او از جاى خويش برخاست . مرد گفت : اى رسول خدا! جاى گسترده و وسيع است . آن حضرت فرمود: اين از حقوق مسلمان بر مسلمان ديگر است كه چون وى را براى نشستن نزديك خويش ديد، براى او جابجا شود. (24)


24 - بوسيدن دست كارگر
وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از غزوه تبوك برگشتند. سعد انصارى به استقبال آن حضرت رفت و نبى اكرم صلى الله عليه و آله با او مصافحه كرد و چون دست در دست سعد گذاشت ، فرمود، اين زبرى چيست كه در دستهاى توست ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! با بيل و كلنگ كار مى كنم و براى خانواده ام روزى فراهم مى نمايم . رسول خدا صلى الله عليه و آله دست سعد را ببوسيد و فرمود: اين ، دستى است كه حرارت آتش دوزخ به آن نرسد. (25)


25 - بى اعتنايى به دنيا
سهل بن سعد ساعدى گفت : مردى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : اى رسول خدا! مرا به عملى راهنمايى فرماى كه وقتى آن عمل را انجام دهم ، محبوب خدا و خلق گردم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: به دنيا بى رغبت باش تا خداوند تو را دوست بدارد و به آنچه از دنيا در اختيار مردم است ، چشم پوش و بى اعتنا باش ، تا مردم تو را دوست داشته باشند. (26)


26 - پاداش زنان
پيامبر صلى الله عليه و آله در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در اين بين ، زنى بپاخاست و پرسيد: آيا براى زنان هم از اين فضيلت ها بهره اى هست ؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند، تا لحظه اى كه كودكان خود را از شير باز مى گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش مى برند. و اگر در اين فاصله ، اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد.(27)


27 - پاداش نماز مؤ من
پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه تبسمى داشتند، به آسمان نگاه مى كردند. شخصى علت را سؤ ال كرد. حضرت فرمودند: به آسمان نگاه كردم ، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل نماز خود، به عبادت و نماز مشغول مى شدند، بنويسند. اما او را در محل نماز خود نيافتند، بلكه در بستر بيمارى يافتند . آنها به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند عرضه داشتند: ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده باايمان ، به محل نماز او رفتيم ، ولى او را در محل نمازش نيافتيم ، بلكه او در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بيمارى است ، همان پاداش را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد، و بر من است كه پاداش اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است ، برايش بنويسم . (28)


28 -پيوند با مادر مشرك
اسماء، دختر ابى بكر گويد: بر من وارد شد. من به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رساندم ، مادرم كه زنى مشرك است ، بر من وارد مى شود، آيا با او پيوند برقرار كنم ؟ فرمودند؟: آرى . (29)


29 - تاءثير نماز
حضرت على عليه السلام فرمودند: با رسول خدا صلى الله عليه و آله به انتظار وقت نماز در مسجد نشسته بوديم ، در اين بين ، مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! من گناهى كرده ام ، براى آمرزش آن چه بايد بكنم ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله روى از او برگرداند. هنگامى كه نماز تمام شد، همان مرد برخاست و سخن خود را تكرار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: آيا هم اينك با ما نماز نگزاردى ، و براى آن به خوبى وضو نگرفتى ؟ عرض كرد: بلى ، چنين كردم . فرمود: همين نماز، كفاره و سبب آمرزش گناه تو خواهد بود.(30)


30 - تحفه
ابن عباس روزى در محضر مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب بود و عده اى از مهاجرين و انصار حاضر در مجلس بودند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس با بازار برود و براى خانواده اش  تحفه اى بخرد، مانند كسى است كه براى محتاجها صدقه حمل نموده است . و نيز فرمودند: بايد وقت قسمت ميوه يا غذا و يا هر تحفه ديگر، اول به دخترها بدهد، بعد به پسرها.
به درستى كه هر كس دختر خود را شاد كند، مثل اين است كه غلامى از اولاد اسماعيل را آزاد كرده است و هر كس پسرش را ساكت كند. نگذارد چشمش در دست ديگران باشد و به اين سبب او را شاد كند، مانند اين است كه از ترس خدا گريه كرده است ، و هر كس از ترس خدا گريه كند، خداوند او را داخل بهشت مى نمايد. (31)


31 - تعليم و تعلم
در مدينه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام صلى الله عليه و آله وارد مسجد گرديد، چشمش به دو اجتماع افتاد كه در دو دسته تشكيل شده بودند و هر دسته اى حلقه اى تشكيل داده و سرگرم بودند؛ يك دسته به عبادت و ذكر خدا، و دسته اى به تعليم و تعلم و ياد دادن و ياد گرفتن سرگرم و مشغول بودند. حضرت از ديدن هر دو دسته مسرور و خرسند گرديد و به همراهانش فرمود:
اين هر دو دسته كار نيك نموده و بر خير و سعادتند. لكن من براى دانا كردن و دانا شدن مردم فرستاده شده و مبعوث گشته ام . پس خودش به طرف همان دسته كه به تعليم و تعلم اشتغال داشتند، رفت و در حلقه آنان (32) نشست .


32 - تنبيه بدنى
ابومسعود انصارى گويد: من غلامى داشتم كه را كتك مى زدم . از پشت سر خود صدايى شنيدم مى فرمود: ابومسعود، خداوند تو را بر او توانايى داده است (او را بنده تو ساخته )، برگشتم ، نگاه كردم . ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله است .
به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم : من او را در راه خدا آزاد كردم !!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين كار را انجام نمى دادى ، زبانه آتش ‍ تو را فرا مى گرفت .(33)


33 - توجه به ديگران
پيامبر اكرم وقتى به كسى رو مى كرد، نيم رخ برنمى گشت ، و با تمام بدن به طرف او روبه رو مى شد. به كسى جفا نمى كرد و عذر طرف را زود مى پذيرفت . (34)


34 - ثواب كار
در يكى از سفرها بعضى از اصحاب ، روزه دار بودند، از شدت گرما هر يك به گوشه اى افتاده و از حال رفتند. سايرين به نصب چادرها، سيراب نمودن چارپايان و خدمات ديگر مى كوشيدند. حضرت فرمود: همه اجر و ثواب متعلق به كسانى است اين كارها را انجام مى دهند. (35)


35 - جواب سلام
مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله (السلام عليك ) گفت ، حضرت در جواب فرمودند: (و عليك السلام و رحمة الله ). ديگرى آمد و گفت : (السلام عليك و رحمة الله و بركاته ). سومى آمد و عرض كرد: (السلام عليك و رحمة الله و بركاته ). حضرت فرمودند: (عليك ). آن مرد عرض كرد: جواب مرا كم فرمودى ، مگر دستور خداى تعالى نيست ، و اگر به شما درود گفتند به بهترين وجه پاسخ دهيد؟ حضرت فرمودند: تو براى من جاى پاسخ بهتر گفتن باقى نگذاشتى ، ناگزير من همانند سلام تو جواب گفتم . (36)


36 - جوانان
رسول الله صلى الله عليه و آله مسئوليت هاى بزرگ فرهنگى ، اجتماعى و نظامى را به جوانان واگذار مى كرد. پيش از هجرت به مدينه ، مصعب بن عمير كه نوجوانى بيش نبود، از سوى رسول الله صلى الله عليه و آله براى انجام رسالت فرهنگى و تبليغى به مدينه اعزام مى شود: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله لمصعب و كان فتا حدثا و امره رسول الله صلى الله عليه و آله بالخروج .(37) همين جوان در جنگ هاى بدر و احد فرمانده و پرچمدار سپاه حق است ، كه با حماسه آفرينى در جنگ احد به شهادت مى رسد.

