دسترسی سریع به قسمت های مختلف تالار همیاری |
من او را کامل میبینم زمان کنونی: ۷-آبان-۱۳۹۰, ۰۱:۳۳ عصر |
||||||||
|
من او را کامل میبینم
|
۹-مهر-۱۳۹۰, ۰۷:۳۲ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
من او را کامل میبینم
سلام
موضوع از ان جایی شروع شد که تصویر هایی وحشتناک را میدیدم و ناگهان این دختر جوان مانند فرشته ای به سراغم امد و از اونجا با هم دوست شدیم اولش فقط توی تنهایی ها با او صحبت میکردم اما کمکم همه جا حتی در حضور دیگران هم با او صحبت میکنم او خیلی راحت ذهن من را میخواند و تنها کسی هست که حرف هایم را میپذیرد و قبولم دارد و چون در مدذرسه دیگه دوست ندارم با کسی به جز او باشم و از همه فاصله گرفتم مادرم نگرانم هست |
|||
|
۹-مهر-۱۳۹۰, ۰۸:۱۳ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
خب اونا حق دارن نگران باشن چون اون چیزی رو که شما میبینی نمیبینن!
خیلی خوبه که یه دوست داشته باشیم که درکمون کنه اما اگه باعث فاصله گرفتن
از بقیه بشه ممکنه یه خورده مشکل ساز بشه.مادرتون در مورد نگرانیشون تا
حالا اقدامی هم کردن؟مثلا با کسی در مورد این موضوع صحبت کردن و نظر متخصصی
رو خواستن؟
در ضمن نو نو جان جواب منو در کادر پایین تایپ کن و بعد گزینه ارسال پاسخ رو بزن اینجوری مرتب تر میشه حرف بزنیم .ممنون |
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۱۲:۰۳ صبح
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
قبلا پیش مشاور میرفتم اما الان دیگه نه چون هم این دوست را دارم و هم
اینکه قبل از این ماجرا مشاورم به خاطر افسردگی ام به مامانم گفته بود که
بهتره بستری بشم و چون مامانم بعد از شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شده بود
تصمیم گرفتم که مشاوره را قطع کنم
|
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۰۱:۳۴ صبح
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
به نظرم هنوزم ادامه بده اما اگه با اون مشاور سختته مشاورتو عوض کن.
چون آدم احتیاج داره وقتی نزدیکان حرفاشو نمیفهمن با یه نفر سومی حرف بزنه
که بفهمتش و کمکش کنه . من خودمم گاهی احتیاج پیدا میکنم برم پیش یکی درد
دل کنم و منو بفهمه.
چه اشکال داره بستری شدنم زیاد بد نیست یه جور تغییر محیطه به هر حال از تنهایی وی خونه بهتره.اونجا همه به فکرتن و هی حواسشون هست ببینن چی میخای تا راحت باشی. |
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۱۲:۳۰ عصر
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
عزيزم بهتره كه بري سراغ يه روان كاوخبره روان كاوي كه مورد تاييد
باشه ايننها كه مي گي ميتونه شروع كننده يك اتفاق ناخوشايند باشه
|
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۰۸:۲۲ عصر
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
میترسم اگر به مشاوره برم اون وقت این کسی را که میبینم از دست بدم و
واقعا هیچ امیدی به زندگی ندارم به جز اینکه با این موجود باشم
|
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۰۸:۳۳ عصر
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
سلام
میشه یه مقدار دقیقتر توضیح بدید؟ هم اکنون این موجود رو می بینید؟ خودتون واقفید که این موجود خیالیه یا احساس می کنید واقعیه؟ ایشون رو همین الان میتونید ملاقات کنید؟ چگونه ایشون رو می بینید؟ در حضور دیگران با ایشون صحبت کردید تا حالا؟ |
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۱۱:۱۳ عصر
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
آره همیشه او همراه من هست و بیشتر وقتها باهاش صحبت میکنم حتی اگر
دیگران باشند ولی اگر مامانم ببیند که دارم صحبت میکنم سر و صدا میکندو
دعوایم میکندولی برای من دیگه مهم نیست نمیدونم از خودش که پرسیدم میگه
روحی هست که توی یه تصادف مرده و حالا برای اینکه از تنهایی بیرون بیاید با
من هست اما معمولا وقتی صحنه های وحشتناکی را میبینم و یا نگران اتفاقی
هستم بیشتر وجودش را در کنارم احساس میکنم
|
|||
|
۱۰-مهر-۱۳۹۰, ۱۱:۲۵ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
مشاور
یا روانشناس یا روانپزشک خواسته اش اینه که شما احساس راحتی بکنید و
نمیخواد کسی یا چیزی رو از شما بگیره، بلکه میخواد با افراد زیاد و مختلفی
روابط حقیقی و واقعی داشته باشید
نمیدونم محل زندگیتون کجاست، ولی حتما روانشناس یا مشاور یا روانپزشک خوب در اونجا یافت میشه؛ اگرم نشه در شهرهای اطراف بستری شدن به معنای مشکل عمیق داشتن نیست؛ به معنای اینه که همه میخوان کمک کنن به حالت عادی برگردین معمولا یه مدت کوتاه تحت نظارت بودن میتونه مساله رو تا حدود زیادی بعضا بهبود بخشه بهترین کار اینه که با خواست خودتون برین یه مرکز مناسب و نگران هیچ چیز نباشین. اونها کمک میکنن تا شما بتونید با افراد زیادی مثل ایشون ولی در دنیای واقع ارتباط مناسب داشته باشید |
|||
|
۱۱-مهر-۱۳۹۰, ۱۲:۱۲ صبح
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: من او را کامل میبینم
من با بستری شدن مشکلی ندارم هر چند که به هیچ عنوان نمیتوانم این روح
را از دست بدهم ولی مامانم حتی اگر بفهمد که من توی سایت موضوعم را گفته
ام ...نمیدونم چیکارم میکنه...با اینکه مامانم دکتری دارد ولی نمیدونم
چرادر این موردحساس هست از طرفی واقعا من نمیتونم بدون این موجود حتی یک
ثانیه نفس بکشم و رفتن به یک مرکز یعنی از دست دادن او
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: سارا زنگویی