37 - حب على عليه السلام
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در شب معراج هنگامى كه مرا به آسمان مى بردند، به هر جا مى رسيدم ، دسته هايى از فرشتگان با اظهار شادى و شادمانى به ديدارم مى آمدند، تا اينكه به جايى رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعى از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخنى شنيدنى گفت : اگر امت تو بر دوستى و مهر على عليه السلام اجتماع مى كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمى آفريد.(38)


38 - حسن معاشرت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله لباس و كفش خود را مى دوخت ، گوسفندان خود را مى دوشيد، با بردگان هم غذا مى شد، بر زمين مى نشست ، بدون اينكه خجالت بكشد، مايحتاج خانه اش را از بازار تهيه مى كرد و هنگام مصافحه دست خود را نمى كشيد تا طرف دست خود را بكشد. به هر كسى مى رسيد سلام مى كرد، چه توانگر و چه درويش ، چه كوچك و چه بزرگ ، و اگر به مهمانى و خوردن چيزى دعوت مى شد، آن را كوچك نمى شمرد، هر چند خرمايى پوسيده باشد.
... و مخارج زندگى آن حضرت سبك ، داراى طبع بزرگ و خوش معاشرت و خوشرو بود. بدون اينكه بخندد، هميشه تبسمى بر لب داشت ، و بدون اينكه چهره اش در هم كشيده باشد، اندوهگين به نظر مى رسيد. بدون اينكه از خود ذلتى نشان دهد، همواره متواضع بود. بدون اينكه اسراف بورزد، سخى بود، دل نازك و با همه مسلمانان مهربان بود... (39)


39 - حضرت خديجه عليهماالسلام
حضرت خديجه عليهماالسلام پانزده سال از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بزرگتر بود. پس از وفاتش هر وقت نام او برده مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله با عظمت از وى ياد مى فرمودند و گاهى اشكشان جارى مى شد، كه عايشه ناراحت مى شد. (40) به درستى كه من خديجه را بر زنان امتم برترى مى دهم . همانگونه كه مريم عليهماالسلام بر زنان عالم برترى داده شد. قسم به خدا كه بهتر از خديجه پس از او براى من جايگزين نكرد.

40 - حفظ ارتباط
شخصى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! بستگانم با من قطع رابطه كرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند، آيا من هم با آنها قطع رابطه كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: با اين وضع ، خداوند نظر رحمتش را از همه شما بر مى دارد.
آن مرد گفت : پس چه كنم ؟
حضرت فرمود: ايجاد رابطه كن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است ، و ببخش به كسى كه تو را محروم ساخته است ، و عفو كن كسى را كه به تو ظلم كرده است ؛ در اين صورت ، از سوى خداوند پشتيبانى در برابر آنها خواهى داشت . (41)


41 - حق پياده
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه سواره بودند، نمى گذاشتند كسى پياده با آن حضرت حركت كند، يا او را با خود سوار مى كردند و چنانچه طرف قبول نمى كرد، مى فرمودند: جلوتر و در فلان جا منتظر باش .(42)


42 - حق فرزند
حق فرزند من چيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اسم نيكو برايش انتخاب كنى ، و به خوبى او را ادب كنى ، و به كار مناسب و پسنديده اى بگمارى . (43)


43 - حلال و حرام
عربى شرفياب محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله گرديد و عرض كرد: يا رسول الله ، از خداوند بخواه دعاى مرا مستجاب گرداند.
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: اگر مى خواهى دعاى تو مستجاب شود، كسبت را از حلال بگير و مالت را پاك كن و از حرام به شكمت داخل نكن .(44)


44 - حلم
انس بن مالك مى گويد: ده سالم تمام خدمتگذار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بودم . هرگز نفرمود: چرا چنين و چنان كردى ؟ يا چرا چنين و چنان نكردى ؟ (45)
نيز از انس نقل شده كه : ساليانى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله خدمت كردم ، هرگز مرا ناسزا نفرمود. هرگز مرا كتك نزد. هرگز مرا از خود نراند. هرگز به من پرخاش نكرد. هرگز در برابر سستى و سهل انگارى من نسبت به كارى ، با من تندى و درشتى ننمودى . هرگاه كسى از خاندانش با من خشونت به خرج مى داد، حضرت مى فرمود: بازش گزار! هر چه باشد، پيش ‍ خواهد آمد.

45 - حمد شكر
در مواقعى كه خبر خوشى براى آن حضرت مى آوردند و شاد بود، مى گفت : الحمد لله على كل نعمة . وقتى گرفتار مصيبت و اندوه مى شد، مى گفت : الحمد لله على كل حال . خلاصه شكر و حمد از زبان حضرتش ‍ نمى افتاد. (46)


46 - خشم
مردى به حضور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ! چيزى به من بياموز تا خدا سودم بخشد و سخن را كوتاه بگير، شايد من آن را حفظ كنم ، فرمودند: خشم مگير، عرض كرد: يا رسول الله ! چيزى به من بياموز تا مرا سود دهد، و هر چقدر اين تقاضا را تكرار مى كرد، حضرت نبى اكرم صلى الله عليه و آله به او مى فرمودند: خشم مگير. (47)


47 - خوابيدن
حضرت محمد صلى الله عليه و آله بعد از بيدار شدن از خواب به سجده مى رفتند، و اين دعا را مى خواندند: الحمدلله بعثى مرقدى هذا و لوشاء لجعله الى يوم القيمة : سپاس خدايى را كه مرا از خوابگاهم برانگيخت ، اگر مى خواست تا قيامت مرقد من قرار مى داد. و نيز هنگام خوابيدن و بعد از بيدار شدن مسواك مى زدند.(48)


48 - خود برتربينى
نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله از شخصى تعريف شد. روزى او به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ، اين همان كسى است كه از او به خوبى تعريف كرديم .
حضرت فرمود: من در چهره او نوعى سياهى از شيطان مى بينم . او نزديك شد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تو را به خدا سوگند، آيا در پيش خود نگفتى كسى بهتر از من در ميان مردم نيست ؟
او در پاسخ گفت : بله ، همين طور است كه فرموديد.(49)


49 - خوردن غذا
عمربن ابى سلمة ، فرزند ام سلمة همسر نبى اكرم صلى الله عليه و آله گفت : روزى با رسول خدا صلى الله عليه و آله غذا مى خوردم و من از اطراف ظرف غذا بر مى داشتم ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمودند: از آنچه در پيش دست توست ، بخور.(50)


50 - دارالنصرة
عبدالله جزعان كه پيرمرد فقيرى بود، خانه اى مى ساخت ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله در آن هنگام هفت ساله بود. بچه ها را گرد آورد و به عبدالله كمك كرد تا خانه او ساخته شود. حتى خانه او را در دارالنصرة نام نهاد و افرادى را براى كمك به مظلومان تعيين كرد.(51)


51 - در كنار مادر
مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت :
من مردى بانشاط و جوان هستم و جهاد در راه خدا را دوست دارم ، اما مادرى دارم كه اين كار را خوش ندارد
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
برگرد و در كنار مادرت باش . سوگند به خدائى كه به حق مرا به پيامبرى برگزيده است ، انس يك شب او با تو از جهاد يكساله تو در راه خدا بهتر است . (52)


52 - دستبوسى
مردى خواست تا بر دست رسول خدا صلى الله عليه و آله بوسه زند، پيامبر دست خود را كشيد و فرمود: اين كارى است كه عجم ها با پادشاهان خود مى كنند و من شاه نيستم ، من مردى از خودتان هستم . (53)


53 - دعا براى ميزبان
جابربن عبدالله گفت : ابوالهيثم غذايى پخت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و يارانش را به خوردن آن دعوت كرد و چون اصحاب از خوردن غذا فارغ گشتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: به برادر ميزبانتان ثواب برسانيد. عرض كردند: ثواب رسانيدن به او چگونه است ؟ فرمودند: هنگامى كه كسانى به خانه مردى داخل شدند و غذايش را خورده و نوشيدنى هايش نوشيده شد و براى او دعاى خير كردند. همين كار موجب ثواب رسانيدن به او خواهد شد.(54)


54 - دفاع از آبروى مؤ من
ابوالدرداء گويد: مردى در محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آبروى كسى را دستخوش بدگويى قرار داد، ديگرى در مقام دفاع برآمد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس از آبروى برادر دينى خود دفاع كند، حجاب و پرده اى از آتش براى او خواهد بود.(55)


55 - دنياطلبى
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
در روز قيامت گروهى را براى محاسبه مى آورند كه اعمال نيك آنان مانند كوههاى تهامه بر روى هم انباشته است ! اما فرمان مى رسد كه به آتش برده شوند! صحابه گفتند: يا رسول الله ! آيا اينان نماز مى خواندند؟ فرمود: بلى ، نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و قسمتى از شب را در عبادت به سر مى بردند! اما همين كه چيزى از دنيا به آنها عرضه مى شد، پرش و جهش ‍ مى كردند تا خود را به آن برسانند. (56)


56 - دورى از مجادله
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اصحاب خود در آمد و ديد كه : آنان با يكديگر مجادله و مخاصمه مى كنند. نبى اكرم صلى الله عليه و آله سخت خشمگين شد كه از شدت غضب چهره مباركش چنان سرخ گشت ، تو گويى دانه هاى انار بر رخسار مبارك شكسته شده است ، و فرمود: آيا براى همين كارها خلق و به خاطر اين مسائل ماءمور شده ايد كه بعضى از كتاب خدا را با بعضى ديگر بياميزيد؟ بنگريد به چه ماءموريد، به آن عمل كنيد و از چه چيزهايى نهى شده ايد، از ارتكاب آنها اجتناب ورزيد. (57)


57 - دوستى اهلبيت
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
هر كس دوست داشته باشد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در باغ بهشتى كه پروردگارم پرورده ، جاى گيرد، بايد بعد از من على را و دوست او را دوست بدارد و به پيشوايان بعد از من اقتدا كند كه آنان عترت من هستند و از طينتم آفريده شده اند و از درك و دانش برخوردار گرديده اند، و واى بر آن گروه از امت من كه برترى آنان را انكار كنند و پيوندشان را با من قطع نمايند، كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نخواهد كرد. (58)


58 - ديدار مؤ من
از انس بن مالك نقل شده كه گفت : رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنان بود كه هرگاه يكى از برادران مؤ من خود را به مدت سه روز نمى ديد. از حال او جويا مى شد. چنانچه به مسافرت رفته بود. در حقش دعا مى فرمود. اگر در وطن حضور داست ، به ديدارش مى رفت . و هرگاه ، خبر بيماريش را مى شنيد، از وى عيادت مى كرد. (59)


59 - ديوانه واقعى
امير المؤ منين عليه السلام فرمود: با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر جمعى گذشتيم ، نبى حق فرمود: براى چه گرد هم جمع شديد؟ عرض ‍ كردند: يا رسول الله ، اين مرد ديوانه است كه غش مى كند و ما بر گرد او جمع شديم . پيامبر فرمود: اين ديوانه نيست ، بلكه بيمار است . سپس ‍ فرمود: دوست داريد ديوانه حقيقى را بشناسيد؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله ، پيامبر اسلام فرمود: ديوانه آن كس است كه از روى تكبر و غرور راه مى رود، و با گوشه چشمش نگاه مى كند، و شانه هاى خود را از سر بزرگى مى جنباند، و با آنكه گناه خدا را مى ورزد، آرزوى بهشت از خدا دارد.
مردم از شرش آسوده نيستند، و به خيرش اميدى نيست . ديوانه اين است ، ولى اين مرد بيمار و گرفتار است . (60)


60 - ذكر و دعا
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بلند كردن صدا را به ذكر و دعا، كه غالبا شيوه مردم متظاهر و رياكار است ، خوش نمى داشت . در يكى از سفرها، يارانش هرگاه كه مشرف به دره مى شدند، صدا با تكبير و تهليل بلند مى كردند، فرمود: آرام بگيريد، كسى كه او را مى خوانيد نه گوشش كر است و نه جاى دورى رفته است . او همه جا با شماست و شنوا و نزديك است .. (61)


61 - راه رفتن
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وقتى سواره مى رفتند، اجازه نمى دادند كسى پياده همراه او برود. هنگام راه رفتن متواضع ، محكم ، باوقار و سريع مى رفتند، و خود را عاجز و سست و كسل نمايان نمى ساختند. (62)


62 - راءفت با حيوانات
عبدالرحمان بن عبدالله ، اظهار مى دارد: در حال مسافرت ، در خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم . چشم به حمره اى (پرنده اى همانند گنجشك ) افتاد كه دو جوجه با خود داشت . ما جوجه هايش را برداشتيم . حمره آمده ، در اطراف ما بال و پر مى زد. هنگامى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مطلع گرديد فرمود: چه كسى نسبت به فرزند اين پرنده ، مرتكب خلاف شده ، فرزندش را به وى برگردانيد. (63)


63 - رعايت حال مردم
از معازبن جبل روايت شده است كه گفت : رسول اكرم صلى الله عليه و آله مرا به يمن فرستاد. و به من فرمود: اى معاذ! هرگاه فصل زمستان فرا رسد، نماز صبح را در آغاز طلوع صبح بجا آور، و قرائت را به اندازه طاقت و حوصله مردم ، طول بده و آنان را خسته مكن . و در موسم تابستان ، نماز صبح را در روشنايى فجر، اقامه كن . چه اينكه شب ، كوتاه است . و مردم نياز به استراحت دارند. آنان را واگذار تا نياز خود را برطرف نمايند. (64)


64 - رعايت حقوق ديگران
ابو ايوب انصارى ، ميزبان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مى گويد: شبى براى پيامبر صلى الله عليه و آله غذايى همراه پياز و سير آماده كرديم و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله برديم . آن حضرت از غذا نخورد، و آن را رد كرد. ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا نديديم . من بى تابانه به حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت ! چرا از غذا نخوردى ، و جاى دست شما در آن غذا نبود، تا با خوردن آن قسمت ، طلب بركت كنيم ؟
در پاسخ فرمود: آرى ، غذاى امروز سير داشت و چون من در اجتماع شركت مى كنم و مردم از نزديك با من تماس مى گيرند و با من سخن مى گويند، از خوردن غذا، معذورم .
ما آن غذا را خورديم ، و از آن پس چنان غذايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آماده نكرديم . (65)


65 - رفتار با مردم
در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ميدان جنگ بود، عربى به محضر او رسيد و ركاب شترش را گرفت و گفت : يا رسول الله ، عملى را به من بياموز كه سبب رفتنم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار كن كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند، و از رفتار با آنها كه خوشايند تو نيست ، بپرهيز.(66)


66 - رفع مشكلات
حذيفه گويد: شيوه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد و از آن استعانت مى جست .(67)


67 - روزه
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله علاوه بر ماه رمضان و قسمت مهمى از شعبان ، در ساير ايام سال ، يك روز در ميان روزه دار بود. (68) دهه آخر ماه رمضان را در مسجد به عبادت معتكف مى شد (69)، ولى نسبت به ديگران تسهيل مى نمود و مى فرمود: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد، هميشه به اندازه وسع خودتان به عبادت بپردازيد. عمل مداوم نزد خدا، محبوبتر از عمل بسيار و خسته كننده است . (70)


68 - ريا
شداد بن اوس گفت : بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم و چهره مباركش را بدان گونه افسرده ديدم كه مرا ناراحت ساخت . عرض كردم : چه پيش آمده است ؟ فرمودند: بر امتم از شرك مى ترسم . عرض كردم : آيا پس از شما مشرك مى شوند؟ فرمودند: آنان خورشيد و ماه و بت و سنگ نمى پرستند، ولى ريا مى كنند و ريا خود شرك است . (71) و سپس آيه 110 سوره كهف را تلاوت فرمودند: فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا
هر كس اميد ديدار پروردگار خود دارد، بايد كار شايسته كند و در پرستش  پروردگار خويش ، كسى از شريك نگيرد.

69 - ريزش گناهان
سلمان مى گويد: در محضر حضرت رسول صلى الله عليه و آله در سايه درختى به سر مى برديم . آن حضرت شاخه اى از آن درخت را گرفت و آن را تكان داد، برگهاى آن ريخته شد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حاضران فرمودند: آيا از من نمى پرسيد اين چه كارى بود كه كردم ؟ گفتم : اى رسول خدا، علت اين كار را به ما خبر بده ، فرمودند: ان العبد المسلم اذا قام الى الصلاة تحتاتت عنه خطاياه كما تحتاتت ورق هذه الشجرة . يعنى همانا بنده مسلمان هرگاه به نماز ايستاد، گناهان او مى ريزد، همان گونه كه برگهاى اين درخت مى ريزد. (72)


70 - ساده زيستى
عده اى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: ما وضعمان خيلى ساده است . ما هم زر و زيور مى خواهيم ، از غنايم به ما هم بدهيد. حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمودند:
زندگى من ، زندگى ساده است . من حاضرم شما را طلاق بدهم و طبق دستور قرآن كه زن مطلقه را بايد مجهز كرد، حاضرم چيزى هم به شما بدهم . اگر به زندگى ساده من مى سازيد، بسازيد، و اگر مى خواهيد رهايتان كنم ، زهايتان بكنم .
البته همه شان گفتند: خير، ما به زندگى ساده مى سازيم . (73)


71 - سر آغاز دانش
مردى به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! شگفتى ها و مسائل غريب علم را به من بياموز، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از آغاز دانش چه آموخته اى ، كه از انتهايش سؤ ال مى كنى ؟ عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! آغاز دانش چيست ؟ فرمود: خداى را به حق شناختن . اعرابى گفت : حق معرفت خداوند چيست ؟ فرمود: خداى بدون مثل و مانند و ضد و شريك را بشناسى ، و نيز بدانى كه خداى يكتا و يگانه ، ظاهر و باطن و اول و آخر است و همتايى ندارد و چيزى نظير او نمى باشد. اين حق معرفت خداوند و سر آغاز دانش است . (74)


72 - سلام
وقتى يكى از مسلمانان به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله سلام مى كرد و مى گفت : سلام عليك ، در جوابش مى فرمود: و عليك السلام و رحمة الله و اگر مى گفت : السلام عليك و رحمة الله ، مى فرمود: و عليك السلام و رحمة الله و بركاته . و به اين كيفيت رسول الله صلى الله عليه و آله در پاسخ سلام اضافه مى نمود.(75)


73 - سلام به كودكان
از انس بن مالك نقل شده كه گفت : همانا رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر گروهى از كودكان گذشت و به ايشان سلام داد. (76)


 
   


 

 
 

 

يكصد و بيست درس زندگى از سيره حضرت محمد (ص )
حميد رضا كفاش
- ۲ -
________________________________________
74 - سه حكمت
اميرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: روى يكى از شمشيرهاى پيامبر صلى الله عليه و آله سه جمله نوشته شده بود: وصل كن با كسى كه با تو قطع رحم كرد، و حق را بگو اگر چه بر ضرر خودت تمام شود و خوبى كن بر كسى كه به تو بدى كرده است .(77)


 
75 - شيوه معاشرت
او همواره خوشرو و خوشخو و فروتن بود. خشن و تندخو و فحاش و عيبجو نبود. كسى را بيش از استحقاق ، مدح نمى كرد. از چيزى كه مطلوب و خوشايندش نبود، چشم پوشى و تغافل مى كرد. طورى رفتار مى نمود كه مردم نه از او ماءيوس مى شدند و نه نااميد. خود را از سه خصلت بازداشته بود: جدال ، پرحرفى ، و گفتن مطالب بى فايده . درباره مردم هم از سه كار پرهيز مى كرد: هرگز كسى را سرزنش نمى كرد و از او عيب نمى گرفت ، در جستجوى لغزشها و عيبهاى مردم نبود. جز در جايى كه اميد ثواب داشت ، سخن نمى گفت . (78)


 
76 - صله رحم
مردى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:
يا رسول الله ! فاميل من تصميم گرفته اند بر من حمله كنند و از من ببرند و دشنامم دهند، آيا من حق دارم آنها را ترك گويم ؟
فرمودند:
در آن صورت خداوند همه شما را ترك مى كند.
عرض كرد: پس چه كنم ؟
فرمودند: بپيوند با هر كه از تو ببرد، و عطا كن به هر كه محرومت كند، و در گذر از هر كه به تو ستم نمايد، زيرا چون چنين كنى ، خدا تو را بر آنها يارى دهد. (79)


 
77 - عاطفه
از مسيرة بن معبد نقل شده كه گفت : مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اظهار داشت : يا رسول الله ! ما مردم زمان جاهليت بوديم . بتها را پرستش مى كرديم . فرزندان خود را به قتل مى رسانديم . من دخترى داشتم و از اينكه او را به مهمانى مى بردم ، خيلى خوشحال مى شد. روزى او را به قصد مهمانى بيرون بردم . دخترم دنبال سرم حركت مى كرد، رفتم تا به چاهى رسيدم . آن چاه از خانه ام ، زياد دور نبود. دست دختر را گرفته ، او را در چاه انداختم . آخرين چيزى كه از او به ياد دارم ، اين است كه فرياد مى كرد: پدر! پدر!...
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با شنيدن اين ماجرا، آن چنان گريه كرد كه اشك ديدگانش خشك شد. (80)


 
78 - عالم بى عمل
انس بن مالك گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: شبى كه مرا به آسمان بردند و سير دادند، به گروهى از مردم گذشتم كه لبهايشان با مقراض هاى آهنين بريده مى شد، و من گفتم : اى جبرئيل ، اينها چه كسانى هستند؟ گفت : ايشان گويندگانى از اهل دنيا و از جمله كسانى هستند كه مردم را به كارهاى خير و نيك امر مى كردند و خود را فراموش ‍ مى نمودند.(81)


 
79 - عطر
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول الله صلى الله عليه و آله ظرف مخصوص عطر داشتند، پس از هر وضو بلافاصله آن را به دست گرفته ، خود را معطر و خوشبو مى ساخت ؛ در نتيجه چون از خانه بيرون مى آمد، بوى عطر در محل عبور آن بزرگوار منتشر مى شد. (82)
اگر عطر براى آن حضرت تعارف مى آوردند، خود را به آن معطر مى ساخت و مى فرمود: بويش پاكيزه و حمل كردنش آسان است . و بيش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى كرد، به عطر پول مى داد.(83)


 
80 - عطوفت با همسر
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار مى كرد و بين آنها تبعيض و ترجيح قائل نمى شد، و در مسافرتها به هر كدام از آنها قرعه اصابت مى كرد، او را همراه مى برد. (84) او مطلقا خشونت اخلاقى نداشت ، خاصه در مورد زنان ، نهايت رفق و مدارا را به كار مى برد و تندخوئى و بدزبانى همسران خود را تحمل مى نمود.

 
81 - عفو
در كتاب تحف العقول است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى از خانه بيرون رفتند و گروهى را ديدار كردند سنگى را مى غلتاندند. فرمودند: قهرمان ترين شما كسى است كه به هنگام خشم ، خويشت دارى كند، و بردبارترين تان آن كس باشد كه در حين داشتن قدرت ، عفو نمايد.(85)


 
82 - عفو و گذشت
با اينكه قريش با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش ، آن همه دشمنى كردند، آنان را شكنجه دادند؛ چه در آغاز دعوت و چه از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين على رغم آن همه توطئه ، جنگ و لشكركشى در برابر پيامبر اكرم ، آن حضرت بعد از فتح مكه ، بر در كعبه ايستاد و خطاب به قريش فرمود:
هان ! قريشيان ! چه مى گوييد؟ فكر مى كنيد با شما چه خواهم كرد؟
قريشيان يكصدا فرياد زدند: نيكى ... تو برادرى بزرگوار و فرزند برادرى كريم و بزرگوارى .
حضرت فرمود:
حرف برادرم يوسف عليه السلام را تكرار مى كنم : امروز متاءثر و شرمسار مى باشيد. من شما را عفو كردم ، خدا هم گناه شما را ببخشد كه مهربانترين مهربانان است . برويد، شما آزاد هستيد. (86)


 
83 - غذاى حرام
رسول الله صلى الله عليه و آله در سن هفت سالكى بودند كه يهوديان گفتند ما در كتابهاى خود خوانده ايم كه پيامبر اسلام از غذاى حرام و شبهه دار استفاده نمى كند و آنها را حرام مى داند، خوب است او را امتحان كنيم . مرغى را سرقت كردند و براى ابوطالب فرستادند. همه از آن خوردند، چون نمى دانستند، ولى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به آن دست نزد. وقتى علت آن را پرسيدند، فرمود: چون حرام بود و خداوند مرا از حرام حفظ مى فرمايد.
سپس مرغ همسايه را گرفته و فرستادند، به خيال آنكه بعد پولش را بدهند. آن حضرت باز هم ميل نكرد و فرمود:
و ما اراها من شبهة يصوننى ربى عنها عليه السلام : آنها متوجه نبودند كه اين غذا شبه دارد، ولى مرا پروردگارم حفظ فرمود. آنگاه يهوديان گفتند:
لهذا شان عظيم : اين طفل داراى شاءن و مقام عالى است . (87)


 
84 - غذا دادن به كودكان
سلمان فرمود: وارد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله شدم . حسن و حسين عليه السلام نزد وى غذا مى خوردند. آن حضرت گاهى لقمه اى در دهان حسن عليه السلام و گاهى در دهان حسين عليه السلام مى نهاد. پس از آن كه خوردن غذا به پايان رسيد، آن حضرت ، حسين عليه السلام را بر دوش خود و حسين عليه السلام را روى زانوى خود نهاد. آنگاه رو به من كرد و فرمود: اى سلمان ! آيا آنان را دوست دارى ؟ گفتم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه آنان را دوست نداشته باشم ، در حالى كه مى بينم چه اندازه نزد شما مقام و ارزش دارند؟!(88)


 
85 - غش در معامله
رسول اكرم صلى الله عليه و آله از كنار مردى گذشت كه گندم مى فروخت . از او پرسيد: چگونه مى فروشى ؟ او چگونگى را به عرض رسانيد. خداى تعالى وحى فرستاد كه دست در گندم ببر. حضرت دست مباركش را به گندم فرو برد. درون آن گندم را مرطوب و نمناك يافت . پس فرمود: كسى كه در معامله غش و فريب به كار برد، از ما نيست . (89)


 
86 - غيبت
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله در شاءن و فضيلت نماز سخن مى گفتند، و به مسلمين سفارش مى كردند كه به مسجد بروند و در انتظار وقت نماز به سر برند، و آماده باشند تا وقت نماز فرا رسد، و نماز را بپا دارند. ولى از آنجا كه نماز كانون پرورش ارزشهاى اخلاقى است ، و ممكن است افرادى به مسجد براى انتظار نماز بروند و بنشينند، و در اين فرصت مثلا غيبت كنند، كه بر خلاف هدف نماز است ، به مسلمانان هشدار دادند و فرمودند: الجلوس فى المسجد لانتظار الصلوة عبادة مالم تحدث ، يعنى : نشستن در مسجد براى انتظار نماز، عبادت است ، در صورتى كه حدثى رخ ندهد. شخصى پرسيد: منظور از حدث چيست ؟ فرمودند: الاغتياب : غيبت كردن . (90)


 
87 - فرزند شهيد
ابن هشام مى نويسد: اسماء دختر عميس ، همسر عبدالله بن جعفر گفته است : روزى كه جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه ما آمد. من تازه از كار خانه ، شست و شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم ، به من فرمود: فرزندان جعفر را پيش من آور. آنان را پيش آن حضرت بردم ، بچه ها را در آغوش گرفت و شروع به نوازش آنان كرد، در حالى كه اشك از ديدگان آن بزرگوار سرازير بود.
من پرسيدم : اى رسول خدا، پدر و مادرم فدايت باد. چرا گريه مى كنى ؟ مگر درباره جعفر و همراهانش به شما خبرى رسيده است ؟ فرمود: آرى ، آنها امروز به شهادت رسيدند.(91)


 
88 - فضيلت سجده
مردى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد، دعا كنيد كه خدا مرا به بهشت برد. فرمودند: من دعا مى كنم ، اما تو مرا با اين امر كمك كن كه دعاى من مستجاب شود، و آن زياد سجده كردن و سجده هاى طولانى كردن است .(92)


 
89 - فضيلت و شايستگى
عتاب بن اسيد بعد از فتح مكه از سوى حضرت به عنوان والى مكه برگزيده شد، و مسئوليت امور سياسى را به عهده گرفت ؛ در حالى كه بيست و يك سال بيش نداشت و افراد بزرگتر از وى در بين صحابه فراوان وجود داشتند.
اين كار حضرت وقتى مورد اعتراض قرار مى گيرد، كه چرا جوان را بر بزرگسالان ترجيح داده است ، حضرت بسيار متين جواب مى دهد كه ملاك مسئوليت ، بزرگى سن نيست . فضيلت و شايستگى باعث بزرگى مى باشد: فليس الاكبر هو الافضل بل الافضل هو الاكبر . (93) همين مطلب در مورد معاذبن جبل كه 26 سال دارد، مطرح است و ايشان به عنوان مبلغ دينى در مكه منصوب مى شود.

 
90 - قبول زحمت
رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه يكى از اصحاب مشرف شدند. چون غذا آوردند برخى از حاضران از خوردن امتناع كردند و گفتند: روزه داريم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: برادر مسلمانت براى پذيرايى تو قبول زحمت كرده است و تو مى گويى من روزه دارم ، روزه ات را كه مستحبى است بخور، قضاى آن را روز ديگر بگير.(94)


 
91 - قدرشناسى
پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار وفادار و حق شناس بود، و بر همين اساس ، ثويبه كنيز آزاد شده ابولهب با اينكه بيش از چند روز شير به او نداده بود، آن حضرت بعدها همواره جوياى حال ثويبه مى شد، و به خاطر محبتهاى او در دوران شيرخوارگى ، از او احترام مى كرد. حتى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ، براى او (كه در مكه مى زيست ) لباس و هديه هاى ديگر مى فرستاد، ثويبه در سال هفتم هجرت از دنيا رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ، از وفات او غمگين گرديد و از خويشان او جويا شد، تا به آنها محبت كند.(95)


 
92 - قرائت قرآن
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه نمى خفت تا اينكه مسبحات را قرائت مى فرمود. و مى گفت : در اين سوره ها آيه اى وجود دارد كه از هزار آيه برتر است .
پرسيدند: مسبحات چيست ؟
حضرت فرمود: سوره هاى حديد، حشر، صف ، جمعه و تغابن . (96)


 
93 - كار و تلاش
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پيامبر جوان نيرومندى را ديد كه اول صبح مشغول كار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران گفتند: اين شايسته تمجيد و ستايش بود، اگر نيروى جوانى خود را در راه خدا به كار مى انداخت ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چنين نگوييد، اگر اين جوان كار مى كند تا نيازمنديهاى خود را تاءمين كند و از ديگران بى نياز گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنين اگر به نفع پدر و مادر ناتوان و كودكان خردسالش كار كند و آنها را از مردم بى نياز سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است ... (97)


 
94 - كاشتن درخت
جابربن عبدالله انصارى (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ام مبشر انصارى در نخلستانى كه داشت ، وارد شدند و فرمودند: اين نخل ها را مسلمان كاشته يا كافر؟ عرض كرد: مسلمان آنها را كشت كرده است . فرمودند: مسلمان هر درختى بنشاند، يا زراعتى بكند و آدمى و چهارپايان از آن بخورند براى او صدقه به حساب مى آيد (98).


 
95 - كرامت
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از خانه هاى خود وارد شد و اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر شده بود.
جريربن عبدالله در اين هنگام وارد شد، اما جايى براى نشستن نيافت و در نزديكى درب نشست .
پيامبر صلى الله عليه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و فرمود: اين عبا را زيرانداز خود قرار ده . جرير عبا را گرفت ، و بر صورت خود واگذارد و آن را مى بوسيد و گريه مى كرد آنگاه آن را جمع كرد و به پيامبر صلى الله عليه و آله رو كرد و گفت : من هرگز بر روى جامه شما نمى نشينم . خداوند تو را گرامى بدارد، همان گونه كه مرا گرامى داشتى .
پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و سپس ‍ فرمود: هرگاه شخص محترمى نزد شما آمد، او را گرامى بداريد، و همچنين هر كسى كه را از گذشته بر شما حقى دارد؛ او را نيز گرامى بداريد (99).


 
96 - كسب معاش
انس بن مالك مى گويد: پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ تبوك بازگشت ، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و به پيامبر صلى الله عليه و آله دست داد و مصافحه كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه صدمه و آسيبى به دست تو رسيده كه دستت زبر و خشن شده است ؟
سعد عرض كرد: اى رسول خدا! با طناب و بيل كار مى كنم و درآمدى براى معاش زندگى خود و خانواده ام كسب مى نمايم . از اين رو دستم خشن شده است
فقبل يده رسول الله قال : هذا يد تمسهاالنار
پيامبر صلى الله عليه و آله دست سعد را بوسيد و فرمود: اين دستى است كه آتش دوزخ با آن تماس پيدا نمى كند(100).


 
97 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله
پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ابراهيم را به خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، فرمود: چشم اشك مى ريزد، و دل غمگين است ولى سخنى كه موجب خشم خدا شود، نمى گويم .
سپس پيامبر عليه السلام گوشه اى از قبر را ديد كه به طور كامل درست نشده است ، با دست خود آن را موزون و صاف كرد و آنگاه فرمود:
اذا عمل احدكم عملا فليتقن :
هرگاه يكى از شما كارى را انجام داد، البته آن را محكم و استوار، انجام دهد (101).


 
98 - ماجراى حدود الهى
در فتح مكه زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گردى . خويشاوندانش ، كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود، اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند و به تكاپو افتادند بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند. اسامة بن زيد را كه مانند پدرش نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله محبوبيت خاصى داشت - وادار كردند به شفاعت برخيزد. او همين كه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود: چه جاى شفاعت است ؟! مگر مى توان حدود قانون خدا را بلااجرا گذاشت ؟
دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديده و از لغزش ‍ خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود براى اينكه فكر تبعيض ‍ در اجراء قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد، به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمن عطف به موضوع روز كردن ، چنين گفت :
اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند، بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت ، تبعيض روا مى داشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مى شد، او را از مجازات معاف مى كردند، و اگر كسى از زيردستان به جرم مشابه به آن مبادرت مى كرد او را مجازت مى كردند. قسم به خدايى كه جانم در قبضه اوست ! در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذار و سستى نمى كنم اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد (102).


 
99 - مادر
مردى به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف گرديد، و عرض ‍ كرد: يا رسول الله به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به مادرت
دوباره سؤ ال كرد: سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار ديگر سوال كرد: و سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار چهارم سؤ ال كرد: آنگاه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به پدرت (103).


 
100 - ماه رمضان
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله چون هلال ماه رمضان را مى ديد روى به قبله مى آورد و دستهاى مبارك را برمى داشت و مى فرمود: بارخدايا! اين ماه را همراه ايمنى و ايمان ، و سلامت و اسلام ، و عافيت شكوهمند و روزى فراوان ، و برطرف شدن دردها بر ما داخل گردان . بارالها! روزه و نماز اين ماه و تلاوت قرآن كريم را در آن ، روزى ما فرما.بار خدايا! از آغاز تا پايان اين ماه را بر ما و غبار آلوده مساز، تا روزه گرفتن و افطار كردنش بر ما پوشيده و نامعلوم بماند و ما را از ارتكاب معصيت در آن به سلامت بدار و از بيمارى و عوارضى كه ما را از روزه گرفتن باز بدارد، سالم گردان (104).


 
101 - ماه شعبان
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در هيچ ماهى به اندازه ماه شعبان ، روزه نمى گرفت . به آن حضرت گفته شد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ! مشاهده نمى كنيم كه در هيچ ماهى ، مانند ماه شعبان ، روزه بداريد؟ حضرت فرمود: ماه شعبان ، ماهى است كه مردم از آن غافل مى باشند. ميان ماه رجب و ماه رمضان قرار گرفته و در آن ، اعمال بندگان به سوى پروردگار جهانيان ، بالا مى رود. به همين جهت ، دوست دارم ، اعمال من به سوى خدايم ، بالا رود و من در حال روزه باشم .(105)


 
102 - ماه مبارك رمضان
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در دهه آخر ماه مبارك رمضان ، به كلى بستر خواب را برمى چيد و كمرش را محكم براى عبادت خدا مى بست . چون خدا شب بيست و سوم فرا مى رسيد، اهل بيت خود را نيز بيدار نگه مى داشت و به صورت هر كدام كه خواب بر او غلبه مى كرد، آب مى پاشيد. حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام را نيز چنين مى كرد. هيچ يك از اهل خانه اش را نمى گذاشت كه در آن شب بخوابند و براى اينكه خوابشان نگيرد، غذاى كمترى به آنان مى داد و از آنان مى خواست خود را براى شب زنده دارى آماده كنند و مى فرمود: محروم كسى است كه از خير اين شب بى بهره بماند. (106)


 
103 - مخنث
ابوهريره گويد: مخنثى كه دست و پايش را به حنا خضاب كرده بود را به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت فرمودند: اين چيست ؟ و چرا اين كار را كرده است ؟ عرض كردند: يا رسول الله ! خود را شبيه زنان ساخته است . حضرت فرمان دادند او را به نقيع تبعيد كنند. عرض كردند: يا رسول الله ! آيا او را به قتل نرسانيم ؟ فرمودند: من از كشتن نمازگزاران ممنوع هستم . (107)


 
104 - مدارا
از جابربن حيان عبدالله (رض ) روايت شده كه گفت : با رسول اكرم صلى الله عليه و آله در محل ذات الرفاع بوديم . آن حضرت را در سايه درختى ، رها ساختيم . ناگهان مردى از مشركين بر سر حضرت آمد. شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به درخت آويخته بود. مرد مشرك ، خود را كشيد و خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : از من مى ترسى ؟
حضرت فرمود: نه !
گفت : چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
حضرت فرمود: خدا
با شنيدن كلمه الله شمشير از دست آن مشرك افتاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله شمشير او را گفت و فرمود: چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
مرد مشرك التماس گفت : با من مدارا كن !
حضرت فرمود: آيا به وحدانيت خدا و پيامبرى من ، شهادت مى دهى ؟
مرد مشرك گفت : نه ! ولى پيمان مى بندم كه هرگز با تو نجنگم ، و با كسانى هم كه با تو مى جنگند، نباشم .
پس حضرت او را رها ساخت . مرد مشرك ، نزد ياران خود رفت و گفت : هم اكنون از پيش بهترين مردم ، به سوى شما آمدم (108).


 
105 - مسجد
هرگاه داخل مسجد مى شد مى گفت :
اللهم افتح لى ابواب رحمتك خدايا درهاى رحمتت را به روى من بگشاى ؛ و چون مى خواست از مسجد خارج گردد مى گفت :
اللهم افتح لى ابواب رزقك خدايا درهاى روزيت را به روى من بگشاى ، (109).


 
106 - مسلمان شدن يهودى
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از مسلمانان در مكانى نماز مى گزارد.
هنگامى كه آن حضرت به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام كه كودك خردسالى بود، بر پشت رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار مى شد و پاهاى خود را حركت مى داد و هى هى مى كرد.
وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست سر از سجده بردارد، او را مى گرفت و كنار خود روى زمين مى گذارد اين كار تا پايان نماز ادامه داشت .
يك نفر از يهوديان ، شاهد اين جريان بود. پس از نماز به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد، با كودكان خود به گونه اى رفتار مى كنيد كه ما هرگز انجام نمى دهيم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر شما به خدا و فرستاده او ايمان داشتيد، با كودكان خود مهربان بوديد. مهر و محبت پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به كودك ، مرد يهودى را سخت تحت تاءثير قرار داد؛ وى اسلام را پذيرفت (110).


 
107 - مشورت
رسول اكرم در جنگ بدر در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت نموده و فرمود: نظر خودتان را ابراز كنيد:
اول : درباره اين كه اصلا به جنگ با قريش اقدام بنمايند و يا آنها را به حال خود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند؟ همگى جنگ را ترجيح دادند، و تصويب فرمود (111).
دوم : محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر حباب بن منذر مورد تاءييد واقع شد.
سوم : در خصوص اينكه با اسراى جنگ چه رفتارى بشود، به شور پرداخت . بعضى كشتن آنها را ترجيح دادند، و برخى تصويب نمودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله با گروه دوم موافقت كردند.

 
108 - مقام دانشجو
صفوان بن عسال گويد: به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدم . حضرت در مسجد نشسته و بر برد سرخ رنگ خود تكيه زده بود. عرض ‍ كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله من به طلب علم آمده ام فرمود: اى دانشجو، خوش آمدى . همانا فرشتگان با پر و بال خود دانشجو را فرا گيرند و آن چنان انباشته باشند و هجوم آورند كه برخى بر برخى ديگر سوار شدند، تا به آسمان دنيا رسند، از جهت محبت و دوستى كه به دانشجو و دانش دارند(112).


 
109 - مهربانى با كودكان
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله همراه يارانش از راهى عبور مى كردند. در آن مسير كودكانى مشغول بازى بودند، نزد يكى از آنان نشست ، و پيشانى او را بوسيد و با وى مهربانى كرد علت آن را از وى پرسيدند. حضرت پاسخ داد: من روزى ديدم اى كودك هنگامى كه با فرزندم حسين عليه السلام بازى مى كرد، خاكهاى زير پاى حسين را بر مى داشت ، و به صورت خود مى ماليد. بنابراين چون او را از دوستان حسين است ، من هم او را دوست دارم ، جبرئيل مرا خبر داد اين كودك از ياران حسين عليه السلام در كربلا خواهد بود(113).


 
110 - مهمان سرزده
عده اى از اهل مدينه ، پيامبر صلى الله عليه و آله و پنج نفر از اصحاب او را به غذايى كه آماده كرده بودند، دعوت نمودند. حضرت دعوت آنها را پذيرفت ، اما وقتى به منزل ميزبان مى رفتند، در بين راه يك نفر ديگر كه دعوت نشده بود، به آنها گرويد. وقتى به منزل نزديك شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : آنها تو را دعوت نكرده اند، همين جا بنشين تا من با آنها صحبت كنم و همراهى تو را، با آنها در ميان بگذارم و اجازه ورودت را بگيرم . (114)


 
111 - نصف اجر شهيد
مردى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: يا رسول الله ، زنى دارم هر وقت مى خواهم از منزل بيرون روم ، مرا مشايعت مى كند و هر وقت مى خواهم بيايم ، مرا استقبال مى كند و هر وقت غمگين مى شوم ، به من مى گويد: اگر غم تو براى دنيا يا مال دنيا است ، خداوند كفيل روزى بندگان است و اگر غم تو براى امر آخرت است ، خداوند غم تو را براى آخرت زياد كرد تا از آتش جهنم خلاص شوى .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال عمالى (كارگزاران ) دارد و اين زن از عمال خداوند است و براى آن زن نصف اجر شهيد است . (115)


 
112 - نماز
پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه كه به نماز مى ايستادند، چهره اش به جهت خوف از خداوند تغيير مى كرد، و صدايى همچون جوشش ديگ از درون حضرت شنيده مى شد. (116)


 
113 - نماز جماعت
روزى مردى مسلمانى كه همه روز را آبيارى كرده بود، پشت سر معاذبن جبل به نماز ايستاد. معاذ به خواندن سوره بقره آغاز كرد! آن مرد طاقت ايستادن نداشت و منفردا نماز خود را با پايان رسانيد. معاذ به او گفت : تو نفاق كردى و از صف ما جدا شدى ! رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين ماجرا آگاه گرديد و چنان خشمگين شد كه نظير آن حالت را از او نديده بودند، و به معاذ فرمود: شما مسلمانان را رم مى دهيد و از دين اسلام بيزارشان مى كنيد. مگر نمى دانيد كه در صف جماعت بيماران ، ناتوانان ، سالخوردگان و كاركنان نيز ايستاده اند؟! در كارهاى دسته جمعى بايد طاقت ضعيف ترين افراد را در نظر گرفت ، چرا از سوره هاى كوتاه نخواندى ؟! (117)


 
114 - نماز شب
عبدالله بن عباس ، راجع به نماز شب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين اظهار مى دارد:
... شب كه به نيمه مى رسيد - يا كمى قبل و بعد از آن - رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، بيدار مى شد. آثار خواب را از چهره مبارك مى زدود. ده آيه آخر سوره آل عمران را قرائت مى فرمود. سپس نزد مشك آب آويخته مى رفت . از آن وضو مى ساخت . وضوى نيكويى مى گرفت . آنگاه به نماز مى ايستاد. شش عدد نماز دوركعتى به جاى مى آورد. بعد از آن ، نماز وتر مى گزارد و به دنبال نماز وتر به رختخواب مى رفت تا اينكه اذان گو، حاضر مى گرديد. در اين هنگام از جا برمى خاست . دو ركعت نماز سبك بجاى مى آورد. و پس از آن بيرون مى آمد و نماز صبح را مى گزارد. (118)


 
115 - نيش زبان
در زمان رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله يكى از بانوان مسلمان ، روزها روزه مى گرفت و شبها را با نماز و ساير عبادات سپرى مى كرد، ولى بداخلاق بود و با نيش زبانش همسايگان را مى آزرد. شخصى به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از آن بانو تعريف كرد، كه با نماز و روزه سروكار دارد ولى يك عيب دارد و آن اينكه بداخلاق است ، و با نيش زبانش ‍ همسايگان را مى آزارد. وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: در چنين زنى خيرى نيست ، او اهل دوزخ است . يعنى با اينكه او بر گناه خود ادامه مى دهد. نماز و عبادات او بى خاصيت و بى خير است .(119)


 
116 - وصف مريد از مراد
امير مؤ منان على عليه السلام در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد:
از پيامبر پاك و نازنين پيروى كن . او لقمه دنيا را به اطراف مى خورد (نه اينكه دهانش را پر كند) و دنيا را به گوشه چشم (دقيق ) نمى نگريست . از جهت پهلو، لاغر، و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود. مانند بردگان سياه بر روى زمين مى نشست و كفش خود را با دست خود اصلاح مى كرد، و لباس خود را با دست خود مى دوخت . گاهى بر الاغ برهنه سوار مى شد و از شدت تواضع و فروتنى ، ديگرى از همرديف خود سوار مى كرد. يكى از همسرانش روزى پرده اى نسبتا زيبا و داراى نقش و نگار بر در خانه آويخته بود، به آن بانو فرمود: بى درنگ اين پرده رنگارنگ را از در خانه بردار، چرا كه من با نگاه به اين پرده ، به ياد دنيا و زينت هاى آن مى افتم ... (120)


 
117 - وعده مؤ من
حضرت محمد صلى الله عليه و آله قبل از آنكه به مقام نبوت برسند، مدتى چوپانى مى كردند. عمار ياسر با حضرت قرار گذاشتند تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بيابان فخ كه علفزار بود، بود، ببرند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرداى آن روز گوسفندان خود را به سوى بيابان فخ روانه كرد، ولى عمار ديرتر آمد. عمار مى گويد: وقتى گوسفندانم را به بيابان فخ رساندم ، ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله جلو گوسفندان خود ايستاده و آنها را از چريدن در آن علفزار، باز مى دارد.
گفتم : چرا آنها را باز مى دارى ؟
فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندان را به اين علفزار بياوريم ، از اين رو روا ندانستم كه قبل از تو، گوسفندانم در اين علفزار بچرند.(121)


 
118 - وفاى به عهد
رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه مردى بود، و آن مرد خواست به جايى برود. رسول خدا صلى الله عليه و آله كنار سنگى توقف كرد و به او فرمود: من در همين جا هستم تا بيايى . آن مرد رفت و مدتى نيامد. نور خورشيد بالا آمد و به طور مستقيم بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى تابيد، اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا، از اينجا به سايه برويد آن حضرت در پاسخ فرمود:
قد وعدته الى ههنا.
من با او عهد كرده ام كه به همين جا بيايد (122) (نه جاى ديگر).
 

 
119 - وقت نماز
در مقام بيان شدت علاقه و توجه رسول معظم اسلام به خداى متعال و جلب توجه ديگران به آن ذات اقدس ، عايشه در حديثى اظهار مى كند:
ما با رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوديم . و با آن حضرت گفت و شنود مى كرديم . ولى به محض اينكه وقت نماز مى رسيد، چنان بود كه گويا آن حضرت ما را نمى شناسد، و ما نيز او را نمى شناسيم . (123)


 
120 - همراهى با مؤ منين
حال پيامبر چنان بود كه هر وقت با حضرتش مى نشستيم ، اگر راجع به آخرت گفتگو مى كرديم ، با ما بود. هرگاه درباره دنيا سخن مى گفتيم ، با مان سخن مى فرمود. و در صورتى كه راجع به خوردن و آشاميدن ، حرف مى زديم ، باز هم با ما هم صدا بود.(124)

 

 


 

 

 

نوشته شده توسط qazali.ir  | لینک ثابت | آرشیو نظرات